kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۰۷۴۴
تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۴۰۳ - ۱۹:۳۲
روایتی از جانباز محمد حیدری

خدمت به مردم بدون زمان و مکان جنگ را معنویت فرماندهی می‌کرد

 
 
 
در این نوشته‌ها شما می‌خوانید که خدمت به مردم و جانبازی برای وطن زمان و مکان نمی‌شناسد. نیاز باشد در نخستین خط دفاع، درست روبه‌روی دشمن حاضر می‌شوی و اگر نیاز بیشتری باشد، پشت جبهه‌ها می‌روی و با جان و دل برای میهن و سرزمینت کار می‌کنی. کاری که تار و پودش از روحیه جهادی شکل گرفته است. حتی در این راه زمان هم مانع تو نمی‌شود. چه سال‌ها پیش در زمان جنگ سخت و چه حالا در زمان جنگ نرم، تو پای شعارت و قولی که به ولی امام زمانت(عج) داده‌ای محکم ایستاده‌ای. این کلمات از جانبازی روایت می‌کنند که زمان و مکان را به خدمت گرفت تا به مردمش خدمت کند کسی که تیرهای مانده در بدنش سبب خیر شدند؛ نه مانع او.
به رسم احترام صفحه فرهنگ مقاومت کیهان به پای صحبت‌های جانبازی می‌‎نشیند که در جانبازی برای سرزمین و مردمان سرزمینش لحظه‌ای درنگ نکرد. همیشه و همه وقت پای کار بود و هست.
سید محمد مشکوهًْ الممالک
 
بنده محمد حیدری، از فرهنگیان منطقه کاکی، دارای مدرک دکترای برنامه‌ریزی آموزشی و به عنوان مدرس دانشگاه و مدرس متوسطه ۲ در خدمت دانش‌آموزان هستم. کارشناسی ارشد مشاوره و راهنمایی دارم و در مدرسه بانوان مشاور هستم. در قسمت برنامه‌ریزی مشاوره شغلی و تحصیلی مشغول هستم. 
ما چهار برادر و سه خواهر هستیم. من فرزند دوم هستم. زمانی که من جبهه بودم، برادر بزرگ‌ترم  هم جبهه بود. دو برادر دیگرم آن زمان خیلی کوچک بودند. 
از پانزدهم مهر ماه سال ۶۱ وارد بسیج شدم، شخصا ثبت‌نام کردم و به عنوان بسیجی شروع به فعالیت کردم. آن زمان در مقطع راهنمایی درس می‌خواندم. با برادر زارعی کنار هم بودیم و پایگاه شهید شیرودی را تشکیل دادیم. در آن زمان در بسیج به صورت خودجوش فعال بودیم. در زمان جنگ و بعد از شش ماه عضویت و فعالیت در بسیج به عنوان مسئول ستاد پشتیبانی جنگ مشغول به کار شدیم. کار ما این بود که کمک‌ها و هدایا را از این‌جا به جبهه منتقل کنیم. حس‌وحال جوانی بسیار خوب بود. 
چون آموزش نظامی ندیده بودم، من را برای یک دوره آموزشی بیست‌ و پنج روزه به فسا فرستادند. یک دوره آموزشی هفده روزه را هم در جهرم گذراندم. بعد از آن دوره‌های آموزشی وارد جبهه شدم. من به عنوان یک نیرو فعال در جنگ حضور داشتم و همکاری می‌کردم. چه در زمان جنگ و چه بعد از جنگ و حتی حالا جزو نیروهای همیشه فعال بودم و هستم. در رده‌های مختلف بسیج تجربه کاری دارم، از فرمانده گردان تا فرمانده نیروی انسانی و حتی 
حفاظت اطلاعات تحلیلی و بررسی. فراز و نشیب‌های بسیاری را گذراندم و در حال حاضر هم به صورت پاره وقت در حفاظت اطلاعات حوزه فعالیت دارم. 
از ابتدای فعالیتم تاکنون با دوستان هیچ مشکلی نداشتم. از ابتدای تاسیس بسیج در این شهر از لحاظ رفتاری، اخلاقی و کاری آشنایی کاملی با بچه‌ها داشتم و دارم. دوستان زیادی هم در زمان جنگ در این راه قدم گذاشتند. صمیمیتی که در آن زمان بود، حفظ شده است. نه مسائل سیاسی و نه مسائل کاری باعث نشد که از هم فاصله بگیریم. دیدگاه‌های سیاسی آزاد است و هر کسی با دیدگاه خودش در حال فعالیت است. من نیز در بحث دیدگاه‌هایم همچنان پایدار و مقاوم هستم و احترام همه را نیز نگه می‌دارم و در بحث کاری خودم کاملاً مقید هستم. 
نوجوانی و جنگ وکلاس‌ها در جبهه
زمانی که جنگ شروع شد، من دانش‌آموز بودم. من متولد سال ۱۳۴۷ هستم و آن زمان تقریبا سیزده سالم بود. من در عملیات والفجر هشت شرکت کرده بودم.
زمانی که به جبهه رفتم، دانش‌آموز بودم. وقتی اعلام کردند نیاز است، همه کسانی که در یک کلاس درس می‌خواندیم، برای جبهه اسم نوشتیم و رفتیم. جالب‌تر این‌که معلمان ما هم آمدند و کلاس ما، شب‌ها در جبهه برگزار می‌شد. شب‌ها سر کلاس بودیم و روزها کارهای جنگی را انجام می‌دادیم.
پشت جبهه، مجتمع رزمندگان جایی بود که برای امتحان گذاشته بودند. ما به آن‌جا می‌رفتیم و امتحان می‌دادیم. به کسی هم نمره نمی‌دادند. اگر کسی تجدید می‌شد، می‌گفتند: «باید دوباره امتحان بدهید.»
در حال حاضر ایثارگران را تحقیر می‌کنند. می‌گویند: «شما با سهمیه ایثارگری قبول شدید.» خیلی‌ها از ایثارگران توانایی و استعدادهای خاصی داشتند. حتی خیلی‌ها برای دانشگاه از سهمیه ایثارگری استفاده نکردند. من خودم در دوران تحصیل در دانشگاه‌ها معدل کمتر از نوزده نگرفتم.
در منطقه ما بچه‌ها بسیار درس خوان هستند. همیشه در کل استان بوشهر، این شهر از لحاظ هوشی بسیار بالا است. بیشتر پزشکان بوشهر از این منطقه هستند. بیشتر وکلا از بچه‌های این منطقه 
هستند. 
من اولین بار بهمن ماه سال۶۱ به جبهه رفتم. آن موقع شش ماه درجبهه ماندم. در بیستم فروردین سال ۶۵ هم با آقای زارع رفتیم. آن زمان هم نود و شش روز در جبهه بودم.
هر کجا نیاز به خدمت بود آماده بودم 
بنده از نیروهای فعال در بسیج بودم. از همان اوایل جنگ و بعد از آموزش‌های نظامی برای جبهه نیرو جمع می‌کردیم. مسئول پایگاه ما آقای گنجور بود. ایشان بعد وارد سپاه شدند و حالا بازنشسته هستند. 
ایشان پایه اصلی بسیج بود. ما همگی دور هم جمع می‌شدیم و با آن لانکروز در روستاهای اطراف نیرو جمع می‌کردیم.  هر زمان که سپاه اعزامی داشت، مجموعه ما هم نیروی اعزامی داشتیم. 
همیشه بیش از بیست نیرو به جبهه اعزام می‌کردیم. خیلی از نیروهای ما تجدید دوره می‌کردند. برای نمونه یک دوره سه ماه یا شش ماه‌ می‌رفتند و تمام می‌شد، مرخصی می‌گرفتند و دوباره دوره می‌رفتند. 
هر زمان که می‌دیدم حضورم در جبهه نیاز است، آن‌جا بودم و زمانی که احساس می‌کردم این‌جا حضورم لازم است، برمی‌گشتم. زمانی که جبهه بودم، در کار تبلیغات و در بخش گردان فعال بودم. فعالیت‌های خاصی در گردان داشتم. پیک و تک تیرانداز بودم و گاهی به عنوان پاس بخش بودم. همیشه کمک می‌کردم با این‌که سنم کم بود. در زمینه آموزش نظامی هم تخصصی نداشتم؛ ولی در بخش تک تیراندازی آموزش دیده بودم و فعالیت می‌کردم. موفق و 
پر جنبش‌وجوش بودم. اعتقاد و ایمان محکمی داشتم. آن زمان ایمان قوی‌تری داشتم.
خیلی وقت‌ها در آن زمان خدا را از نزدیک می‌دیدیم. همین باعث می‌شد که بیشتر در این فعالیت‌ها حضور داشته باشم و برای دلبستگی‌های دنیا اهمیتی قائل نباشم. من به دنبال این بودم که رابطه‌ام را با خدا نزدیک‌تر و ارتباطم را با خدا بیشتر کنم. مسائل حاشیه‌ای را کم کنم و مسائل دینی، مذهبی و اعتقادی را بالا ببرم. همیشه منتظر بودم که دعای کمیل، دعای توسل و دعای عهد شروع شود. شب‌ها به فکر نماز شب بودم و نماز شب را هیچ وقت فراموش نمی‌کردم. 
آن‌جا هیچ ‌کس وقتش تلف نمی‌شد. دوستانم برای انجام کارهای دینی و مذهبی از هم سبقت می‌گرفتند و همه چیز بدون ریا بود. آن‌جا کسی دنبال تعریف نبود‌. همه یکسان بودند. یک دیگر را برادر خطاب می‌کردند. اگر غذایی داشتیم، دلمان می‌خواست که اول دوستمان غذا بخورد یا آب بنوشد و سیر شود و بعد ما بخوریم. آن زمان تلفن نبود و فقط نامه می‌فرستادیم. زمانی که یکی از دوستانم می‌آمد، یک نامه می‌نوشتیم و به او می‌دادیم تا به دست خانوادمان برساند. در آن می‌نوشتیم که ما زنده‌ایم و اگر شهید شدیم، شما‌گریه نکنید و مثل مردم باشید. صابر باشید.
جنگ از دید یک جانباز
جنگ تحمیلی جنگ نامتقارن و نابرابری بود که به ما تحمیل شد. ما هیچ امکانات و سلاح جنگی نداشتیم. ما آمادگی کامل را نداشتیم. مثل بچه‌ای بودیم که تازه می‌خواست راه رفتن را یاد بگیرد و با انسان بزرگ و آماده و کاملی روبه‌رو شود. عراق از لحاظ تجهیزات نظامی بسیار پیشرفته بود. دومین و یا سومین ارتش دنیا بود. همه نیروهایشان بازوان درشت و هیکل درشت داشتند و رزمندگان ما در برابر آن‌ها بیشتر بچه‌های کوچک بودند. خیلی از نیروهای سیزده تا پانزده ساله بودند.‌تانک‌های بعثی‌ها با تعداد‌تانک‌های ما قابل مقایسه نبود. سلاح ما برنو کوتاه، برنو بلند یا m1 یا ژسه بود. کلاش و آرپی‌جی خیلی کم بود.
توپ ۱۰۶، توپ فرانسوی، خمپاره ۶۰ و خمپاره ۱۲۰ نداشتیم. اگر هم بود، خیلی کم بود و کسی بلد نبود با آن کار کند‌. از ارتش ما خیلی‌ها برای پاکسازی رفته بودند. سپاه و بسیج تازه تاسیس شده بودند. نیروهای سپاه در بحث نظامی تخصص نداشتند؛ اما سپاه و بسیج و ارتش شاهکار کردند. جنگ با پشتیبانی مردم انجام شد. 
مقاومت دشمن را از پا درآورد
شرایط خوبی فراهم شد. جنگ باعث شد، آموزش‌ها پی‌درپی انجام شود. کسانی مثل صیاد شیرازی وارد صحنه شدند. از خودشان مایه گذاشتند و آموزش‌های لازم را به افراد دادند. این نیروها به نیروهای دیگر آموزش می‌دادند. این آموزش‌ها باعث شد، تجربه‌های زیادی کسب کنیم. آموزش‌ها را شبانه‌روز ادامه می‌دادیم. 
این اقدامات سبب شد، نیروها محکم‌تر شوند و در بحث نقشه خوانی و عملیات مطالعات بیشتری شود. آن‌ موقع کسی وقت استراحت و شب و روز نمی‌شناخت. زمان مهم نبود. تجربه‌ و فکرها را بالا می‌بردند تا در جنگ جلو بروند. چیزی که بعث عراق را از پا درآورد، مقاومت مردم و ایمان قویی رزمندگان بود. وقتی خدا را بالای سر خود ببینیم، هیچ مشکلی وجود ندارد. در حال حاضر در یک سازمان اگر کسی بخواهد میتی را ببیند و یا شب در کنار میت بخوابد می‌ترسد؛ ولی کسی که تجربه کسب کرده به این نتیجه رسیده که میت، انسان است با این تفاوت که روح در بدنش نیست و دیگر مشکلی ندارد. ما به این نتیجه رسیدیم که این کار باید انجام شود. رزمندگان علم و تجربه را بالا بردند، زمان را حذف کردند و ایمان‌ها قوی شد. وقتی خدا پشتیبان آدم باشد همه چیز حل می‌شود. از تو حرکت از خدا برکت. درست است تجربه چندانی نداشتیم؛ ولی در این هشت سال دفاع مقدس تجربه‌هایی کسب کردیم که حالا حاضریم با برترین کشور دنیا هم مقابله کنیم.
حالا الحمدلله در بحث نظامی هیچ مشکلی نداریم. در بحث سلاح‌های سنگین و سبک و لیزری، در بحث پهبادها مشکلی نداریم. آن زمان در بحث دریا تنها بچه‌های جنوب و گلستان فعال بودند؛ اما در حال حاضر همه فعال هستند. 
خوشحالی از حضور در خط مقدم
از آن روزها یک صحنه را به خاطر دارم. خیلی از بچه‌های بسیجی آن زمان با این که سنشان کم بود، وقتی می‌خواستند به عملیاتی بروند، خیلی خوشحال بودند. انگار می‌خواستند به یک عروسی بروند. آن‌ها می‌دیدند که دوستانشان به شهادت می‌رسد؛ اما این در روحیه آن‌ها هیچ تاثیری نداشت. بلکه با قدرت بیشتری ادامه می‌دادند. زمانی که در خورعبدالله دژبان بودم، شهید اسماعیلی آن‌جا بود. او برای حمام کردن از خورعبدالله به فاو آمده بود.آن‌‌جا در فاو، زمانی که حرکت می‌کردند، توپ فرانسوی کنار جیپ خورد. آن‌ها داخل جیپ بودند و یک نفر آن‌ها زخمی و یکی دیگر از آن‌ها نیز به شهادت رسید. زمانی که برگشتند به من خبر دادند که برای فلانی این مشکل پیش آمده است. من خیلی ناراحت شدم داد زدم که فلانی زخمی شده. فلانی شهید شد. همان موقع پاتک دشمن شروع شده بود. دود همه جا را گرفته بود. یک دفعه موج انفجار به صورتم خورد و من به پایین پرت شدم. بعد هم متوجه شدم که در بیمارستان هستم.
یکی دیگر از دوستانم به درجه رفیع شهادت رسید. ترکش به شکمش اصابت کرده بود. همه شکمش بیرون ریخته بود. با آن وضعیت دویست متر دویده بود.  روحیه بسیار قوی داشت. او خودش را به امدادگر رساند. برانکارد آوردند و او را بردند. بعد از مدتی هم به شهادت رسید. این صحنه را اصلا فراموش نمی‌کنم. شکمش کامل بیرون ریخته بود؛ اما او همه را با دست گرفته بود و می‌دوید. بعد از هشت روز هم به شهادت رسید. حالا برعکس شده و خیلی چیزها تغییر کرده است. فکر می‌کنیم اول باید خودمان را سیر کنیم بعد دیگران را. آن زمان اگر قمقمه آبی بود، اول به دوستانمان می‌دادیم. دوستان هم اگر می‌دانستند ما تشنه هستیم، اصلا از آن آب استفاده نمی‌کردند. آن زمان اگر فقط چند ساعت یک دیگر را نمی‌دیدیم، دلتنگ هم می‌شدیم و یک دیگر را در آغوش می‌کشیدیم. همه برادر بودیم. پاسدار، فرمانده، فرمانده تیپ، فرمانده گردان، جانشین گروهان و... همه یکسان بودند. از فرد بسیجی تا فرمانده لشکر همه برادر بودند.
فرمانده لشکر می‌آمد و کفش‌ نیروهایش را مرتب می‌کرد و می‌رفت یا فرمانده لشکر آخرین نفری بود که غذا می‌خورد. اگر می‌دید نیروها نان خشک می‌خورند، خودش هم نان خشک می‌خورد. همین چیزها باعث شد در جنگ موفق باشیم و ذره‌ای از خاک کشور به دست رژیم بعث و صدام نیفتد. 
از همه مهم‌تر اعتقاد محکمی بود که دوستان داشتند. همه با هم صمیمی بودند. در زمان جنگ لذت‌بخش‌ترین کارها، دعاها و مراسماتی بود که آن‌جا برگزار می‌شد.  شب‌های عملیات همه برای رفتن از هم سبقت می‌گرفتند. این‌طور نبود که کسی از زیر کار در برود و یا فرار کند. خیلی‌ها اصرار می‌کردند که از ما استفاده کنید. اگر یک نفر ذره‌ای احساس خستگی یا مریضی می‌کرد، دوستش به جای او نگهبانی می‌داد و کارهای او را انجام می‌داد. لباس‌های همدیگر را می‌شستند و مشکلی نداشتند. 
در بحث صلواتی‌ها، کمک‌رسانی‌ها و مهمات همه کمک می‌کردند. اصراف بین رزمندگان وجود نداشت. حاضر نبودند یک گلوله هدر برود. چون همه می‌دانستند که ما به این مهمات نیاز داریم.
امروز خیلی وقت‌ها به جوانان می‌گوییم که ما به فلان چیز نیاز داریم. طرف درک نمی‌کند. در 
حال حاضر چه کسی مقصر است؛ جامعه، آموزش و پرورش یا خانواده. الان داریم افرادی در مدارس، دانشگاه‌ها یا جاهای دیگر که درک نمی‌کنند. در بحث اردوی راهیان نور به عنوان راوی و مربی آمادگی دفاعی کار می‌کنم، خیلی از دانش‌آموزان علاقه‌مند هستند و موقعی که خوب تحلیل و تفسیر می‌شود، اشکشان در می‌آید و گوش می‌دهند. خیلی‌ها هستند که صد و هشتاد درجه تغییر می‌کنند.
در زمان جنگ فرازونشیب‌ها و مشکلات زیادی بود. الان خیلی از یادگاران دفاع مقدس هستند. هرکسی حتی یک روز در آن زمان جبهه رفته و زحمت کشیده زحماتش قابل تقدیر است. باید به زحمات او ارج نهاده شود و تقدیر شود. 
این افراد کسانی بودند که آن زمان رفتند و خودشان می‌دانستند رفتن به جبهه برابر با از دست دادن جان است. آن‌جا شیرینی و نقل و نبات توزیع نمی‌کردند. جنگ بود و همه می‌دیدند که 
عده زیادی به شهادت می‌رسیدند. عده زیادی جانباز می‌شدند و عده‌ای هم اسیر می‌شدند. اسیری و جانبازی هرکدام مشکلات خودش را داشت. 
به دنبال ردپای فرماندهان
همه فرماندهان الگو بودند. صیاد شیرازی، شهید چمران، حاج قاسم سلیمانی همیشه الگوی ما هستند. همه شهدا الگو هستند. ولی این افراد کسانی بودند که رد پایشان برای همه است. الان هر جا را که نگاه کنید توصیه‌های صیاد شیرازی، شهید چمران، شهید خرازی، شهید زین الدین و شهید تهرانی مقدم را می‌بینید.  آن‌هایی که رفتند به قول دکتر شریعتی، کاری حسینی کردند‌ و ما باید زینبی کار کنیم.
خدمت در پشت جبهه‌ها یک جبهه دیگر است
من در پشت جبهه و قسمت پشتیبانی جنگ بودم. ما کمک‌های مردمی را جمع می‌کردیم و به جبهه اعزام می‌کردیم. آن‌ها را می‌بردیم و تحویل می‌دادیم. هر ده یا پانزده روز یک بار تعداد زیادی از کمک‌های مردمی را تحویل می‌دادیم. مسئول ستاد آقای گنجور بود. من هم به عنوان مسئول کمیته فعالیت می‌کردم. 
ماجرای جانبازی
پاتک دشمن بود. من از موج انفجار افتادم و ترکش خوردم. هنوز هم ترکش در بدنم هست. دکتر‌ها می‌گفتند: «اگر در بیاوری احتمال فلج شدنت هست.» من بعد از آزادسازی خرمشهر مجروح شدم. من جانباز پانزده درصد هستم. مجروحیتم از ناحیه دست راست و پیشانی است. 
دوستان به خانواده‌ام گفته بودند که فلانی مریض است. مادرم گفته بود: «چند روز پیش نامه‌اش آمد.» من یک عادتی داشتم. زمانی که نامه می‌نوشتم 
بر روی آن تاریخ ده روز جلوتر را می‌زدم. زمانی که نامه به دست آن‌ها می‌رسید، تاریخش مال امروز یا فردایش بود. مادرم می‌گفت: «من در خواب دیدم که یکی از دندان‌هایم لق است. خیلی التماس کردم که این دندان باید باشد و حیف است. بعد دیدم که دندان سفت شده است.» او می‌گفت: «تعبیر این خواب تو بودی که جانباز شدی.» 
سلاح معنویت در جنگ 
آن زمان معنویت بسیاری در جبهه‌ها بود تنها جنگ مطرح نبود بلکه بیشتر معنویت جنگ بود و بحث سازندگی و انسان‌سازی. آن‌جا حتی اگر یک آدم بی‌اعتباری هم می‌آمد، ساخته می‌شد و به شهادت می‌رسید. خداوند او را می‌پذیرفت. آن‌جا تنها چیزی که ارتباط را تنگاتنگ می‌کرد، معنویت بود. 
معنویت باعث شد جنگ نگه داشته شود و ما پیروز شویم. این همان چیزی بود که جلوی خیلی از اشتباهات و مشکلات را می‌گرفت. کمک می‌کرد تا هوای همدیگر را داشته باشیم و با کمترین امکانات بهترین بهره‌برداری را انجام دهیم.
منطقه فضای خاصی داشت. ماشین‌ها همه گِل آلود بود. همه لباس‌ها یکسان و خاکی بود. چهره‌ها مثل هم بود. غذاها یکسان و اخلاق و رفتارها مثل هم بود. فرمانده با بسیجی همه مثل هم بودند. همه در کنار هم بودند و این خیلی مهم بود. چون فضا وقتی معنوی و یکسان باشد، از لحاظ عدالت کاری و عدالت انسانی پیشرفت زیادی دارد. غذای فرمانده از غذای نیروها ضعیف‌تر  بود و این ارزش داشت. انسان دلگرم می‌شد و کارها بهتر انجام می‌شد. معنویت بیشتر می‌شد. همین‌ها باعث شد که ما با حداقل نیرو و امکاناتی که داشتیم در این جنگ موفق شویم.
مدرسه در جبهه یا بهترین خاطره 
روحیه شهدا قابل وصف نیست. شهدایی که رفتند، روحیه خودشان را داشتند. همه از هم برای کمک به یک دیگر سبقت می‌گرفتند. آن‌جا طرف نیاز به آب داشت، نیاز به لباس داشت؛ اما همه به هم کمک می‌کردند.
بهترین خاطره‌ای که از آن دوران دارم همین است که ما همگی کلاس درس را تعطیل کردیم و به جبهه رفتیم. ما یک کلاس بیست و شش نفره بودیم که همه با هم برای جبهه‌ها ثبت‌نام کردیم و حتی معلمان ما نیز با ما آمدند و در جبهه باز همه با هم بودیم. 
گاهی دلتنگ آن روزها می‌شوم. من اخیرا به عنوان فرمانده گردان در سپاه فجر شیراز بودم. آن‌جا دوره آموزشی داشتیم. ما با فرمانده سپاه که الان فرمانده سپاه کشور شدند به آنجا رفتیم. حتی برای مدافع حرم هم ثبت‌نام کردیم؛ ولی شرایط فراهم نشد که برویم.  من قبلا  آموزش نظامی دیده بودم؛ اما وضعیت مدافعین حرم با دوران جنگ متفاوت است. آن زمان خاکریز بود، دشمن مشخص بود؛ اما الان امکانات جنگی خیلی پیشرفت کردند. کسی هم که بخواهد از آن‌ها استفاده کند باید مطالعاتش را بالا ببرد و آموزش‌هایش را بیشتر کند تا بتواند از آن استفاده کند. یک داعشی شانزده ساله با یک خشاب تیر کلاش، سی نفر را هدف می‌گیرد. این جای تعجب دارد. این یک نیاز ضروری است ما باید آموزش‌های بسیاری ببینیم. الان سلاح‌هایی هست که دوربینش را به وسیله جی پی اس تنظیم می‌کنید و هدف را راحت می‌زنید.
سلاح‌های شیمیایی در جنگ
ما از ماسک‌ها در مقابل حمله‌های شیمیایی استفاده  می‌کردیم. آموزش‌های نظامی را دیده بودیم.  آثار این حمله‌های شیمیایی هنوز هم هست. صدام از سلاح‌های شیمیایی در جاهای بسیاری استفاده کرد. هنوز هم خیلی از جانبازان هستند که به خاطره آثار این سلاح‌ها رنج می‌کشند. 
قطعنامه تصمیم بزرگان بود. مثل صلح 
امام حسن(ع) درست و به جا بود. اطلاعاتی که بزرگان دارند ما نداریم. آن‌ها چیزهایی را تشخیص می‌دهند که ما تشخیص نمی‌دهیم. زمانی که این قطعنامه صادر شد ما هم تابع فرمان امام رحمت‌الله علیه بودیم. 
در زمان امام حسن علیه‌السلام بهترین تصمیم صلح بود. در زمان امام حسین علیه‌السلام جنگ پیش آمد.  از طفل شیر خواره تا فرد هفتاد ساله در جنگ شرکت  کردند و به شهادت رسیدند. آن‌ها ماندگار شدند. سال‌های سال و هنوزم که هنوزه ایام اربعین با شور و شوق بیشتری برگزار می‌شود.
تیری که به سنگ می‌خورد
هر کس به هر بهانه‌ای بخواهد اندیشه‌هایی را وارد جامعه بکند و بگوید که صحبت در مورد جبهه و شهادت روحیه جامعه را تضعیف و سبب افسردگی می‌شود، تیرش به سنگ خورده است. موقعیت 
دفاع مقدس با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست.
دانشجویان سؤال می‌کنند و می‌گویند: «آن زمان فرماندهان آموزش کامل نداشتند.» عده‌ای رفتند و خیلی‌ها شهید شدند؛ اما ماجرا به این شکلی که این‌ها مطرح می‌کنند، نیست. این‌طور نبوده که آن‌ها هیچ چیزی بلد نباشند. در زمان جنگ اتفاقات زیادی می‌افتاد. آن‌جا نقل و نبات که تقسیم نمی‌کردند. جنگ  جنگ است. بعضی وقت‌ها باید تدبیری می‌اندیشیدند. گاهی یک نفوذی در گروه‌ها پیدا می‌شد و همین باعث می‌شد که عملیات لو برود. دقیقاً مثل عملیات کربلای ۴ که نیروهای زیادی را از دست دادیم و در آن عملیات شکست خوردیم؛ اما در عملیات کربلای ۵ جبران کردیم. کامل جمع و جور کردیم و ضعف‌ها را پوشش دادیم. امکانات را فراهم کردیم و پنج هزار اسیر از رژیم بعث عراق گرفتیم.
آگاهی برابر است با مقاومت بهتر 
آگاهی در مورد فجایعی که دشمن در جنگ داشته است، روحیه نسل جوان را تضعیف نمی‌کند بلکه او را مقاوم‌تر می‌کند. البته نیاز به آگاه‌‌سازی جامعه است. نیاز است که ما موضوع راهیان نور را جدی بگیریم. بحث دفاع مقدس را در جرایم، صدا و سیما و رسانه‌ها را جدی‌تر بگیریم. در مورد ایثارگران نیز، قانون استخدام ایثارگران که مجلس تصویب کرد، انجام شود. طرف با یتیمی بزرگ می‌شود و این‌که سهمیه‌ای برایش در نظر گرفته شود تا درس بخواند و دست او را بگیریم تا کاری انجام دهد آیا کار بزرگی است؟ طرف زیر سایه پدر و مادر بزرگ می‌شود باز نمی‌تواند کاری انجام دهد. آیا فرزند شهیدی که با یتیمی بزرگ می‌شود، حقش نیست دستش را بگیریم. البته خودش هم درسش را بخواند نه ما مدرکی به او بدهیم. بعضی وقت‌ها حتی نیروهای خودمان شبهه‌هایی ایجاد می‌کنم و مردم نیز آن‌ها را می‌پذیرند. 
ما باید از طریق تریبون نماز جمعه، رسانه، دانشگاه، مدرسه، فضای مجازی، صدا و سیما، روزنامه، خانه و... فعالیت داشته باشیم و روشنگری کنیم. الان چندین شبکه ماهواره‌ای علیه ما فعالیت می‌کند. ما باید در این قضایا کار کنیم و صداوسیما فعال‌تر شود. در حال حاضرمتاسفانه نماینده مجلس در مجلس ما علیه ایثارگران و علیه جبهه و جنگ صحبت می‌کند.
مدافعین حرم در بیست و هشتمین سال زندگی‌شان همه چیز را رها می‌کنند و می‌روند. خیلی‌ها می‌گویند: «چرا آن‌ها می‌روند.» خوب اگر آن‌ها نمی‌رفتند، در حال حاضر داعش این‌جا بود. نود درصد از کسانی که این بحران حجاب را در جامعه ایجاد کردند از نیروهای داخلی هستند. تنها راه‌حل این بحران‌ها هم این است که نهادهایی که در این زمینه‌ها فعالیت می‌کنند مثل سازمان تبلیغات و نهادهای فرهنگی تقویت بشوند. در حال حاضر خیلی از نهادهای فرهنگی ما سکوت کردند.
مردم در خط مقدم
این مردم بودند که جنگ و انقلاب را پیش بردند. مردم ما مردم بسیار خوبی هستند. همین حالا هم در هر زمینه‌ای که اعلام شود، مردم حضور دارند. اما باید بدانیم که آنها مشکلات زیادی دارند و برخی مسئولین مقصر هستند. خاطره‌ای از شهید خرازی برایتان می‌گویم. زمانی که شهردار بودند یک نفر نزد ایشان می‌رود و به ایشان می‌گوید: «من کار می‌خواهم. زن و بچه دارم.» شهید به او می‌گویند «از فردا سرکار بیا.» به حسابداری  هم گفته بودند: «حقوق مرا 
نصف کن و برای این شخص حقوق در نظر بگیر که کار این فرد انجام شود.»
امروزه کار خیلی از مردم به راحتی می‌تواند انجام شود؛ اما متاسفانه طرف باید ساعت‌ها پشت در بنشینند تا مسئولی را ملاقات کنند. زمان جنگ این‌طور نبود. یک مسئول خودش می‌رفت و مشکلات مردم را حل می‌کرد. همان زمان جنگ هم با اینکه کشور در شرایط جنگی قرار داشت اما مشکل آب و برق خیلی از روستاها برطرف شد. آن زمان مشکل گرانی نبود. مهماتی که به دست ما می‌رسید از پنج کشور رد می‌شد. در حال حاضر خیلی چیزها را خودمان می‌سازیم؛ ولی لحظه به لحظه قیمت‌ها تغییر می‌کند و گرانی‌ها بیشتر می‌شود. دلیلش چیست؟ آیا مشکل داریم؟ مشکل خیلی از آقایانی هستند که طرح نظارتی را خوب کار نمی‌کنند. ما باید جهادی کار کنیم. اگر نیروی ما جهادی کار کند مثل زمان گذشته که زمان نمی‌شناختند، طی چند سال مشکلات حل می‌شود؛ ولی وقتی شعار بدهی و عمل نکنی کار به جایی نمی‌رسد.
رابطه‌ای بین مرد جنگ دیروز و رزمندگان امروز
رابطه خوبی با دانشجویان و دانش‌آموزان دارم. رابطه صمیمی با آن‌ها دارم و این باعث شده است که این ارتباط حفظ شود. خیلی وقت‌ها مشکلاتی دارند من سعی می‌کنم به آنها کمک کنم و مشکلشان را برطرف کنم. در همین ایام کرونا دست خیلی‌ها را گرفتیم و نگذاشتیم دچار مشکل شوند. در بحث مسائل کاری، اخلاقی و ازدواج، درس، شغل و خدمات سربازی به آن‌ها کمک کردیم. همیشه سعی می‌کنیم که ارتباطمان را با آن‌ها قطع نکنیم. خیلی‌ها ترک تحصیل کرده بودند که باز ادامه تحصیل دادند. مشکل ازدواج داشتند، مشکل جهیزیه داشتند که حل شد. کمیته امداد، سازمان بهزیستی و خیرین همکاری می‌کنند. با خیرین زیادی ارتباط خوبی داریم و آن‌ها کمک می‌کنند و مشکلات مردم را حل می‌کنیم.
اربعین‌ها هم بنده مسئول موکب هستم و در کشور عراق موکب داریم. خلی‌ها را با خودم به کربلا می‌برم. این بحث‌های فرهنگی برای این است که فرهنگ مردم را حفظ کنیم و آن روحیه زمان جنگ حفظ شود. در راهیان نور بحث سنگرها، نیروها و شرایط جنگ را برای آن‌ها توضیح می‌دهم. خیلی‌ها می‌گفتند: «کاش ما زودتر می‌آمدیم و قضاوت نمی‌کردیم.»