kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۳۰۱۹
تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۲۰:۱۲
مبارزه به روایت سید احمد هوایی- 24

آغـاز گزینـش

 
مرتضی میردار
چون هنوز کارها به صورت جدی در سپاه شروع نشده بود و تازه داشتند تشکیلات راه می‏انداختند، ما در کمیتۀ کلانتری‏ها و ولی‏آباد فعال بودیم. کمیتۀ مرکز هم تشکیل شده بود و من فراتر رفته بودم. آمدم به ولی‏آباد و گزینش نیروهای کمیته‏های مستقر در کلانتری‏ها را انجام دادم و گفتم: «همۀ اینها باید گزینش بشوند.» سه نفر بودیم. من و دکتر گلاب‏بخش1 و گمانم آقای سردار آیت2. 
سردار آیت از بچه‏های مسجد جلیلی بود که با آقای مهدوی کار می‏کرد. غیر از پاسگاه‏ها، حدود 25-24 تا کلانتری هم راه افتاده بودند. بچه‏های فجر اسلام را در حدود 16-15 کلانتری گذاشتم. کلانتری‏ها نیروی آن‏چنانی هم نداشتند و بین 9 تا 25 نفر کمیته‏ای در هر کدام بود. اینها آمدند و مشخصات اولیه‏شان را نوشتند و سه مصاحبه، یکی توسط من، یکی آقای گلاب‏بخش و یکی هم آقای آیت یا آقای خالدی3 انجام می‏شد. اینها را به دو سه رده تقسیم می‏کردیم.
مسائل فراوانی هم داشتیم. طرف تحصیلکرده بود و لیسانس داشت. می‏پرسیدیم: «مرجع تقلیدت کیست؟» می‏گفت: «آقای طالقانی.» می‏پرسیدیم: «رساله‏اش را هم داری؟» می‏گفت: «بله. توی خانه‏ام هست.» از این تیپ‏ها زیاد داشتیم. ما اینها را رد نمی‏کردیم و سعی می‏کردیم نگه‏شان داریم و حتی در همان کمیتۀ ولی‏آباد یک کلاس عقیدتی گذاشته بودیم و به آنها آموزش می‏دادیم. سؤالاتی هم می‏پرسیدیم که شاید الان خنده‏دار باشد، ولی با ملاک و معیارهای آن روزها درست بود. مثلاً یکی از سؤالات آقای گلاب‏بخش این بود که می‏پرسید: «اگر آش نذری دم در خانه‏تان بیاورند، می‏گیری یا نمی‏گیری؟» طرف می‏گفت: «نه آقا! حرام است. مگر می‏شود غذای هر کسی را خورد؟» در حالی که رد احسان جایز نیست. می‏فهمیدی که طرف اصلاً توی این باغ‏ها نیست و همین‏طوری یک چیزی برای خودش می‏گوید. هنوز نمازجمعۀ تهران برگزار نمی‏شد. در مورد نماز و مسائل احکام سؤال می‏کردیم.
مسائل سیاسی خیلی جزء بودند. مجاهدین خلق هنوز منافقین نشده بودند و دربارۀ آنها سؤال می‏کردیم و می‏پرسیدیم که آیا آنها را می‏شناسید. طرف هم با شور و شوق می‏گفت «بله. آدم‏های خوب و مبارزی هستند.» در حالی که ما می‏دانستیم که در مبارزه چه کارهایی کرده بودند. سؤالات مبارزاتی را من می‏پرسیدم، سؤالات اعتقادی و مذهبی را دکتر گلاب‏بخش می‏پرسید و سؤالات اجرائی و ستادی را هم آقای خالدی یا آیت می‏پرسیدند. یک جدول هم داشتیم که علامت می‏زدیم و بعد جمع‏بندی و نتیجه‏گیری می‏کردیم. کمیته‏ها هم مثل قارچ سبز شده بودند و همه کمیته درست کرده بودند. ما اولین گزینش‏ها را در کلانتری‏ها انجام دادیم، چون 16-15 نفرشان رفقای خودمان بودند و روی آنها تسلط داشتیم. حالا اسمش را می‏گذارند باند، ولی آن موقع صحبت باند نبود؛ صحبت اعتماد بود. به‏همین دلیل، به‏محض اینکه گفتیم بیایید گزینش، آمدند. در حالی که بعضی از کلانتری‏ها نیامدند و مقاومت کردند و ما رفتیم و آنها را خلع سلاح کردیم.
حتی به پای یکی از بچه‏ها تیر خورد و الان هم بندۀ خدا معلول است. خلاصه مصیبتی بود. دکتر گلاب‏بخش را گروگان گرفتند و با هزارجور کلک از روی پشت‏بام‏های دیگر رفتیم و آزادش کردیم. آنها را خلع سلاح کردیم و نیروهای خودمان را به‏جای آنها گذاشتیم و آنها را از آنجا بیرون کردیم. نمی‏خواهم بگویم اراذل و اوباش بودند، ولی حال‏شان معلوم بود که نمی‏آمدند گزینش بشوند. در کلانتری‏ها گروهی بودند به نام سیاه‏جامگان. کلانتری مرکز دست اینها بود. برای خلع سلاح به آنجا رفتیم و یک حالت جنگ پیش آمد تا وقتی که توانستیم آنها را خلع سلاح کنیم و کلانتری را از دست‏شان بگیریم. اینها اوایل انقلاب برای مقاصد شوم خودشان آمده بودند، ولی تا جایی که ما بر کلانتری‏ها نظارت داشتیم، جلوی تحرکات‏شان را گرفتیم. برخی جاها را هم متأسفانه باید بگویم که آقایان حمایت می‏کردند و ما هیچ کاری نمی‏توانستیم بکنیم. نمی‏خواهم از آقایان اسم ببرم. هر چقدر هم خود آقای مهدوی کنی، که سرپرست کل کمیته بود، با آنها صحبت می‏کرد، می‏گفتند آقا، من نمی‏توانم فلان کار را بکنم. بنابراین در بسیاری از خلاف‏هایی که صورت می‏گرفت، طرف چون یک حامی روحانی داشت، پیش او می‏رفت و تعظیم می‏کرد و آن بنده خدا هم فکر می‏کرد که این همه‏جا همین‏طور است. منظورم این است که کمیته‏ها و کلانتری‏ها خیلی راحت هم تصفیه و گزینش نشدند. بعضی جاها درگیری و حتی تیراندازی می‏شد. یکی از بچه‏ها تیر به شکمش خورد. ما بعد از انقلاب یک‏بار کلانتری‏ها را از دست آژان‏ها گرفتیم و یک‏بار از دست بچه‏های خودی، و کمیته‏های مستقر در کلانتری‏ها را پاکسازی کردیم.
کارها کم‏کم داشت منسجم‏تر می‏شد و از کمیته نیروهایی را برای سپاه گزینش می‏کردیم. آنهائی را که از لحاظ ایدئولوژی و اعتقادی خوب بودند، می‏فرستادیم سعدآباد و دورۀ ستادی می‏دیدند. یک عده هم که حالت بزن بهادری داشتند به پادگان ولی‏عصر(عج) می‏رفتند تا بروند نقده و جاهای دیگر بجنگند. در همین گیر‏و‏دار، ماجرای گنبد پیش آمد. اواخر اسفندماه بود. آقای دوست‌محمدیان خودش هم اهل گرگان بود و منطقه را می‏شناخت. یک ماشین چروکی‏چیف را پر از اسلحه کرد و همراه با چندتا از بچه‏ها رفت گنبد. آن هم ماجرای مفصلی دارد. ما هم در سپاه کار می‏کردیم و هم در کمیتۀ مرکز و هم در کمیتۀ کلانتری‏ها. بعد به‏علت مشغلۀ زیاد، بیشتر در سپاه بودم و تقریباً به چهار منطقۀ کلانتری‏های تهران سرکشی و بر آنها نظارت می‏کردم. هر منطقه‏ای هم سه تا پنج کلانتری داشت. آن روزها کل کلانتری‏های تهران و پاسگاه‏هایش 25 تا بودند.
پانوشت‌ها:
1- شهید سعید گلاب‏بخش، معروف به محسن چریک، متولد 1338 در اصفهان بود. هنگام بازگشت امام به ایران، او نیز به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام با پرواز دوم راهی ایران شد. او قبل از انقلاب در لبنان و فلسطین آموزش دیده بود و از اوایل انقلاب در کمیته حضور داشت.
2- سردار آیت گودرزی، معروف به سردار آیت، متولد 1334 است. از کودکی، در مسجد جلیلی، در کنار آیت‏الله مهدوی کنی بود. آیت‏الله مهدوی کنی او را به سمت‏و‏سوی مبارزه کشاند. او از پیشگامان تشکیل کمیته‏های انقلاب است.
3- منظور مرحوم آقای دکتر احمد خالدی است.