ای زندهترینها...
فاطمه رحمتینژاد
سلام بر توای تجلی نور خدا
منِ کوچکزاده، سؤالی دارم.
از شما و تمامی شهدا
چطور توانستید این نفس افسارگریختة سرکش را چون گنجشکی آرام کنید و جانتان را در کف دستانتان بگذارید و به میدانی بروید که میدانید برگشتی نیست؟
آخر چطور اینقدر راحت از رنگ و لعاب دنیا دست شستهاید؟
چطور از نازِ نگاه دختران و پسرانتان گذاشتید و قدکشیدنشان، راهرفتن و حرفزدنشان را ندیدید؟
میدانید، تنها چیزی که التهاب قلبم را میکاهد این است که حتماً خداوند در جوهرة وجودتان بهغیراز مشتی خاک، مشتی معرفت و بغلی از مهر و محبت را درهمآمیخته...
یا زمانی که از نفس گرمش در شما دمیده، تکهای از نور را در قلبتان ماندگار کرده...
یا مادر شما جدا از ذکری که بر لب داشته، از قلب و روحش گذر میکرده...
و
اینگونه
سلول به سلول بدنتان از خودگذشتگی و فداکاری بنیان گشته...
اشرف مخلوقات شمایید؛ آن کسی که منفعت چندین نسل از مردمان کشورش را بر منفعت خویش ترجیح میدهد.
ایکاش دنیا میدانست که چه کسی بودید و چه کاری کردید.
آقازادههای واقعی این مرزوبوم شمایید.
شمایی که لباسهای خاکیتان میارزد به کتشلواریهایی که کشور را زیر سؤال میبرند.
ای زندهترینها...