واکاوی تاریخ سینمای پس از انقلاب / حکایت سینماتوگراف 2
امان از این سندرم جذب!
سعید مستغاثی
بخش پنجاه و هفت
یک مثال: در یک فیلم مستند به نام «آقای نخستوزیر»، در جریان نهضت ملی شدن نفت، دکتر محمد مصدق همچون قهرمان بلامنازعی نمایانده شد که تک و تنها این نهضت را آغاز و تکامل بخشیده و خود آن را به پیروزی رسانده و در این میان هیچ فرد یا گروه و یا نیروی دیگر به او کمک نکرد و یا در کنارش نبود و در صحنه مبارزه حضور نداشت! یعنی در واقع برخلاف مستندات تاریخی و شواهد بسیاری که موجود است، نقش اصلی آیتالله کاشانی و همچنین نقش محوری فداییان اسلام و شخص شهید نواب صفوی در مبارزات نهضت ملی شدن صنعت نفت کاملا در فیلم یاد شده نادیده گرفته شد و عملا از تاریخ این مبارزات حذف گردید!! ضمن اینکه در این فیلم مستند با بهرهگیری از سخنان و کارشناسی افرادی از جبهه به اصطلاح ملی ایران که خود متهم اول در تشویق مصدق به اعتماد واهی به آمریکا و خیانتهای بعدی به او در سازش با شاه و رژیمش بودهاند، سعی در اثبات مطالب مطرح شده در فیلم داشت.
مثال دیگر: در یک کلیپ به نام «ما ایستادهایم 2» گویا گروهی از رزمندگان ایرانی در مقابل حمله آمریکا در خلیجفارس به هواپیمای ایرانی و ساحل ایران، ایستاده و نبرد میکنند، خواننده کلیپ فریاد میزند که پرچمی شبیه درفش کاوه به دست دارد و وارث رستم و صاحب رخش است! معلوم نیست اگر این افراد رزمندگان اسلام هستند، با توجه به انبوه وصیت نامههای این رزمندگان چه در جبهههای هشت سال دفاع مقدس و چه در جبهه دفاع از حرم و... همواره خود را سرباز امام زمان و ولایت فقیه دانسته و مقاومت در برابر دشمن را به عشق حسین بن علی علیهالسلام
و حماسه عاشورایش دانستهاند و نه وارث افسانههایی همچون رستم و رخش!!
وقتی دوران هویدا، عصر طلایی میشود!
و مثالی دیگر: در مستندی دیگر به نام «زندگی و زمانه هویدا» دهه 40 در دوران صدارت هویدا، دهه شکوفایی اقتصاد ایران نمایانده شد و دستاندرکاران اقتصاد آن دوران (از جمله عنصر سرسپردهای به نام علینقی عالیخانی، رابط شبکه صهیونیستی زیتون و واسط اصلی حضور اسرائیل در ایران) را مردانی کارآمد و متخصص در پیشبرد اقتصاد ایران جلوه دادند!! این درحالی است که به استناد اسناد مختلف داخلی و خارجی، کلید نابودی اقتصاد ایران از همان دهه 40 زده شد که با طراحی امثال «والت ویتمن روستو»ی یهودی و «موشه دایان» اسرائیلی، طرحهایی همچون اصلاحات ارضی و لوایح ششگانه، به نابودی کشاورزی و دامپروری ایران و برقراری یک صنعت دست چندم مونتاژ منجر گردید.
بازهم یک مثال دیگر: در برنامهای به نام «شوکران»، به روشهارد تاک (Hard Talk) با فردی به نام «ایران درودی» به گفتوگو نشستند که از وابستگان دربار پهلوی بود و دهها برنامه و فیلم مستند در تلویزیون شاهنشاهی ساخت و اجرا کرد و حالا درباره نوع خاصی از نقاشی سخن میگفت که هیچ سنخیتی با فرهنگ و هنر اسلامی ندارد، در حالی که آنچه طی این سالها همواره در محاق و سایه فرهنگ و هنر غربی پنهان مانده همانا هنر اسلامی بوده که تاریخی درخشان و پرافتخار داشته اما همچنان همان هنر شاهنشاهی و غربی و مبلغان آن تجلیل شده و ترویج میگردد.
اشرف نیکوکار، قاچاقچی مواد مخدر نبود!!
و مثال دیگر: در مستند «اشرف، همزاد شاه»، دست داشتن اشرف پهلوی در قاچاق مواد مخدر، شایعه اعلام شد و از قول خواهر دوقلوی شاه گفته شد که چگونه ممکن است فردی که مؤسسات و سازمانهای متعددی برای ترک دادن معتادان و بازپروری آنها اختصاص داده، به قاچاق تریاک و هرویین روی آورد! این درحالی است که براساس اسناد متعدد خارجی و داخلی، اخبار روزنامههای معتبر اروپایی، اسناد ساواک و خاطرات وابستگان رژیم گذشته، اشرف پهلوی از سرکردگان باندهای مخوف موادمخدر به شمار میآمد که حتی یکبار در سال 1348 با یک چمدان هرویین در فرودگاه زوریخ دستگیر شد و خبرش در نشریه لوموند جنجال به پا کرد! متاسفانه سازندگان این مستند با افتخار اعلام کردند که برای ساخت مجموعه یاد شده، از کلیشه کارشناسان تاریخی عبور کردند!
همچنین در برنامهای به نام «کتاب باز» که قاعدتا باید در رسانه ملی کتابهای مفید و با فرهنگ ایرانی اسلامی به مخاطب معرفی شود، کتاب «احمد» نوشته عبدالرحیم طالبوف تبریزی معرفی شد که از غربزدگان دوران مشروطه بود و همراه فراماسونهایی همچون فتحعلی آخوند زاده (آخوندوف)، حسن تقی زاده، میرزا نصرالله بهشتی و جمال الدین واعظ و... نقش مهمی در انحراف مشروطه به سوی مشروطه انگلیسی داشت. وی همچنین از نظریه پردازان تز «اسلام منهای روحانیت» به شمار آمد و این تئوری را همراه خودباختگی در مقابل غرب در کتابهایش مانند کتاب «احمد» یا «مسالک محسنین» ترویج میکرد. از همین رو، برخی علماء از جمله شهید شیخ فضل الله نوری، آثار وی را به دلیل برداشتهای انحرافی از اسلام، کتب ضاله خواندند و حتی بعضا وی را منتسب به فرقههای بابیه و ازلیه دانستند.
حذف واقعیت مبارزات نهضت امام خمینی
یا در مستند دیگری به نام «پدر طالقانی»، همه مبارزات مرحوم آیتالله طالقانی خصوصا در دهه 1340 و 1350 تا زمان انقلاب ارائه گردید و رنج و شکنجه و زندانی که طی این مدت کشید، نمایش داده شد، بدون آنکه سخنی یا تصویری و یا حرفی از نهضت امام خمینی رحمهالله علیه و یا رهبری ایشان به میان آید و همه رنج و مرارتهای آیتالله طالقانی ناگهان پیوند خورد به صحنهای که امام در حال پیاده شدن از هواپیما در فرودگاه بودند! یعنی در واقع همان تئوری دروغین و منسوخ گروهکهای ضد انقلاب مبنی بر این که مبارزات و انقلاب را دیگر نیروها انجام دادند و امام خمینی فقط آمد و روی موج مبارزات سوار شد، در این فیلم مستند به تصویر کشیده شد.
افرادی مانند حسین شمقدری که خود به همراه گروهش از جمله اولین فیلمسازان جریان جدید و جوان مستند انقلاب بودند، با ساخت فیلمهایی همچون چهارگانه «انقلاب جنسی» و «متولد اورشلیم» و فیلمهایی همچون «محاکمه» (احسان عمادی)، «کوروش آسوده بخواب» و... از جمله همین فیلمها بودند.
چگونه سندرم جذب به عنوان یک آسیب سینمای انقلاب بهوجود آمد؟
«ما باید به دنبال جذب مخالفان باشیم»، «باید جوری حرف بزنیم و نشان دهیم که طرف مقابل جذب شود»، «باید شبیه به مستندهای بیبی سی و آثار خارجی فیلم بسازیم»، «ببینید آنها چگونه میسازند که همه را جذب میکنند»!، «مسئله برای بچههای خودی حل است، مسئله ما آن طرفیها هستند»، «گفتن همه واقعیات تندروی است و طرف مقابل را دفع میکند»، «ما باید از آنچه موجب جذب آنها میشود، استفاده کنیم»!!...
این جملات و عبارات در این روزها به کرات از زبان برخی مدیران فرهنگی و برنامه سازان و فیلمسازان و مستندسازان جوان جبهه فرهنگی انقلاب شنیده شده و حتی در بعضی از آثار تولیدی آنها نیز نمود پیدا کرد. جملات و عباراتی که ممکن است ظاهر و شکل زیبا و منطقی و عقلانی داشته باشد اما متاسفانه سابقه تاریخی روشن و مثبتی ندارد. از آن جهت که (برخلاف سیره و روش جذب حداکثری حضرت امام خمینی رحمه الله علیه و مقام معظم رهبری و همه بزرگان انقلاب اسلامی که از نخستین روزهای پاگیری نهضت و از اولین گامهای نظام اسلامی، به هیچ وجه اصول را فدا نکرده و نمیکنند) در جهت عملی ساختن تئوریهای فوق،معمولا ارزشها و اصول و عقائد و تفکرات اصلی را نادیده انگاشته یا درجه دوم تلقی کرده و بنا به آنچه از سوی مجریان و متولیان امر، مصلحت خوانده میشود، به کناری نهاده تا نکند خدای ناکرده مثلا مخاطبانی که از جبهه مقابل فرض میشوند، رنجیده خاطر شده و میدان را ترک کنند!!
کاربرد این نوع سیاستهای مصلحت طلبانه با عنوان سیاست «جذب و هضم»، تقریبا از سالهای پس از جنگ شروع شد و متاسفانه برخی از عناصر و عوامل درون نظام که بعدا با نام اصلاحطلب و روشنفکر قد علم کرده و بعضا به جبهه ضد انقلاب نیز پیوستند، سردمدار آن بودند. سرتیتر حرفها و توجیهات آن حضرات تقریبا همین جملاتی بود که در ابتدای این مطلب آمد با کمی پس و پیش و مقدمه و مؤخرههای به اصطلاح انقلابی که در آن زمان باب بود!