kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۷۹۱۵
تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۴۰۳ - ۲۰:۰۹
روایتی از حمله موشکی صدام به مسجدسلیمان در 30 مهر 62 

خوشه‌های خشــم بر سر مردم

 
 
 
ماجرای حمله موشکی صدام در تاریخ 30 مهر سال 62 به شهر مسجدسلیمان، به نقل از شاهدان عینی که در نتیجه آن در یک خیابان و در کمتر از یک ساعت 120نفر شهید و244مجروح شدند.
هوا پاییزی است و دست ابتکار خلقت، مداد رنگی‌هایش را به رسم زیبایی‌های طبیعت واداشته است. برگ زردی از درخت صدر با آهنگی ملایم خود را به صورت خاکی زمین می‌رساند و سوار بر امواج نسیمی ظریف، رندانه از زیر پای رهگذران جست و خیز می‌کند. تاریخ در دل گذر بی‌وقفه هر روزش به وقت 30 مهر1362 ورق می‌خورد. کاش می‌شد چراغ تجربه خاطرات گاهی خاموش می‌ماند تا تلخی دیده‌ها از جانمان رهایی می‌یافت.عمق نگاهم در آن روزگار سخت جامانده است. جایی که تلاش برای حذف آن تصاویر از صفحه خاطرات ذهن بی‌فایده است.خاطرات زهرآگین جنگ...
در آن تاریخ رزمندگان ما در یک دفاع سخت مقابل دشمنی متجاوز ایستاده بودند اما دشمن با بمباران کردن شهرها آن‌هم با همراهی بیش از سی کشور دنیا، جان انسان‌های بی‌گناه را در بیشه مرگ جست و جو می‌کرد.
30مهر سال 62 بود؛ زنگ مدرسه به صدا در می‌آید و دانش‌آموزان راهی خانه می‌شوند. شهناز دوان دوان خود را به خواهرش کبری می‌رساند کبری در حال صحبت با زیبا و سیما است با صدای شهناز کبری حواسش از صحبت با دوستانش پرت می‌شود و به سمت صدای خواهرش صورت برمی‌گرداند نیم نگاهی می‌اندازد و سری تکان می‌دهد. همه با هم از درب مدرسه خارج می‌شوند.صدای بگو بخندشان لالایی کوچه پس کوچه‌های خاکی شده است که هر روز برای رسیدن به خانه از آن عبور می‌کنند.خنده‌هایی که مدتهاست که با صدای تلخ موشک‌ها و انفجارها هم داستان شده است.کمی که جلوتر می‌روند از هیاهوی صدای مردم و خبر حمله موشکی صدام، لبخندشان روی تصویری از آوار خانه‌های مردم یخ می‌زند.زیبا کنجکاوتر از دوستانش گام‌هایش را بلندتر برمی دارد و بقیه بی‌آنکه چیزی بگویند به دنبالش براه می‌افتند.هر طور هست خودشان را به خیابان 17 شهریور می‌رسانند.مضطرب و نگران در حالی که کوله پشتی‌هایشان را محکم چسبیده‌اند همه جا را از زیرنظر می‌گذرانند. زیبا با نگاه‌های بازیگوشش با کودکی که در آغوش مادرش از آن سوی خیابان عبور می‌کند با گوشه مقنعه‌اش که گاهی آنرا روی چشم‌هایش حائل می‌کند و برمی دارد بازی می‌کند از رو‌به‌رو چند زن و کودک به محله حادثه نزدیک می‌شوند. بلندگوی ماشینی روشن می‌شود و از پس آن صدایی فریاد زنان می‌گوید: به خانه‌هایتان برگردید و به پناهگاهها بروید، احتمال اصابت دوباره موشک هست.قبل از اینکه رهگذران فرصت فرار پیدا کنند حمله موشکی دوم زمان را ربوده و خوشبختی را برای همه زمینگیر می‌کند.خراش صحنه‌های تلخ خرابی خانه‌ها هنوز در نگاهشان التیام نیافته است که روشنایی همچون پرنده‌ی تیزپایی در نظرشان محو می‌شود و هیچ‌کدام دیگر جایی را نمی‌بینند.
دود همه جا را فراگرفته است.کمی آنطرف‌تر تراکتوری تصادف کرده و راه را برای عبور ماشین‌ها بسته است.
برخی سراسیمه فریاد می‌زنند صدام موشک زده است فرار کنید.مدتی می‌گذرد تا گرد و خاک فروکش کند.سیل جمعیت به طرف محل حادثه سرازیر می‌شود.
پیرزنی مویه کنان بر سر و سینه می‌کوبد درحالی که گیسوان سپیدی ازگوشه روسری‌اش آویزان شده است با پای برهنه روی زمین می‌نشیند و زنان همسایه به دورش حلقه می‌زنند.صدای ناله و جیغ سوار بر گرده ی خاک و خلی که به هوا بلند شده است رنگ و لعاب فضا را مصیبت زده کرده است. هر گوشه از خیابان جنازه‌ای افتاده و بوق ممتد ماشین‌ها با فریاد و ناله‌های مردم در هم آمیخته شده است.شهناز با حالی نزار در حالی که هنوز نقش زمین است سعی می‌کند پلک‌های غبار گرفته‌اش را باز کند. گرمی خونی که زیر پلکش می‌جهد را به خوبی حس می‌کند و آهنگ درد در چشمی که برای همیشه بینایی‌اش را از دست داده است بی‌قراری می‌کند.تنش پر از ترکش شده است. با آن یکی چشم نیمه جانش در‌هاله تاری از غبار،تن غرق به خون دوستانش را در آغوش خاک می‌بیند. همکلاسی‌هایی که با همان لباس‌ها و کوله‌های مدرسه‌شان این‌بار سر کلاس درسی بدون تخته و نیمکت پای درس شهادت حاضر شده و نمره قبولی گرفته‌اند.خون دوباره در چشم شهناز می‌جهد درد امانش را بریده است. 
ترکش‌ها بدجور در بدنش می‌سوزند. دوباره پلک‌هایش سنگین می‌شود و از هوش می‌رود. مردم کوچه و بازار فریادزنان خودشان را بالای پیکرها می‌رسانند.زنی که کودکی به بغل داشت چند متری آن طرف‌تر از زیبا و دوستانش نقش زمین شده است. اثری از کودکش نیست! امدادگری خود را بالای سر زن می‌رساند. بازوی پر از خون و ترکش او را لمس می‌کند. به سختی صورت نقش زمین شده‌اش را از روی خاک برمی دارد، در حالی که بر اثر اصابت خمپاره شکمش از هم دریده شده خود را روی کودکش انداخته و او را نجات داده است و این می‌شود آخرین برگ زندگی‌اش از سهم مادری..
امدادگر کودک را از زیر شکم دریده با چنگال خصم بیرون می‌کشد و سعی می‌کند با گوشه چادرش صورت غرق به خون اورا پاک کند. چند متری بالاتر امدادگری دیگر خودش را به آن چند زن و کودک می‌رساند. 
یکی از خانم‌ها تازه به هوش آمده است و در حالی که از بازویش خون جاری شده است با نگاه‌هایش به دنبال چیزی می‌گردد. خواهرش را که ترکش به کمر و گردنش اصابت کرده است صدا می‌زند و سراغ دو کودک گم شده را می‌گیرد. اثری از آن دو کودک نیست، خواهرش با تن زخمی از جا بلند می‌شود در حالی که چادرش به گونه‌ای سوخته که تنها یک کش روی سرش باقی مانده است. به دنبال کودک 2 و 3 ساله‌اش اطراف را جست و جو می‌کند. 
امدادگر از او می‌خواهد روی زمین بنشیند تا زخم‌هایش پانسمان شود. اما او بی‌قرار طفلان گمشده‌اش است که به ناگاه دست کوچکی از زیر شن و ماسه‌ها پدیدار می‌شود. دست یکی از دو طفل اوست که با اصابت خمپاره و برخاستن شن و ماسه‌ها از سطح زمین به اراده الهی کودکانش زیر شن و ماسه‌ها مدفون و زنده مانده بودند.صدای فریاد‌های بی‌قرار امدادگری دیگر همچون آهنگی داغ که در عمق استخوان نفوذ کند. 
تصویر دلخراشی را به همه نشان می‌دهد. تصویر تن پاره پاره شده دختری روی تیر چراغ برق...انفجار به حدی شدید بود که تن دخترک به روی تیر چراغ برق پرتاب شده بود! همه بسیج می‌شوند تا رقص دیونه وار مرگ روی تیر جنون را به پایین بکشند.هر طور هست تن تکه تکه شده‌اش را به پایین می‌کشند و آن را لای پارچه‌ای می‌پوشانند تا هر طور شده درد متلاطم این تصویر را مخدوش کنند. 
شیون زنی که شوهرش به کلی مفقود شده و اثری از او نمانده است همچون پتک آهنگری بر آهن داغ دل همه را می‌سوزاند. صدای ناله دختربچه‌ای هم بلند شده است، چرا که شدت تخریب‌ها به حدی بوده که در ورودی خانه کنده و باعث قطع پای او شده است. 
خانواده‌ای با تمام اعضایش زیر آوار مانده و شهید شده‌اند. اوضاع به جای مانده از بمباران به حدی وخیم است که تا مدتها روی پشت‌بام خانه مردم تکه‌ها و اعضای بدن شهدا را پیدا و دفن می‌کردند. 
وقتی خبر این بمباران به مرکز کشور می‌رسد حضرت امام(ره) هیئت سه نفره‌ای را برای بررسی اوضاع به این شهر می‌فرستد. نتیجه این بررسی‌ها حاکی از آن است که در کمتر از یک ساعت 120 شهید‌،244مجروح و تخریب بیش از 200 واحد مسکونی از حمله‌ موشکی صدام به خیابان 17شهریور شهر مسجدسلیمان برجای مانده است.
اکنون 41 سال از این واقعه گذشته است.تنها یاد بودی که از خون‌های هزینه شده برای آبیاری اسلام و انقلاب و وطن باقی مانده است تابلو فلزی رنگ و روفته و خمیده‌ای است که حفظ آن جانفشانی و انتقال قدر و قیمت آن به نسل‌های آینده را ناممکن می‌سازد.
قلمدار مهاجر