جشنوارهای خالی از سفارشهای بیگانگان
سعید مستغاثی
برخی حضرات هنوز براین باور کهنه و نخ نما شده ماندهاند که فیلمهای سفارشی یعنی آنها که بودجه از برخی مؤسسات و نهادهای داخلی میگیرند و سینمای مستقل به مفهوم آن است که از این نهادهای داخلی پول نگیرند. همین!
سؤال اینجاست اگر فیلمی را مثلا شهرداری تهران بخشی از هزینههایش را تقبل کند، سفارشی میشود اما اگر شهرداری هامبورگ به سفارش برخی مؤسسات اسرائیلی پولش را بدهد تا یک سری شعر و شعارهای ضدایرانی سرهم کند و به زور و ضرب هم جایزه اول جشنواره برلین به آن بدهند که صدای اغلب رسانهها و حتی هیئت داوران را نیز درآورد، این میشود سینمای مستقل و آزاد؟!
یا اگر بخشی از سرمایه فیلمی را انستیتویی سلطنتی در کشوری تقبل کند و بخشیاش را دولتهای اروپایی بدهند تا ایرانی جماعت را آدمهایی حقیر و تو سری خور و بیغیرت تصویر نمایند، این میشود کمک یا فاند Fund و فیلم حاصل، یک اثر مستقل تلقی شده و عدم حضور چنین فیلمساز سفارش بگیری در جشنواره فیلم فجر به معنای کنار گذاردن بضاعتهای این سینماست؟!
یا اگر فیلمسازی را با هزار وعده و وعید به آن سوی مرز کشاندهاند تا در تریبون جشنوارهشان و در مقابل میلیونها چشم و گوش، جامعه ایرانی را لجن مال نماید تا آن حد که برخی هنرمندان خارجی در همان جشنواره شگفت زده شوند که چگونه فردی حاضر میشود، سرزمین و مردمش را به سودای جایزه و مقام له کند! این یعنی فیلمساز مستقل؟! این یعنی سینمای غیر سفارشی؟!!
و یا اگر برخی از سینماگران در دورهمیها و بالماسکههای برخی سفارتخانههای معلومالحال شرکت کرده و یاد دیگهای پلوی سفارت انگلیس در جریان مشروطه را زنده گردانند، سفارش ساخت فیلمهای خاص بگیرند و پیشاپیش برای آن فیلمهای تولید نشده، کمکهای مالی و غیر مالی دریافت نمایند، مستقل به حساب آمده و فیلمهایشان غیر سفارشی میشود؟!!
روز هشتم
نوروز
برای اولین بار یک جشن ملی
تقریبا از حدود یک ماه به ایام کریسمس و سال نو مسیحی، انبوهی از فیلمها و سریالها و انیمیشنها درباره بابا نوئل و کریسمس و شب ژانویه و.... راهی پردههای سینمای جهان به خصوص در اروپا و آمریکا میشوند.
اما دریغ که سینمای ایران از این یک فقره هم جا مانده و نسلهای پیاپی از جمله بچههای ما در حسرت یک فیلم سینمایی بر زمینه آیین و سنت ملی نوروز ماندهاند. در حالی که این جشن دیرین ایرانیان به جز صحنههایی در معدود آثار این سینما، نمود دیگری بر پردهها و در سالنهای آن نداشته است.
ولی امسال در جشنواره چهل و دوم فیلم فجر برای اولین بار شاهد رونمایی از فیلمی درباره خود این آیین و سنت و افسانهها و اساطیر و قصههایش هستیم با نام «نوروز» ساخته سهیل موفق که پیشتر کارهای تلویزیونی برای کودکان ساخته است.
«نوروز» ترکیبی از افسانه و واقعیت است که نمونههایش را در فیلمهای متعددی به خاطر داریم. به این شکل که عمو نوروز تصادف کرده و در بیمارستان بستری میشود در حالی که کسی هویتش را باور نمیکند و همچنین حاجی فیروز به آوازخوانی در کافهها روی آورده است!
در این میان یک پسر بچه ناگهان با نوروز بستری مواجه گردیده و از سوی او تشویق میشود برای اینکه بهار گرفتار دیو سیاهی و تاریکی نشود، خودش کمر همت بسته به خانه ننه سرما برود و پرنده بهار را آزاد کند که در این سفر جادویی شاهد به هم پیوستن خانواده او و همچنین دیگر بچههای ایران هستیم.
اگر چه فیلم «نوروز» کار چندان قوی از آب در نیامده اما به هر حال به عنوان یک نقطه آغاز، قابل قبول است و در واقع اثری برای کودک و نوجوان به حساب میآید که نقطه قوتش بازی علی نصیریان از نسل قدیم سینمای ایران است.
آبی روشن
نامفهوم و بدساخت
یک صاحب معدن فیروزه، قصد دارد خادم حرم حضرت امام رضا علیهالسلام شود که با پیدا کردن یک سنگ فیروزه بزرگ، قصد دارد آن سنگ را هم به آستان قدس هدیه کند، اما سر بزنگاه سنگ دزدیده شده و نگهبان معدن کشته میشود. دزد و قاتل کسی است که بعدا متوجه میشویم پسر برادر همان صاحب معدن بوده، برادری که سالها پیش به دلیل خلافکاری از سوی وی طرد شده است.
برای یافتن قاتل و دزد سنگ فیروزه، شاهد یک سفر طولانی و کشدار و بسیار اضافی هستیم که در انتها با یک به اصطلاح نیش تلفن، با سر و کله خودش را تسلیم میکند و تماشاگر مغبون میماند که حدود 90 دقیقه سر کار بوده است!
در پایان هم باز قصاص و قصاص کشی داریم و لوطیگری به سبک فیلمفارسیهای قدیم و... و یک پرسش: در حالی که برای جلوگیری از گردن گرفتن جعلی قتلها، نیروی انتظامی و قوه قضائیه، پروسهای طولانی و پیچیده برای قبول یا رد آن دارند، چگونه وقتی در این فیلم به گونهای خیلی تابلو و گل درشت، قتلی به گردن گرفته میشود، به راحتی متولیان قانون آن را قبول کرده و موضوع به کسب رضایت از اولیاء دم کشیده میشود؟!!
روز نهم
پرویز خان
به یاد یک مربی استثنایی
«...در یک روز به یادماندنی و بسیار تماشایی، جوانترین و ناشناسترین تیم ملی فوتبال ایران، دست به کاری بزرگ زد و به لطف ایمان و غیرتی مثال زدنی، تیم کویت را در اولین گام مسابقات انتخابی بازیهای المپیک سئول شکست داد. شکستی که برای حریفی پر ادعا و پر امکانات به هیچ وجه قابل تصور نبود....»
این جملات از گزارش مجله کیهان ورزشی در اسفند 1365 درباره یک مسابقه فوتبال به یاد ماندنی نقل شده است. مسابقهای که 2 بر 1 به نفع ایران تمام شد. آنچه همین چند روز پیش هم در قطر و در جام ملتهای آسیا و در مقابل ژاپن اتفاق افتاد، با این تفاوت که بازیکنان امروز ایران ناشناخته و بیتجربه نیستند. گلی که در اواخر آن بازی، کریم باوی با پرشی بلند وارد دروازه کویت کرد و ملتی را از شادی به آسمان برد، بیشباهت به گل علیرضا جهانبخش در دقائق آخر بازی ایران و ژاپن نبود.
فیلم «پرویز خان» اولین ساخته علی ثقفی، مسیری را که تیم ملی فوتبال ایران در آن روزگار طی کرد تا به آن مسابقه تاریخی برسد، به تصویر میکشد و تلاش یک سر مربی استثنایی به نام پرویز دهداری که به نحوی حیرت انگیزی از خود مایه گذارد تا چنان تیمی را تشکیل دهد.
آن هم در روزگاری که پس از بازیهای آسیایی 1986 سئول، 14 تن از بازیکنان اصلی تیم به دلیل مخالفت با دهداری استعفا کردند و تیم ملی برای مسابقات مقدماتی المپیک 1988 که تنها چند ماه بعد برگزار میشد، ترکیب اصلیاش را از دست داد. حالا همه چیز به دهداری بستگی داشت که استعفا کند تا آن بازیکنان بازگردند و تیم دوباره شکل اصلی خود را به دست آورد یا اینکه... و دهداری ماند و در یک حماسهای خاموش تیم را بازسازی کرد.
فیلم «پرویز خان» به خوبی دورانی را به تصویر کشیده که تنها استعفای بازیکنان اصلی تیم ملی، مشکل اصلی نبود، بلکه کشور در یک شرایط جنگی سخت به سر میبرد و فوتبال در اولویت قرار نداشت، از همین روی حتی استادیوم محل تمرین و محل اردو نیز از تیم گرفته شد و دهداری ناگزیر به هر کاری دست زد تا تیم جوانی را که نفر به نفر از تیمهای دست چندم شهرستانی جمع کرده بود، حفظ کند.
امثال احمد رضا عابدزاده و صمد مرفاوی و کریم باوی و جواد زرینچه و مجید نامجو مطلق از جمله بازیکنانی بودند که دهداری به تیم ملی آورد و با جسارت، آنها را در ترکیب اصلی مقابل کویت به کار گرفت. آن هم در شرایطی که نباید به کویت میباختند تا نکند نیروهای ارتش صدام در جبههها برای جشن پیروزی کویت، منور بزنند.
فیلم «پرویز خان» یک حقیقت دیگری را نیز نشان میدهد و آن این است که همیشه همه چیز بستگی به نامها و نشانها ندارد، گاهی گمنامها و آنان که نادیده گرفته میشوند، میتوانند با ایمان و اراده کاری انجام دهند کارستان!
شور عاشقی
روایتی دیگر از کربلا
پس از فیلمهایی همچون «سفیر» و «رستاخیز» و سریال «مختار نامه»، که هر یک بخشی از واقعه کربلا را در کادر دوربین قرار میدادند، این بار داریوش یاری (که قبلا هم در مستند/داستانی خود به نام «کربلا، جغرافیای یک تاریخ»، به تاثیر قیام حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام در شکلگیری تمدن اسلامی پرداخته بود) به حرکت قافله اسرای کربلا در مسیر کوفه تا شام، پرداخته است و تلاشی که یزیدیان و در راسشان شمر برای نمایاندن آن قافله به عنوان خارجیان از دین و پیمان شکنان به خرج میدهند تا آنها در شهرها و آبادیهای طول مسیر مورد هجمه و اهانت فریب خوردگان قرار گیرند.
«شور عاشقی» حکایت زنی از پیروان اهل بیت علیهمالسلام را بازگو میکند به نام سلما که به همراه نامزدش، آبادی به آبادی میرود تا تبلیغات شمر و اعوان و انصارش را باطل کنند. آنها ضمن ارتباط با سالار قافله اسیران یعنی حضرت زینب علیها السلام و به کارگیری رهنمودهای ایشان، تلاش میکردند همواره سریعتر و زودتر از پیکهای شمر به آن شهر و روستاها و مکر یزیدیان را باطل سازند.
اما آنچه در روایت کربلا همیشه وجود داشته و از همین روی باعث ماندگاری آن شده، یکی حماسه است و دیگری حزن و اندوه که متاسفانه در فیلم «شور عاشقی» هیچکدام وجود ندارد و اغلب بازیگران، در ایفای نقش و بیان دیالوگها گویی انشاء قرائت نموده و در تئاتر آماتوری بازی میکنند!