یک شهید، یک خاطره
میترسم!
مریم عرفانیان
آخرین مرتبهای که حسین میخواست برود جبهه، عکسی از جیب درآورد و به من داد.
در عکس به دیوار تکیه زده بودم و بچهها اطرافم نشسته بودند؛ گفتم: «چرا این رو بهم میدی؟»
عکس را طرفش گرفتم و ادامه دادم: «بگیر و...»
کمی مکث کردم، آهستهتر از قبل گفتم: «هر وقت دلتنگمون شدی، نگاهش کن.»
با دست عکس را کنار زد.
ـ نه! میترسم... میترسم که اگه این رو با خودم ببرم، مانع رفتنم به خط مقدم بشه.
***
حالا هر وقت دلتنگش میشوم، به آن عکس نگاه میکنم؛ جای حسین توی عکس خیلی خالی است...
خاطرهای از شهید حسین قاینی
راوی: ربابه جعفری، همسر شهید