فانوس
صنــدوق
حسین شیردل از همرزمان سردار شهید ابراهیم وکیلزاده درباره این شهید نقل کرده است:
ابراهیم در دفترش صندوقی کنار میز کارش گذاشته بود و گهگاهی چند سکه داخل آن میریخت. همه همکاران او کنجکاو بودند بدانند ابراهیم چرا این کار را میکند. تا اینکه یک روز یکی از اقوام ابراهیم که به قائمشهر آمده بود، سری هم به او زد و در حین گفتوگو از ابراهیم خواهش کرد که اگر ممکن است یک تلفن بزند. همه تا اسم تلفن را شنیدند حساس شدند که ببینند ابراهیم چه جوابی به او میدهد.
ابراهیم کمی مکث کرد و بعد پولی از جیبش درآورد و گرفت سمت مهمانش و گفت: «این تلفن متعلق به بیتالمال است. شما لطف کنید از مخابرات سر کوچه استفاده کنید. هزینهاش را هم من میپردازم.»
آن مرد حیرتزده و با خوشحالی راهی مخابرات شد و ابراهیم رو به همکارانش گفت: «برادران! چون ما اینجا مشغول خدمت هستیم و نمیتوانیم اینجا را ترک کنیم، اگر کاری داشته باشیم با این تلفن تماس میگیریم و هزینهاش را داخل صندوق میریزیم.»