kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۳۷۰۴
تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۴۰۳ - ۲۰:۳۷

غروب یک پاکی

 
 
روی هوا می‌رقصیدند...مرد نگاهش کرد، صورتی بی‌غش و سپیدی که به سادگی و زیبایی معروف بود. لبخند کجی زد. دستش را داخل جیب برد و گوشی را درآورد. عکس‌های فضای مجازی‌اش را نشانش داد. دانه دانه رد می‌کرد و می‌گفت: «این‌جوری باش و این مدلی دوست دارم. نگاه کن چه رنگ موی قشنگی، اصلا آدم لذت می‌بره این بلندی مو رو ببینه. به روز باش، نگاه کن مدل لباس کوتاهشو.»
زن لبخندی ملیح زد، بغضش را قورت داد. تا به آن روز این‌قدر تحقیر نشده بود. او می‌خواست تنها زیبایی‌اش برای شوهرش باشد و کسی دیگر نبیند. نمی‌توانست حرفی بزند، چون چشمان همسرش را می‌دید که به زن آن‌طرف خیابان نگاه می‌کرد. گناه زن پاکی‌اش بود! پاکی‌ای که با ظاهرش انس گرفته بود. نمی‌خواست طوری دیگر باشد. هرچه آیه و نشانه و زندگی خراب‌شده به شوهرش نشان می‌داد، گوش شنوایی نداشت.
زن به درخت پشت سرش تکیه داد، به غروب آفتاب نگاه کرد. باز هم بغضش را قورت داد. خواسته‌های شوهرش چیزهایی بودند که او نبود، اما انگار باید باشد!
خنده‌ها، نگاه‌ها، توجه‌ها و برخوردها همه تغییر کرده بودند. به خانه رفتند. آیینه بیشتر از هرکسی خود واقعی‌اش را به او نشان می‌داد. اشک‌هایش را پاک کرد، کمدش را باز کرد و لوازم آرایش‌های مهمانی‌اش را روی دراور چید. رژ قرمز، سایه اکلیلی، کرم پودرهای سنگین و هرآنچه که او را شبیه آن زن خیابان می‌کرد.
کمی بعد، لباس‌های کوتاه‌تر، به‌روزتر و بی‌حجاب‌تری سفارش داد. چند ماه بعدتر هم برای دلبری بیشتر ناخن‌ کاشت، مژه، تتو و... او تغییر کرده بود. به آیینه نگاه کرد. موهای بلندش دیگر آن شادابی قبل را نداشت و آن رایحه همیشگی را!
دود روی تار موهایش خیمه زده بود.
این بار دلبری‌هایش جلوی همه و برای همه بود.
خنده‌ها، نگاه‌ها، توجه‌ها و برخوردها همه تغییر کرده بودند.
دیگر فرشته‌ها جلوی چشمانش نمی‌رقصیدند.
نادیا درخشان فرد