نگاهی به فیلم «قلمرو سیاره میمونها»
دستپخت یک افسر اطلاعاتی فرانسوی
سعید مستغاثی
ماجرای فیلمهای موسوم به «سیاره میمونها» که از سال 1968 تا به امروز، حداقل 9 فیلم بلند سینمایی و چندین سریال و انیمیشن از آن ساخته شده، از نوول یک افسر اطلاعاتی فرانسوی به نام «پییر بول» سرچشمه گرفت که در سال 1963 آن را نوشت.
او که در هند و چین اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 میلادی، به همراه اشغالگران فرانسوی در سنگاپور بود و به اصطلاح سنگاپور آزاد را تاسیس کرده بودند، حدود 2 سال به عنوان نیروی کار در آنجا کار کرد و بعدا همه تجربیات و خاطراتش را در نوولی به نام «پل رودخانه کوای» ریخت که در سال 1952 انتشار یافت و 5 سال بعد دیوید لین بر اساس آن، فیلم معروفی به همین نام ساخت که جوایز متعدد اسکار گرفت.
از جمله خود «پییر بول» که به عنوان فیلمنامهنویس هم معرفی شد و جایزه گرفت، چون فیلمنامهنویسان آن فیلم یعنی کارل فورمن و مایکل ویلسون از سوی کمیته مک کارتیسم محکوم شده و ممنوع از کار بودند!
اما اینکه چگونه و بر چه اساسی، داستانی درباره آینده بشریت نوشت که اسیر میمونهای تکامل یافته، میشد، از یکسوی آن گونه که ژان لوریو، رئیس انجمن دوستداران پییر بول و همسر خواهر زادهاش گفته
به دلیل علاقه و مطالعاتش در زمینه فرهنگ و ایدئولوژی آنگلوساکسون یا همان پیوریتنهای مهاجر به قاره آمریکا بوده که نگاه آخرالزمانی و نژادپرستانه داشته و خود را در نبردی دائم با ضد مسیح یا دجال و یا آنتی کرایست میدیدند.
و از دیگر سوی هم پیرو باورهای شرکآمیز و خرافی داروین و نظریه حلقه مفقودهاش بود که در جدال
دیر سال انسان و میمون نمود پیدا میکرد.
برآیند این دو تفکر، پییر بول را که پس از جنگ دوم به سمت داستاننویسی کشیده شد، به نوشتن داستان «سیاره میمونها» واداشت که مجموعهای از دو باور فوق بود.
نخستین فیلم از مجموعه «سیاره میمونها» را همانگونه که گفته شد، در سال 1968 فرانکلین جی شافنر
با شرکت چارلتون هستن ساخت.
همان فیلمی که شگفتیاش (برخلاف نوول پییر بول)
نه اسیر شدن یک گروه فضانورد در سیارهای ناشناخته توسط گروهی میمون بود،
بلکه شوک آن، سکانس پایانیاش بود یعنی هنگامی که بازماندههای گروه یاد شده پس از تحمل سختیهای بسیار و فرار از چنگ میمونها برای رسیدن به سفینه خود و بازگشت به کره زمین، ناگهان در میان خرابهها و ویرانهها، با نیم تنه مجسمه آزادی مواجه شده و تازه متوجه میشدند که پس از سالیان طولانی به زمین بازگشتهاند!
به دنبال موفقیت فیلم یاد شده، در طی پنج سال بعد، 4 فیلم دیگر با نامهای «در زیر سیاره میمونها» (تد پست)، «فرار از سیاره میمونها» (دان تیلور)، «در جستوجوی سیاره میمونها» و «جنگ سیاره میمونها» (هر دو فیلم به کارگردانی جی لی تامپسون) ساخته شدند که البته به جز چارلتون هستن، تقریبا بقیه بازیگران اصلی فیلم اولیه حضور داشتند اما هرگز به توفیق فیلم فرانکلین جی شافنر دست نیافت.
بازگشت به سوژه «سیاره میمونها» تقریبا بیست و پنج سال تاخیر یافت تا اینکه تیم برتن در ابتدای قرن بیست و یکم، فیلم شافنر را بازسازی کرد و البته خیلی بیشتر از او نسبت به کتاب «پییر بول» وفاداری نشان داد.
اما کارنامه تیم برتن نشان از عدم ساخت آثار پرفروش و بلاک باستر دارد و از همین روی هم برداشتش از «سیاره میمونها»، مورد استقبال واقع نشد.
مجددا حدود 10 سال، هالیوود نسبت به این ماجرای آخرالزمانی/ ایدئولوژیک، اقبالی نشان نداد تا اینکه در دو هزار و یازده، گروه تازه و سرحالی همچون ریک جفا و آماندا سیلور (نویسنده) با کاراکتر جدیدی به نام «سزار» (با بازی اندی سرکیس که سابقه بازی در نقش گالوم «ارباب حلقهها» را داشت) و کارگردان جوانی به نام «روپرت وایات» به میدان آمدند و سری تازهای از «سیاره میمونها» را کلید زدند.
«سزار»، میمونی که توسط یک دانشمند شیمیدان
و داروساز نگهداری میشد، تحت تاثیر دارویی دچار تکامل گردیده و با خوراندن آن دارو به برخی همنوعان خود، حرکتی را برای تشکل و تجمع میمونها و بهوجود آوردن حاکمیت و قلمرو خود علیه انسانها آغاز کرد.
قسمتهای بعد این سری در سالهای دو هزار و چهارده و دو هزار هفده توسط مت ریوز ساخته شدند که در قسمت سوم، سزار در جریان نجات قلمرو میمونها از انسانهای جنگ طلب، مرد. و بالاخره تازهترین بخش سیاره میمونها به نام «قلمرو سیاره میمونها»، با ادامه همان سوژه چندی است که بر پرده سینماهاست. سیصد سال از مرگ سزار گذشته و ویروسی که در قسمتهای قبلی، میمونها را متکامل و هوشمند کرده بود، انسانها را عقب افتاده نموده، به نحوی که اصلا نمیتوانند حرف بزنند و در واقع همان توحش قبلی میمونها را دارند.
در این قسمت، به جای سزار، میمون جوانی به نام «نوا» که در قبیلهای شاهین باز زندگی میکند، کاراکتر اصلی است و قبیلهاش توسط گروهی به سرکردگی «پروکسیموس» که خود را پیرو راه سزار میداند، نابود شده و او برای نجات بازماندگانش راهی یافتن مکان پروکسیموس میشود و در مسیر با انسانی برخورد میکند که لال نیست.
فیلم «قلمرو سیاره میمونها»، بسیار طولانی و کشدار است، خیلی دیر وارد موضوع اصلی شده و تقریبا چهل و پنج دقیقه ابتدائی فیلم به مقدمه و معرفی طی میگردد.
فراز و نشیبهای بسیار تکراری و فرمولی زیاد دیده میشود؛شخصیت منفی که وحشی و خطرناک و طبق معمول در پی بهدست آوردن سلاحهایی است که بتواند دنیا را تسخیر کند و در مقابلش، انسانی که قصد دارد قلمرو انسانهای هوشمند را گسترش داده و از حاکمیت میمونها جلوگیری نماید.
همان فرمول معمول فیلمهای آخرالزمانی و در این میان در واقع کاراکتر میمون مثبت یعنی «نوا»، یک کاتالیزور محسوب میگردد، شاید مانند فرودو و یارانش در «ارباب حلقهها» یا «دیوید» و خواهران و برادرش در «نارنیا» و رون و هرمیون در «هری پاتر» و... اگرچه هنوز به آن درجه از فعالیت و عاملیت نرسیده و در برخی از جاها مثل نبرد سخت با پروکسیموس و نجات قبیلهاش، خودی نشان میدهد.
اما ظرفیتهای سرکردگی میمونها را در او گنجاندهاند، شاید در قسمت بعدی چیزی شبیه سزار بشود ولی با روحیه صلح گرایی و آرامشی که برایش بافتهاند، احتمالا اجتماع میمونها را نه در کنار انسانها بلکه ممزوج با آنها ایجاد خواهد کرد.