زمان به خاطرِ ما دیر دیر میگذرد برایِ خاطرِ تو کاش پُرشتاب شود(چشم به راه سپیده)
آی مردم، دعا کنید
چه کنم با فراغ دلبر خویش
این غمِ ناتمام را چه کنم؟
عمر من پا گذاشت در پیری
گر نبینم امام را، چه کنم؟
چند قرن است عشق دنبالِ
سیصد و سیزده نفر گردد
آی مردم، دعا کنیم امشب
صاحب ذوالفقار برگردد
غرق دلشورهایم و حق داریم
ای دو عالم فدای هیبت تو
غرق دلشورهایم و میترسیم
شیعه عادت کند به غیبت تو
خبری از عزیز زهرا نیست
غصه سرگرم درددلبافی است
چه بگویم هنوز در گوشم
صحبت شیخ احمد کافی است
«نوجوانهایمان که پیر شدند
پیرهامان اسیر خاک شدند»
سیدی بیکسیم رحمی کن
عاشقان از غمت هلاک شدند
سیدی خستهایم دور از تو
خسته از این همه پریشانی
ای شفاخانه خدا نفست
حال ما خوب نیست میدانی
خستهات کردیم زین همه لاف
ما نبودیم لایق حدت
ای امام کریم رب کرم
بگذر از ما به حرمت جدت...
احمد بابائي
دعای مولا
از جانب غیب هر که یاری شده است
اسطوره صبر و پایداری شده است
عاشق شده است و با دعای مــولا
از جوی زلال جمعه جاری شده است
***
وضوی خون
هرچند هــــــــــزار آرزو دارد دل
آیینه صبــــــــتر پیش رو دارد دل
عمریست به نام نامی حضرت عشق
هر جمعه به خون خود وضو دارد دل
عظیمینیا
«والعصر» صبح توست
این گوشه از زمین منم و آسمان توئی
من ذرهام مقابل تو، کهکشان توئي
یک گوشه از حضور تو خالی مباد و نیست
در هر کران توئی و به هر بیکران توئی
ای در هوات روح مرا شوق پر زدن
جانان توئي و جان توئی و جاودان توئی
از تو ندیدهام به جهان آشکارتر
از تو... که از تمامی مردم نهان توئی
« از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است»
ای آن که قبلهگاه همه دوستان توئی
ما را طواف گِرد تو آواره کرده است
چون کعبه تمامی اهل جهان توئی
«پیغام آشنا، نفس روحپرور است»
تا آشنای جمله گمگشتگان توئی
مائیم و قعر چاه؛ گرفتار ظلمتیم
امیدمان به توست که آن ریسمان توئی
«واللیل» موی توست، پر است از ستارهها
«والعصر» صبح توست که آن ناگهان توئی
علی قرباننژاد
آسمان نگاه
به این غبار، نگاهی که آفتاب شود
بسوز قلبِ مرا، کز غمت مُذابّ شود
دوباره رویِ تو را آسمانِ جمعه ندید
کدام جمعه، جمالِ تو ماهتاب شود؟
برای آمدنت، شب به شب دعا کردم
اشاره کن به دعایم که مستجاب شود
زمان به خاطرِ ما دیر دیر میگذرد
برایِ خاطرِ تو کاش پُرشتاب شود
امیدِ گریه، مرا هم صحابه خود کن
که آسمانِ نگاهم پر از سحاب شود
نباید اشکِ تو بر صورتِ زمین بچکد
سرشکِ چشمِ تو بایست که گلاب شود
من آمدم که سلامِ مرا جواب دهی
سلام میکنم و وای اگر جواب شود
اگر اجازه دهی روضهخوان شوم امشب
که قلبِ سوختهات بیشتر کباب شود
برایِ کودکِ خود آب خواست، امّا حیف
همین دلیل بر این شد، حسین آب شود
بگویم از شررِ خندههای حرملهای
که پاسخِ شرر گریه رباب شود
و شیرخواره پس از این ز نیزه خواهد دید
که دستِ مادرِ او بسته در طناب شود
محمدعلی بیابانی
سر خواهد رسید
منتظر باشید بتها یک نفر خواهد رسید
از تبار بتشکنها با تبر خواهد رسید
باز برپا کردهاید این روزها بتخانه را
چون نمیدانید ابراهیم سر خواهد رسید
دیر آمد با نیامد فرق دارد، انتظار
گرچه عمر نوح باشد باز سر خواهد رسید
زیر پای کینه اهل ستم له میشوند
پاسبان لالههای خون جگر خواهد رسید
این شب یلدای دوری از امام عاشقان
گرچه طولانیست، اما تا سحر خواهد رسید
ابرها آماده باریدن رحمت شوید
از حضور حضرت باران خبر خواهد رسید
در زمین سینهها بذر صبوری کاشتیم
باغبانها همتی، فصل ثمر خواهد رسید
قصههای کودکی پایان خوبی داشتند
عاقبت آن مرد روزی از سفر خواهد رسید
مجتبی خرسندی