kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۵۳۶۲
تاریخ انتشار : ۲۳ شهريور ۱۴۰۳ - ۲۰:۵۹
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- ۳۹

مبارزه  با کمونیست‌ها به کمک کمونیست‌های  پشیمان

 
 
 
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
 
کستلر در طول جنگ، در فرانسه بازداشت شد، و در این مدت کتاب ظلمت در نیمروز را نوشت. این کتاب به سوءاستفاده‌هایی که به نام ایدئولوژی انجام می‌شد می‌پرداخت و خیلی زود به یکی از تاثیرگذارترین کتب آن دوره تبدیل گردید. پس از آزادی، راه خود را (از طریق لژیون خارجی فرانسه) به سمت انگلستان پیش گرفت و بعد از [گذراندن] یک بازداشت دیگر، در سپاه پیشگامان1 [سلطنتی] نام‌نویسی کرد. او بعدا به عنوان یک تبلیغاتچی ضدنازی به وزارت اطلاعات و تحقیقات انگلیس پیوست که همین شغل باعث شد تابعیت بریتانیا را به‌دست آورد. 
کستلر در سال 1948 سفری به آمریکا ترتیب داد تا «چپ‌های عوام زده» را از مغالطه‌ها و سردرگمی‌هایی که هنوز بر تفکر آن‌ها حاکم بود درآورد. او روشنفکران آمریکایی را تشویق کرد که افراطی‌گری‌های کودکانه خود را کنار گذاشته و خود را درگیر همکاری هوشمندانه با ساختار قدرت بکنند: «وظیفه روشنفکران مترقی کشور شما، کمک به بقیه ملت برای مواجه با مسئولیت‌های بزرگ خود است. زمان دعوا‌های حزبی در کوچه‌های خلوت و دنج رادیکالیسم انتزاعی گذشته است. وقت آن رسیده که رادیکال‌های آمریکایی رشد کنند.» بنابراین کستلر خواستار عصر جدیدی از تعامل شد، عصری که روشنفکران وظیفه خود را توجیه کارهای ملی قرار می‌دادند و از مزیت نابهنگام اختلاف[افکنی] فاصله می‌گرفتند. ژانپل سارْتْرْ2  اعلام کرد: « از آنجایی که نویسنده راه فراری ندارد، ما از او می‌خواهیم عصر [توجیه‌گری و پرهیز از اختلاف‌افکنی] را جدی بگیرد: این تنها فرصت اوست؛ این عصر برای او و او هم برای این عصر ساخته شده است». «هدف ما این است که با هم کار کنیم و در جامعه‌ای که ما را احاطه کرده، تغییراتی ایجاد کنیم». تفاوت بین سارتر و کستلر نه در کیفیت تعامل بلکه در هدف تعامل بود». سارتر قاطعانه با دخالت نهاد‌های حاکمیتی مخالفت می‌نمود او می‌گفت نهاد‌های حاکمیتی نباید میانجی حقیقت و عقل باشند، ولی کستلر همکارانش را ملزم کرده بود کمک کار سران نظام در پیش برد ماموریت‌های حاکمیتی خود باشند.مدتی بعد از ملاقاتش با دنُوان در نیویورک، کستلر به واشنگتن سفر کرد، او آنجا در نشست‌های مطبوعاتی، میهمانی‌های ناهار و مشروبات الکلی و شام شرکت نمود و از طریق جیمز برنهام، (یک روشنفکر آمریکایی که با سرعتی عجیب از رادیکالیسم به سمت نهاد‌های اطلاعاتی/جاسوسی تغییر جهت داده بود) به ده‌ها مقام وزارت خارجه معاون ریاست جمهوری روزنامه‌نگار و مسئول اتحادیه تجاری معرفی گردید. سیا به طور خاصی به کستلر علاقه‌مند شد. 
مدتی بود که سازمان سیا ایده‌ای را در سر می‌پروراند: چه کسی بهتر از کمونیست‌های سابق با کمونیست‌ها مبارزه می‌کند؟ با مشورت کستلر، این ایده در حال شکل گیری بود. او می‌گوید: نابودی اسطوره‌های کمونیستی تنها از طریق بسیج چهره‌های چپی میسر خواهد بود. چهره‌هایی که در کارزار متقاعد سازی، جهت‌گیری‌های غیر کمونیستی داشتند. افرادی که کستلر از آن‌ها صحبت می‌کرد قبلا به عنوان گروه چپ‌های غیر کمونیست در وزارت خارجه و محافل اطلاعاتی گماشته شده بودند. عناصر دولت، رفته رفته با ایده‌های آن روشنفکرانی که از کمونیسم سرخورده شده ولی هنوز به آرمان‌های سوسیالیسم باور داشتند، آشنا شدند و از ایده‌های آن‌ها حمایت کردند. آرتور شلزینگر از این پدیده به عنوان «انقلاب خاموش» یاد کرده است.
در واقع راهبرد ترویج و تقویت [نگاه] چپ غیرکمونیستی، برای سیا تبدیل به «مبنای نظری عملیات سیاسی سازمان علیه کمونیسم طی دو دهه آینده شد». دلیل ایدئولوژیک این راهبرد، که در آن سیا با روشنفکران چپی به همگرایی و حتی هویتی واحد می‌رسید، در اثر مرکز حیاتی شلزینگر بیان شده است. 
کتاب او یکی از سه کتاب مهمی بود که در سال 1949 منتشر شد (دو مورد دیگر کتاب‌های خدایی که شکست خورد و 1984 اوروِل بود). شلزینگر (سیاستمدار آمریکایی) علت افول و انحطاط اخلاقی چپ را در انقلاب فاسد 1917 می‌دید و تکامل «چپ غیرکمونیستی» را شاخص مناسبی برای گرد هم آوردن گروه‌ها می‌دانست، گروه‌هایی که برای ایجاد منطقه آزادی می‌جنگند». در درون این گروه بود که «اصلاح جسارت افراطی» اتفاق افتاد و «هیچ چراغی را در پنجره کمونیسم باقی نگذاشت [و کمونیسم را در تاریکی مطلق فرو برد]». 
شلزینگر می‌گفت: این مقاومت جدید «برای عملیات کردن به پایگاه مستقلی نیاز داشت. [یعنی] به حریم خصوصی، بودجه، زمان، روزنامه، کاغذ کاهی، بنزین، آزادی بیان، آزادی تجمع، آزادی از ترس نیاز داشت».
شلزینگر بعد‌ها گفت: چیپ بولن، آیزایا برلین، نیکلاس ناباکوف، اوِرِل هریمن و جرج کنان از حامیان دو آتشه تز تحول در چپ غیر کمونیستی بودند. [تزی که بر کالبد مرده چپ غیر کمونیستی روحی تازه دمید و آن را در مسیر جدیدی قرار داد]. «ما همگی فکر می‌کردیم سوسیالیسم دموکراتیک موثر‌ترین سنگر در برابر تمامیت خواهی است. این فکر در آن دوره در سیاست خارجی آمریکا فراگیر شد». چپ غیر کمونیستی که با نام اختصاری NCL 3 بیان می‌شد، به نامی رایج در ادبیات بروکراتیک واشنگتن تبدیل شد. یکی از مورخین می‌گوید: «چپ‌های غیرکمونیستی یک گروه یکدست دو آتشه و وفادار به آرمان‌هایشان بودند».
اعضای این گروهِ یکدل و یکصدا، اولین بار در پناه کتاب خدایی که شکست خورد جمع شدند، این کتاب حاوی مجموعه مقالاتی بود که گواهی بر شکست نظریه کمونیسم بودند. روح حاکم بر کتاب [اندیشه] آرتور کستلر بود، شخصی که بعد از بحث و گفت‌و‌گو با ویلیام دونُوان و سایر استراتژیست‌های اطلاعاتی آمریکا، با هیجان فراوان به لندن برگشت. رویداد‌های بعدی که از پسِ انتشار این کتاب اتفاق افتاد، به عنوان الگویی برای توافق بین چپ غیرکمونیستی و «فرشته تاریک» دولت آمریکا عمل کرد.
پانوشت‌ها:
1- Pioneer Corps
2- Jean-Paul Sartre
3- Non-Communist Left