نگاهی به فیلم «کودتای شانس»
وودی آلن! لطفاً دیگر فیلم نساز
سعید متین
سالهاست که تقریبا هر سال فیلمی از وودی آلن را شاهد بودهایم، فیلمی که معمولا حدود 90 دقیقه یا کمی بیشتر به طول میانجامد، تیتراژی ساده دارد و اغلب شخصیتهای اصلیاش، کاراکترهایی پرحرف و تقریبا سادهلوح یا ابله هستند که خصوصا در مورد عشق و دوستی رودست میخورند.
گاهی این شخصیت را خود وودی آلن بازی کرده مانند «انیهال» یا «ساختارشکنی هری» و یا «پایان هالیوودی» یا خودش در فیلم حضور ندارد و بازیگر دیگری این نقش را ایفا کرده مانند «فستیوال ریفیکین»، «نیمه شب در پاریس» و «معجزه در مهتاب» و یا اینکه خودش هم بازی کرده اما بازهم هنرپیشه دیگری در واقع وودی اصلی بوده مثل «کافه سوسایتی»!
از همین روی در زیر لایههای آثار وودی آلن همواره طنز خاصی جریان دارد که حتی در فیلمهای به اصطلاح جنائی او هم دیده میشوند، یعنی در قتل و جنایتی که رخ داده، نوعی حماقت و بلاهت به چشم میخورد مانند «چرخ شگفتانگیز» یا «رویای کاساندرا» و یا «مرد غیرمنطقی» و حتی «امتیاز نهائی».
اما فیلم «کودتای شانس» که پنجاهمین فیلم وودی آلن به حساب میآید و در واقع میتواند یکی از آن دسته فیلمهای جنائی طنزآمیزش محسوب شود، نه آنچنان حس و حال جنایت دارد و نه طنزی در لایههای آن حس میگردد. حتی شخصیت وودیِ فیلم یعنی «آلن اوبرت» نیز آنچنان حماقت و قابلیت رودست خوردن کاراکتر معمول این نوع فیلمهای وودی آلن را ندارد.
«کودتای شانس»، ماجرای یک زوج جوان در فرانسه را روایت میکند به نامهای فانی و ژان که شغلی مرموز دارد و خودش در توضیح آن میگوید که «پولدارها را پولدارتر میکند»!
فانی تصادفا با همکلاسی قدیمیاش آلن برخورد کرده و به تدریج روابطشان جدی میشود و به همین علت ظن ژان که اساسا آدم شکاکی است را برانگیخته تا با استخدام کاراگاهی خصوصی از روابط همسرش با مردی دیگر مطلع شده و سعی کند شر او را کم نماید، خصوصا که او در مفقود شدن شریکش نیز در مظان اتهام قرار دارد!
اگر در فیلمهایی مثل «خبر داغ» یا «پول را بردار و فرار کن» یا «تا رم با عشق» و حتی این آخریها (که گویا حال و حوصله وودی آلن کمتر شده) «یک روز بارانی در نیویورک»، خیلی سریع وارد اصل ماجرا میشدیم اما فیلم «کودتای شانس» گویا حداقل در یکسوم اولش قصد شروع نداشت و لحظات بسیاری شاهد شکلگیری رابطه مجدد آلن و فانی بودیم، انگار با یک سریال مواجهیم و نه یک فیلم 96 دقیقهای!
شغل ژان معلوم نیست و سرانجام هم چندان روشن نمیشود که این موضوع هم به لنگیدن داستان کمک کرده و حتی ورود مادرزنش نیز که قاعدتا بایستی هم فیلم را راه بیندازد و هم لحظات جذابی خلق کند (با توجه به آثار قبلی وودی آلن) اما اتفاق چندانی را باعث نمیگردد.
حتی روی اینکه آلن نویسندهای است که هنوز کتاب اولش را به پایان نبرده نیز چندان مانور داده نشده تا بلکه طنز ماجرا را اندکی شکل بدهد. قضیه شکار و تعطیلات آخر هفته هم که کلی رویش مانور داده میشود، تاثیر مهمی در روند قصه نداشته و حتی میتواند برای سرانجام فیلم هم حذف گردیده و قضیه انتهای فیلم در جای دیگری روی دهد.
به نظر میآید پس از ماجراها و شایعاتی که ناگهان طی دو سه سال گذشته راجع به وودی آلن رخ داد و دو فیلم آخرش را به حاشیه کشاند و حتی نمایش و پخش آنها را با مشکل اساسی مواجه ساخت، این فیلمساز نیویورکنشین ضد لسآنجلس و هالیوود و اسکار را با بحران عمیقی مواجه ساخت.
نکته اینجاست که اوج ماجراهای وودی آلن با دخترخوانده میافارو (که مدتی با آلن زندگی میکرد) مربوط به 20 سال پیش بود اما ناگهان هنگام نمایش فیلم «یک روز بارانی در نیویورک» پروپاگاندا شد و در بوق رسانهها قرار گرفت و در آخر هم مسئلهای مشخص نشد! او در آن فیلم، به عشقدزدی و شارلاتانبازی در نیویورک و در میان خانوادههای به اصطلاح فرهیخته و اشرافی آن پرداخت. یعنی همان شهری که سالها به خاطر تعلق به مکتب نیویورکیها، از آن در مقابل لسآنجلس و فرهنگ کالیفرنیایی دفاع کرده بود. آنچه حتی در فیلم «چرخ شگفتانگیز» و در کانی آیلند همسایه نیویورک نیز انجام داد و آن را محل برملا شدن عشقهای زورکی و زنده شدن تمایلات و احساسات تحمیلی قرار داد.
در واقع آلن پس از فیلم «کافه سوسایتی» و آن نگاه افشاگرانه از لسآنجلس و هالیوود، با فیلم «یک روز بارانی در نیویورک»، آخرین تصاویر خود از جامعه آمریکا و سرزمین به اصطلاح فرصتها را در شرق آمریکا و نیویورک تکمیل کرد.
او برای اولینبار از آن برج عاج نیویورکیاش پایین آمده و در زیر پوست شهر روشنفکران و فرهنگ و تمدن و موزهها و گالریهای مدرن و برادوی و مانهاتان و... چهره پلشت و پرمدعا و بیفرهنگی را به نمایش گذارد که برای فرار از آن باید به دروغ متوسل شد و به گشتزنیهای بیحاصل و بازیهای مخفیانه پناه برد.
اگرچه آلن پیش از این در فیلم «پایان هالیوودی» سینمای هنری اروپا را دست انداخته بود اما نسبت به سینمای آمریکا و هالیوود کوچکترین تعرضی نداشت چرا که تهیهکننده آن فیلم اسپیلبرگ و کمپانی دریم ورکس او بودند.
اما وودی آلن در فیلم «یک روز بارانی در نیویورک» هنر و سینمای هنری امروز را تنها محملی برای برقراری روابط غیر افلاطونی فیلمسازان به اصطلاح هنری با زنان و دختران تبلیغاتچی و خبرنگار و... نشان داد.
در آن فیلم نیز دوست دختر شخصیت اصلی فیلم، به عنوان یک خبرنگار آماتور برای تهیه گزارشی به سراغ یکی از همین کارگردانان ظاهرا هنری میرفت ولی آقای فیلمساز، مصاحبه و مشاوره و افههای هنری و حضور در نمایش اول و... را تنها دستاویزی برای شکار طعمه به کار میگرفت. همان گونه که در فیلم «فستیوال ریفکین»، فیلمسازی با آن همه تبختر و افههای روشنفکری و هنری، اما همه تلاش خود را برای جلب نظر یکی از زنان تبلیغاتچی به خرج میداد!