kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۴۶۶۲
تاریخ انتشار : ۱۸ اسفند ۱۴۰۲ - ۲۳:۰۶
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- 32

دستگیری نفوذی صدا و سیما

 

مرتضی میردار
بقیۀ آقایان از صحبت‏هایی که ما می‏کردیم، بدشان می‏آمد. من در جنوب غربی منزل حضرت امام، منزلی را خریدم. یک باغچه و یک خانۀ ویلایی بود که درب پشتی آن به کوچۀ یاس باز می‏شد.
این‌جا را برای دفتر گرفتم. افرادی از دار و دستۀ مهدی‌هاشمی هم در آنجا تردد می‏کردند. خیلی‏ها بودند که تردد می‏کردند و خود اینها دائماً ردۀ حفاظتی ما را چک می‏کردند. وقتی که من با آقایی که اسلحه را با کتاب وارد کرده بود، برخورد کردم، خیلی ناراحت شد و همۀ مسئولین سپاه می‏خواستند با من برخورد کنند.
پرسیدم: «شما برای آوردن اسلحه از چه کسی مجوز گرفته‏ای؟ من مسئول حفاظت بیت امام و مسئول کل سپاه این‌جا هستم. شما باید با من هماهنگ می‏کردی که ما می‏خواهیم ردۀ حفاظتی شما را امتحان کنیم، و موافقت مرا جلب می‏کردی. شما در نبود من و در روزی که ملاقاتی نبوده این کار را کرده‏ای.»
بچه‏های سپاه کمی حجب و حیا داشتند و آن آقا هم خیلی پررو بود و اجازه نمی‏داد کسی او را بازرسی کند. اگر من خودم بودم، حتماً بازرسی می‏کردم، ولی به فرد دیگری اجازه نداده بود و تندتند کارها را ماستمالی می‏کرد و رد می‏شد.
در سال‏های 60 و 61، از این نوع مشکلات الی‏ماشاء‏الله بود. همه می‏آمدند و می‏رفتند و توقع داشتند بازرسی نشوند و هرکدام هم خودشان را به کسی منسوب می‏کردند.
انفجار حزب، انفجار نخست‏وزیری و ترورهای زیادی که در شهر انجام می‏شدند، باعث می‏شد که ما هر روز ردۀ حفاظتی جدیدی را تشکیل بدهیم. همه هم از کارهایی که ما می‏کردیم ناراحت بودند، ولی ما وظیفه‏مان را چیز دیگری می‏دانستیم.
حتی یادم هست وقتی بعضی از اشخاص که می‏خواستند بیایند، من جای پست‏ها را عوض می‏کردم. طرف می‏آمد ترددش را می‏کرد و می‏رفت. بعد آن پست را می‏آوردم سر جایش می‏گذاشتم که طرف نداند ما در این‌جا پست داریم یا نداریم. چون همۀ کارهای آنجا دست خود من بود و دستم باز بود.
در حالی‏که اگر بخواهی یک پست را جابه‏جا کنی، باید افسر نگهبان و مسئول شیفت او در جریان باشد و گردان و همه بگویند تا بشود این پست را از این قسمت برداشت و جای دیگر گذاشت.
ولی من چون همه‏کاره بودم، در این جور چیزها مشکلی نداشتم.
بعضی از بچه‏های ما در صدا و سیما بودند. یک نفوذی را گرفته و به اوین برده بودند و او لو داده بود که کروکی جماران را درآورده‏اند. نقشه کشیده بودند و وقتی من آن را بررسی کردم، دیدم می‏خواستند از زیرزمین بروند و زیر جایگاه را بمب‏گذاری کنند.
ساختمان حسینیۀ جماران هم، به‏قول معروف، خیلی بساز و بفروشی بود و وقتی مردم می‏آمدند و شعار می‏دادند و پا می‏زدند، حسینیه می‏لرزید.
شور و هیجان مردم جای خودش، خیلی از مهندسین می‏آمدند و می‏گفتند: «این سقف طاقت پانصد نفر را هم ندارد. آن وقت شما سه هزار نفر آدم می‏آورید اینجا؟»
خلاصه متوجه شدیم که می‏خواهند بمب‏گذاری کنند. البته من این چیزها را، جز به رده‏های حفاظتی، به کسی نمی‏گفتم. خودم رفتم درب زیرزمین را قفل کردم و اجازه ندادم کسی از صدا و سیما
در آنجا تردد کند. از یک طرف نمی‏توانستم بگویم چرا درب زیرزمین را قفل کرده‏ام، از آن طرف هم هر‏کسی می‏آمد می‏گفت: «شما هر روز به یک نفر گیر می‏دهی و حالا هم گیر داده‏ای به صدا و سیما. کاری کرده‏ای که اینها مجبورند یک دور 180‏درجه‏ای بزنند و از میان جمعیت رد شوند و بروند سر جاهای‏شان؛ در حالی که قبلاً از همان پشت می‏آمدند.» اینها با ترددهایی که کرده بودند، کروکی خانۀ امام را درآورده بودند. بچه‏ها وقتی نفوذی صدا و سیما را در اوین گرفتند، این کروکی را برای ما فرستادند. این کارها تشکیلاتی انجام نمی‏شد و تماماً رابطه‏ای بود.
بچه‏ها چون به ما اعتماد داشتند، سریع اطلاعات را می‏دادند.