kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۲۰۸۷
تاریخ انتشار : ۳۰ تير ۱۴۰۳ - ۱۹:۵۱
یادی از روحاني شهيد سعید رجبی فاضل

امـــدادگــر

 
 
 
سعید رضایی
مثل پروانه در سنگر امداد دور مجروحين مي چرخيد. از بعضی زخم‌ها خون فواره می‌کرد ولی با حوصله و احتياط تمام آن‌ها را مي بست تا التيام پيدا كنند...
 با بچه‌هايي كه از درد داشتند به خود مي پيچيدند شوخي مي كرد تا شايد درد براي مدتي فراموش‌شان شود.. لابلاي صحبت با بچه‌ها يك لحظه صداي انفجار مثل آواري رو سقف سنگر فرود آمد... سنگر امداد فرو ريخت و سعيد بشدت زخمي شد و خون ريزي شدیدی داشت... تا نفس‌های آخر به فكر مجروحاني بود كه زير آْوار سنگر مانده بودند و مثل او نياز به رسيدگي بچه‌هاي امداد داشتند...
***
شرکت در کلاس‌های حفظ حدیث در مسجد الزهرا(س)، را اولین حضور سعید رجبی فاضل در محافل دینی و جلسات مذهبی ذکر می‌کنند جلساتی که او در کودکی به شدت به آن علاقه‌مند بود و در آن توانست 40 حدیث از کلام گهربار معصومین علیهم‌السلام را حفظ کند.
حلاوت یادگیری 40 حدیث از اهل بیت علیهم‌السلام در ذهن او و باعث شد تا در سال‌های نوجوانی و جوانی نیز دوستان خود را به یادگیری احادیث اهل بیت توصیه کند.
 این احادیث باعث شکل گیری شخصیت سعید رجبی فاضل و گرایش او به مکتب اهل بیت و تحصیل در حوزه علمیه شد تا چهار سال پایانی عمر ارزشمندش را در کنار جهاد به تحصیل علوم الهی بگذراند. سعید رجبی متولد اول اسفند 1342 در یک خانواده متدین و از نظر اقتصادی متوسط بود که او را از کودکی به شرکت در هیئت‌های مذهبی و مجالس قرآن و شرکت در نماز جماعت در مسجد تشویق می‌کردند. مادر سعید رجبی فاضل درباره دوران نوجوانی او می‌گوید: سعید از زمان نوجوانی نماز جماعتش با هیچ بهانه‌ای ترک نمی‌شد. مادر شهید هنوز هم یاد می‌کند از شب‌هایی که از صدای چک چک آب متوجه می‌شده که سعید برای نماز شب برخاسته و برای اینکه کسی بیدار نشود چراغی را روشن نمی‌کرده است. مادر سعید از دوران نوجوانی سعید، روزه‌های بی‌سحری و دقت عجیب در مراقبت برای دور ریز نشدن تکه‌های نان باقی مانده در سفره را به یاد می‌آورد.
او چشم‌هایش پر از اشک می‌شود وقتی تعریف می‌کند: « سر سفره كه مي‌نشستيم، وسط نان را بچه‌هاي ديگر مي‌خوردند و دور نان را سعيد. مي‌گفتم: «سعيد، مريض مي‌شي! ». مي‌گفت: «مادر اگر بداني اين گندم تا نان شود چقدر زحمت و خرج دارد! اين بركت خداست!...
خواهر شهید نیز هنوز صدای نصیحت‌های برادرانه سعید را به یاد دارد از اینکه در وصیت نامه‌اش نیز برای او نوشته است حتی برای باز کردن در خانه با چادر مشکی جلوی در بروید و سعی کنید حجابتان را در همه حال کامل نگه دارید. 
او پس از گذراندن راهنمايي وارد دبيرستان شد در دوران دبیرستان مسئول بسیج مدرسه بود و در مسجد امام رضا‌(ع) که بعدها مدتی به عنوان امام جماعت در آن، نماز می‌خواند، فعاليت رسمي خود را شروع كرد و در آن مسجد همزمان با اداره بسيج كلاسهاي تدريس قرآن كريم را نيز داير كرده بود.
شهیدرجبی فاضل پس از اخذ مدرک دیپلم براي يادگيري علوم اسلامي حوزه علمیه حضرت آیت‌الله مجتهدی را برگزید و پس از مدتی نیز به عنوان مبلغ برای اولین بار به جبهه اعزام شد.
او به مدت سه ماه در جبهه جنوب و در جزیره مجنون بود كه در اين مدت در حمله بالگردهای نیروهای بعثی به رزمندگان از ناحيه پای راست به شدت مجروح شد. در اثر این مجروحیت او را به بیمارستان شهر اصفهان منتقل کردند و بعد از آن نیز مدت 3 ماه در تهران بستري شد.
خانواده شهید می‌گویند: در مدت بستري بودن در بيمارستان بارها از دكترش خواسته بود تا او را مرخص كند ولي دكتر اجازه نداده بود. يك روز به دكتر مي‌گويد: « اگر من مرخص شوم لااقل یکی از تخت‌های بیمارستان خالی می‌شود و امکان بستری شدن يك مجروح دیگر فراهم خواهدشد که مسلماً او از من سزاوارتر خواهد بود » و بر اثر همین اصرار‌ها بالاخره او را از بیمارستان مرخص می‌کنند.
سعید بعد از اين كه بهبود پيدا كرد دوباره مشغول به درس خواندن شد و پس از مدتی از طرف حوزه علميه براي تبليغات عازم جبهه می‌شود كه اين بار نیز به پس از دو ماه به تهران باز می‌گردد.
مادر شهید تعریف می‌کند از شبی که سعيد تازه برای مرخصي از جبهه برگشته بود و صبح وقتی می‌بیند مادرش برای بدرقه و پخش شیرینی میان رزمندگان قصد دارد به ناحیه مالک اشتر برود او هم ساک وسایلش را بر می‌دارد تا با گروه‌های اعزامی دوباره به جبهه بازگردد.
او آخرین لحظات دیدار سعید را این‌گونه روایت می‌کند: با تعجب گفتم: « آخه تو همين ديروز اومدي! اما سعید گفت که باید به جبهه بازگردد. سعید آن‌روز در ناحیه مالک اشتربر خلاف دفعه‌هاي قبل با من روبوسي كرد و رفت...!
سعید که قبلا دوره‌های تخصصی امدادگری را دیده بود این بار به عنوان یک امدادگر در عملیات کربلای 5 شرکت می‌کند.
یکی از اقوام او نیز می‌گوید در منطقه سعید را دیدم و چون خبر داشتم که در یکی از حملات شدید دشمن گردان آن‌ها متلاشی شده است به او گفتم چرا به عقب برنمی‌گردی؟ به من گفت که « من این‌جا هنوز کار دارم...»
همرزمان شهید در توصیف لحظات شهادت او می‌گویند: رجبی در سنگر امداد نشسته بود و مشغول بستن زخم بچه‌های رزمنده بود که یک لحظه خمپاره 120 به سقف سنگر اصابت کرده و او را بشدت زخمی می‌کند.
در این لحظات که آتش حملات دشمن شدت گرفت و سعیدرجبی فاضل هم در کنار سایر زخمی‌های سنگر امداد از شدت خونریزی به شهادت رسید.
پیکر پاک سعید رجبی فاضل بعد از چند روز به تهران بارگردانده شد و با اقامه نماز توسط حضرت آیت‌الله مجتهدی بر پیکر مطهرش در بهشت زهرا (س) تشییع گردید.
آخرین توصیه شهید
 « مبارزه را تا زماني بايد ادامه داد كه ديگر خطري متوجه اسلام و قرآن نباشد. هيچ‌كس با چند ماه و چند سال جبهه بودن نمي‌تواند از خود رفع تكليف كند. پس اين تصور كه من فلان قدر در جبهه بودم و ديگر بس است، تصور غلطي است. »