kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۱۵۳۱
تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۱

دیپلماسی سازنده دیپلماسی بازنده

 
 
مجتبی عبدخدایی
 چرا دوران کوتاه دیپلماسی شهید رئیسی توانست به دستاوردهای چشمگیری در سیاست خارجی دست پیدا کند. عضویت در سازمان‌های مهم جهانی همچون سازمان همکاری شانگهای و بریکس، موفقیت در سیاست همسایگی و برقراری تعامل و رفع سوءتفاهمات با دولت‌های همجوار، موفقیت در دیپلماسی انرژی و افزایش تولید نفت همراه با وصول درآمد و انعقاد قراردادهای مهم با کشورهای مختلف، گسترش روابط با قدرت‌های بزرگ تجاری جهان، تمامی این موفقیت‌ها ناشی از نگاه دیپلماسی متوازن و توسعه چندجانبه گرایی در سیاست خارجی و پرهیز از سیاست آویزان شدن و دنباله روی چند قدرت اروپایی بوده است. اما براستی چرا دیپلماسی دو سال و نیمه 
شهید امیرعبداللهیان، دستاوردهای چنین فوق‌العاده‌ای نسبت به بیش از سی سال دیپلماسی پرهزینه و ناکارآمد نگاه به غرب دیگران به همراه آورد؟ با اینکه همه می‌دانیم که هنوز بسیاری از سفرای دولت سابق در محل خدمت خود حاضرند و منش وزیر شهید بر تغییرات گسترده در وزارتخارجه و نمایندگی‌های آن نبود. پاسخ به این سؤال را باید در تغییر رویکرد دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی به دو موضوع دانست:
اول؛ نوع نگاه به دیپلماسی و تعامل:
دانش روابط بین‌الملل میان دو نوع نگاه به تعامل در سیاست خارجی تمایز می‌گذارد. نوع نخست، دیپلماسی است که منحصرا متمرکز بر تعامل با قدرت‌های بزرگ می‌باشد و مبتنی بر باج‌دهی و امتیازدهی برای به‌دست آوردن دل آنان (Appeasement) و یا مبتنی بر آویزان شدن به قدرت‌های بزرگ و نوچه‌گری آنان (Band wagoning) است. نوع دوم دیپلماسی عزت است که مبتنی بر تعامل سازنده با همه جهان و بر اساس اتکا به منابع داخلی، بسیج و تجهیز منابع ملی و مشارکت راهبردی با دوستان و رقبای دشمنان برای ایجاد توازن قدرت (Balancing) است.
دیپلماسی نوع نخست از راهبردهای صلح‌طلبی لیبرال و نگاه «چمبرلینی» به عرصه بین‌الملل است. «نویل چمبرلین» نخست‌وزیر وقت انگلستان، انسانی به ظاهر صلح‌طلب، اهل گفت‌وگو، مدارا، تساهل و تسامح بود، پیش از جنگ جهانی دوم با این باور که نباید با زیاده خواهی هیتلر مقابله کرد و نباید دعوا به‌راه انداخت سران دولت‌های اروپایی را متقاعد به باج‌دهی به هیتلر در کنفرانس مونیخ نمود.
اما این سیاست خام او آلمان نازی را به این باور رسانید که اروپا در موضع ضعف قرار داشته و توانایی استقامت ندارد از این رو به کشورهای اروپایی حمله نمود و آتش جنگ جهانی دوم شعله‌ور گردید. چمبرلین در آغاز جنگ جهانی از دنیا رفت اما هزینه نادیده انگاشتن توان ملی، عدم استقامت و سیاست ورزی نابجای او را کل جهان با خرابی‌ها و کشتار وسیع جنگ جهانی پرداخت. این درسی بود که تاریخ روابط بین‌الملل از جنگ جهانی دوم گرفت و نگرش ایده‌آلیسم لیبرال و ادبیات منسوخ آنان مانند بازی برد-برد را به زباله‌دان تاریخ فرستاد و تاریخ دریافت که دولت‌هایی مانع تجاوز تجاوزکاران می‌شوند که توانمند باشند و با اقتدار خود دندان طمع رقیب را بکشند.  
اما اینکه چرا این نگرش فرسوده در چند دهه گذشته بر دستگاه دیپلماسی ما غالب بوده است و چرا برخی دولتمردان ما بر استفاده از این منطق و حتی ادبیات آن اصرار می‌ورزند و چرا علی‌رغم شکست و ناکامی در برجام که دستاورد همین نگرش بود، هنوز بر آن پافشاری می‌نمایند، جای شگفتی دارد. آنچه دو سال و نیم دیپلماسی موفق امیرعبداللهیان بخوبی نشان داد این بود که فاصله گیری از نگاه چمبرلینی به تعامل و دیپلماسی و برداشت فرودستانه از تنش زدایی و اعتمادسازی چقدر می‌تواند دستاوردهای درخشانی برای سیاست خارجی به همراه آورد و در چند دهه گذشته چقدر فرصت‌های ارزشمند کشور با نگرش غیر تخصصی و فرسوده برخی اعضای تیم دیپلماتیک کشور به هدر رفته است. همچنان‌که اصرار بر آزمودن مجدد آزموده‌هایی که خلاف علم و تجربه بشری است چقدر می‌تواند برای منافع ملی هزینه‌بر باشد.  
نگاه آرمانگرایی لیبرال در روابط بین‌الملل نه تنها به اقتضائات منطق آنارشیک و ماهیت سیاست بین‌الملل همخوانی ندارد، بلکه درخصوص منطقه غرب آسیا، از ظرفیت‌های این منطقه و تحولی که انقلاب اسلامی در نظم منطقه‌ای وجهانی ایجاد کرده است، نیز ادراک درستی ندارد. واقعیت آن است که ایالات متحده از بعد از فروپاشی شوروی در 1991 در به راه انداختن جنگ‌های متعدد در منطقه نقش اصلی را داشته و منافع خود را در بی‌ثباتی خاورمیانه و تخریب گسترده منطقه تعریف کرده است.
سیاستگذاران آمریکایی حتی در تولید بحران روسیه بر سر اوکراین نیز نقش کلیدی داشتند. هر چند تقریباً در هیچ یک از این درگیری‌ها به موفقیت معناداری دست پیدا نکردند. لیکن نظامی‌گری لیبرال‌گرایان، آبرویی برای ایده صلح‌طلبی لیبرال باقی نگذاشت و باردیگر نشان داد که قدرت‌های استکباری مانند لیبرال‌ها سخن می‌گویند اما همچون رئال‌ها عمل می‌کنند.
دوم؛ نوع نگاه به اهداف آمریکایی‌ها در قبال مذاکره با ایران:
مسئله اصلی آن است که آمریکا به موضوع تعامل با ایران به معنای حل مسالمت‌آمیز نقاط اختلاف فیمابین نگاه نمی‌کند بلکه از مذاکره و توافقنامه به عنوان ابزاری برای خلع سلاح نمودن و خالی کردن منابع قدرت ایران استفاده می‌برد. همچنان‌که در برجام بخشی از این هدف خود را اجرائی نمود. در توضیح این موضوع باید عرض کنم بعد از حادثه 11 سپتامبر دولتمردان آمریکا تصریح کردند که لازمه توسعه نظم لیبرال، تغییر در دولت ایران است و بر اساس آن طرح خاورمیانه بزرگ و مداخله گسترده در منطقه را آغاز کردند. اما واقعیت نشان داد که قادر به استحاله یا براندازی جمهوری اسلامی (Regime change) نبوده و نیستند.
از این رو برخی سیاستمداران آمریکایی که تغییر رژیم در ایران را در سر داشتند به سوی راهبرد مماشات با ایران تمایل پیدا کردند. در مقابل برخی دیگر از سیاستمداران آمریکایی بر این باور بودند که هرگونه مماشات و امتیازدهی به ایران موجب تقویت، جری شدن و گسترش الگوی آنان می‌شود. از این رو راهبرد درگیرسازی (engagement) و به تعبیر ساده سیاست خدعه را پیش گرفتند. این راهبرد در مقابله با رقیبی است که از یک‌سو امکان براندازی او نیست و نمی‌توان او را از صحنه رقابت حذف کرد و از سوی دیگر باید از هرگونه مماشات و مصالحه با او پرهیز کرد و با تظاهر به تعامل، آمادگی برای بده و بستان و حتی دادن امتیازهای اندک و نقش محدود، زمینه تخلیه منابع قدرت رقیب را از طریق قراردادها و تفاهم نامه‌ها فراهم ساخت و  بتدریج رقیب شکست‌ناپذیر را تضعیف نمود و به سمت استحاله و تغییر مسیر منحرف ساخت.
روال قدرت‌های استکباری این است که مانند لیبرال‌ها سخن می‌گویند اما همچون رئال‌ها عمل می‌کنند. این راهبرد از دوران اوباما و خصوصا در ارتباط با ایران، مورد توجه آمریکایی‌ها قرار گرفت. هر چند ترجمه جناب ظریف و دوستان ایشان از واژه engagement، تعامل است، اما واقعیت این است که این واژه به معنای تعامل سازنده نیست بلکه به معنای درگیرسازی، سرگرم سازی و نوعی راهبرد خدعه‌آمیز برای تخلیه منابع قدرت است.
در این راهبرد، مذاکره به عنوان ابزاری برای دیپلماسی تلقی نمی‌شود، بلکه سیاستی مستقل با هدف ناتوان‌سازی تدریجی از طریق ابزارهای زیر است:
نخست، کسب و تکمیل اطلاعات؛ به این معنا که مذاکره با دیپلمات‌ها (و نه لزوما رهبران)، موجب کسب اطلاعات سودمندی از برنامه‌های مهم و وضعیت ایران می‌گردد که به‌عنوان تکمیل‌کننده منابع اطلاعاتی دیگر عمل می‌کند. از این رو آنان استدلال می‌کردند که عدم مذاکره نوعی خود محرومیتی Self-denial از دستیابی به اطلاعات است که باید از آن پرهیز شود.  
دوم، تلاش برای تغییر ادراک و نگرش مذاکره کنندگان و پیامد آن اعمال نفوذ بر رهبران سیاست خارجی؛ این تغییر نگرش می‌تواند به طرق مختلف اقناعی صورت گیرد. گاهی با تصویرسازی از وضعیت نامناسب جهانی رقیب، مذاکره کنندگان را در وضعیت فرودستی می‌نشاند و گاهی با برقراری ارتباطات عاطفی و احساسی، نگرش سیاستمداران رقیب را نسبت به موضع خصمانه خود با چالش مواجه می‌سازد و در نهایت آنان را به این باور می‌رساند که می‌توان در میدان دشمن، بازی منطقی و معقولی را داشت.  
سوم، ارتباط مستقیم با افکار عمومی ایران و القای این تفکر که دولت‌های آنان، یا دولتمردان سازش‌ناپذیر آنان، مسئول انزوای جهانی و محرومیت‌های تحریمی می‌باشند. از نگاه آنان تحریم‌های اقتصادی هنگامی می‌تواند تاثیرگذار باشد که بتواند همراه با تحمیل شرائط سخت، احساس فلاکت، بدبختی و فقر را به همراه آورد و همزمان این ادراک را با معرفی افراد و جریان‌های سازش‌ناپذیر به عنوان مسببان وضع موجود پیش ببرد. تا از یک‌سو جلوی تجهیز منابع را بگیرد و از سوی دیگر عامل داخلی را مسبب مشکلات معرفی نماید. در نتیجه از طریق کاهش سرمایه‌های اجتماعی و ایجاد گسست جامعه، فروپاشی درونی نظام را رقم زد.
چهارم، ایجاد خودتحریمی یا خلع سلاح سازی خود خواسته برای کاهش هزینه‌های ضربه نظامی نهائی؛ آمریکا بعد از جنگ ویتنام در هیچ نبردی وارد نشده است مگر آنکه از قبل تلاش نمود تا رقیب را پیش از ورود به صحنه رویارویی مستقیم، خلع سلاح کرده و منابع قدرت او را تخلیه نماید و سپس با یک نبرد صوری، خود را فاتح عرصه‌های جنگی معرفی سازد. راهبرد درگیرسازی نوعی وارد ساختن رقیب به خلع سلاح‌ خودساخته در حوزه‌های مختلف قدرت است تا از طریق مذاکره و وارد شدن در قراردادها، تعهدات و فرآیندهای محدودیت ساز منابع قدرت او را تخلیه سازد و در نهایت با ضربه نظامی نهائی و کم‌هزینه، به نابودی قطعی رقیب دست یابد.
دوستانی که گمان می‌کنند با بازی در راهبرد درگیرسازی آمریکا می‌توان تحریم‌ها را التیام بخشید لازم است اولا به ماهیت این استراتژی و کارکرد آن توجه نمایند و ثانیا اهداف عملیاتی راهبرد درگیرسازی ایالات متحده نسبت به جمهوری اسلامی را بازخوانی نمایند. آنچه در گزارش «ایلان گولدنبرگ» آمده است به خوبی نشان‌دهنده چرایی اصرار آمریکا نسبت به ادامه مذاکره با ایران است. بر اساس این سیاست، برجام نیازمند توافقات تکمیلی است که بند غروب تحریم‌ها «sunset clause»، سیاست‌های ایران در منطقه و موضوع موشک‌های بالستیک ایران را فیصله بخشد و محدویت‌ها و قید و بندهای هسته‌ای ایران را سفت‌تر و طولانی‌تر کند.
این واقعیت در بیان سالیوان نیز مورد تأکید قرار گرفته است که هرگونه تخفیف و تعلیق تحریم‌ها توسط آمریکا ممکن و عملی نیست مگر آنکه این اطمینان حاصل شود که ایران بلافاصله مذاکره دربارۀ توافقات بعدی را آغاز می‌کند. مذاکراتی که دست‌کم جدول زمانی توافق را تمدید کرده و به موضوعات راستی‌آزمایی و موشک‌های بالستیک قاره‌پیما و نفوذ منطقه‌ای بپردازد. مهم آن است که مذاکره خواهی آمریکا با ایران، نه کاهشی بر تحریم‌ها و نه گشایشی در شرایط اقتصادی فراهم نخواهد ساخت بلکه گام‌هایی برای تخلیه منابع قدرت ایران و برای وارد نمودن ضربه نظامی نهائی می‌باشد.