kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۹۷۵۰
تاریخ انتشار : ۰۲ دی ۱۴۰۲ - ۱۹:۳۸
حاشیه­‌نگاری بر بیتی از حافظ /  30

«رِند» در منظومه فکری حافظ

 
علی قربان‌نژاد
وقتی نوشتن مطالب نوبت قبل را شروع کردم گمانم این بود که در یک نوبت سه بیت باقی‌مانده از غزل «چرا نه در پی عزم دیار خود باشم» را تمام می‌کنم. لذا توضیحاتی را در مدخل آن نوبت به عرض رساندم که یحتمل در این نوبت به کار ما می‌آید. واقعا نمی‌دانستم رود کلمات این چنین سیل‌آسا در مسیر مباحث نوبت پیش مرا با خود می‌برد. از ایستگاه پیشین و از این بیت یک مورد دیگر باقی مانده که آن را به اختصار به عرض می‌رسانم:
ز دستِ بختِ گرانْ خواب و کارِ بی‌سامان
گَرَم بُوَد گِلِه‌ای، رازدارِ خود باشم
چنان که عرض شد حافظ در این فقره می‌گوید از دست بخت خویش که گران خواب است یعنی خوابی بس سنگین دارد و به این راحتی از خواب برنمی‌خیزد و کار و بار بی‌سامانم اگر گلایه‌ای باشد رازدار خویش خواهم بود. یعنی آن را با خلایق مطرح نمی‌سازم. اما نکته جالب توجه در این بیت در عبارت «گَرَم» است که در ابتدای مصراع دوم آمده و یعنی «اگر مرا». نکته در این است که شاعر می‌گوید تازه اگر از این موضوعات گلایه‌ای داشته باشم. این به آن معنی است که شاعر می‌خواهد این نکته را مطرح سازد که می‌شود گلایه داشت و تنها آن را با خداوند مطرح ساخت و هم اینکه می‌توان به درجه‌ای از معرفت رسید که حتی گلایه‌ای هم وجود نداشته باشد و هر آنچه از دوست می‌رسد را عین صواب و صلاح دانست. در نوبت قبل پیرامون مفاهیم بیت فوق سخن گفته شد و اکنون به ادامه غزل بپردازیم:
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغولِ کارِ خود باشم
در مدخل نوبت قبل در این باب سخن گفتم که ممکن است در شعر برخی کلمات دیگر آن روابط مرسوم میان دال و مدلول را نداشته باشند. برای توضیحات بیشتر می‌توان به ابتدای یادداشت نوبت قبل رجوع کرد. در آن سطرها و از باب نمونه کلمه «رند» را عرض کردم. اگر به فرهنگ لغات مراجعه کنیم می‌بینیم که ذیل عبارت «رِند» مواردی از این قبیل آمده است: حیله‌گر؛ قلاش؛ لاابالی؛ زرنگ؛ لاقید؛ پست و فرومایه.
البته از آنجا که در سبک عراقی و خاصه در شعر حافظ عبارت «رند» از بسامد بالایی برخوردار است این فقره با این توضیح که این معنا در ادبیات عرفانی به کار می‌رود در برخی فرهنگ لغات افزوده شده است: «آن ‌که در باطن پاک‌تر و پرهیزگارتر از صورت ظاهر باشد؛ کسی که تظاهر به عملی یا حالتی درخور ملامت کند و در باطن شایان ستایش باشد.» آنچه در این سطر اخیر به آن اشاره شده سیاق و روش کسانی است که به آنها «ملامتیه» می‌گفتند. توضیحات بیشتر در باب ملامتیه را می‌گذارم به زمانی که به یکی از ابیات حافظ رسیدیم که در آن از ملامت کشیدن سخن گفته شده است. البته به شرط عمر و توفیق از حضرت دوست. برای درک بهتر ابتدا باید «رند» را در اشعار حافظ به نظاره بنشینیم. شاعر شیرین‌سخن شیرازی در بیتی آورده است:
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت
از بیت فوق این برمی‌آید که در نظر حافظ «رند» کسی است که خود را سراسر نیاز بداند و حتی اگر تمام عبادات واجب و مستحب را به بهترین شکل به انجام برساند لکن ذره‌ای امید به خود و اعمال خود ندارد و همه امیدش به لطف حضرت باری‌تعالی است و از همین روی سراسر نیاز است. از حضرت اباعبدالله حدیثی منقول است که ایشان در پاسخ فردی که پرسیده بود «ادب چیست» فرموده اند: «هُوَ اَن تَخرُجَ مِن بَیتِکَ، فَلا تَلقی اَحَداً اِلّا رَأیتَ لَهُ الفَضلَ عَلَیکَ» یعنی: «[ادب آن است که] از خانه که بیرون می‌روی، هیچ کس را دیدار نکنی مگر اینکه او را برتر از خودت پنداری.» مسلم است که چنین کسی باید خالی از غرور و تکبر باشد. شیخ اجل سعدی در بوستان حکایتی بسیار پرمغز از یک قطره باران بیان می‌کند که از ابری می‌چکد و بر پهنه دریایی فرود می‌آید. قطره چون دریا را می‌بیند خجالت‌زده پیش خود می‌گوید که جایی که چنین عظمتی هست من چه می‌توانم باشم و به راستی که هیچ نیستم. در ادامه سعدی آورده که آن قطره به داخل صدفی می‌رود و به مرواریدی با ارزش بدل می‌شود. شاعر در پایان نتیجه می‌گیرد: «بلندی از آن یافت کو پست شد/ در نیستی کوفت تا هست شد» عبارت «پست» اینجا به معنای تواضع پیشه کردن و خود را کمترین انگاشتن است. در بیتی دیگر از حافظ می‌خوانیم:
سال‌ها پیرُویِ مذهبِ رندان کردم
تا به فتویِ خِرَد حرص به زندان کردم
آنچه از این بیت برمی آید این است که در نگاه حافظ «رند» کسی است که حرص و طمع به دنیا را در خودش کشته است. همچنین از معنای فوق این نیز حاصل می‌شود که تعلق داشتن به دنیا نیز در قاموس «رندان» نیست. البته در بیت بعدی این معنا کاملا قابل دریافت است. در بیتی دیگر حافظ نسبت میان رند و عارف را به ما عرضه می‌دارد. آنجا که می‌گوید:
در خرقه چو آتش زدی ‌ای عارفِ سالِک
جهدی کن و سرحلقه رندانِ جهان باش
چنان که از بیت فوق پیداست در نظرگاه حافظ نسبت میان عارف و رند از این قرار است: فردی جامه دنیا از تن بیرون می‌کند و خرقه به تن می‌کند که نشانه گسستن از تعلقات دنیایی است. در مرحله بعد حافظ به عارفِ سالک پیشنهاد می‌کند که در خرقه‌اش نیز آتش درافکند تا در حلقه رندان جهان درآید. به عبارتی او می‌گوید حتی تعلق به این خرقه نیز باید از دل بیرون رود. اگر خاطر مبارکتان باشد در یکی از همین سلسله مطالب در مورد تعلقات به تفصیل سخن گفتم. نیز در این باره که هم تعلقات ظلمانی داریم و هم تعلقات روحانی. 
و اما ذکر ابیاتی که در آنها عبارت «رند» به کار رفته تمام حوصله یک نوبت از این سلسله مطالب را طلب می‌کند. 
با این همه من خود هرگاه با عبارت «رند» در شعر حافظ رو‌به‌رو شده‌ام ناخودآگاه به یاد این حدیث از رسول اکرم(ص) افتاده‌ام که فرموده اند: «الْمُؤْمِنُ كَیّس» یعنی مؤمن زیرک و زرنگ است. به رغم استعانت از حکمت نبوی اما هنوز همه زوایا بر ما روشن نشده چرا که نزد افراد مختلف قطعا زیرکی و زرنگی مصادیق مختلف و گاه متضادی ممکن است داشته باشد. برای درک این موضوع می‌توانیم بازهم از اشعار حضرت استاد کمک بگیریم. دو بیت از بیت‌های حافظ که جزو ابیات پر کاربرد او و نیز از بیت‌های عمیق و پرمغز او نیز می‌باشند در این باره به ما کمک خواهند کرد:
ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوه رندانِ بلاکش باشد
و
رندانِ تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در بیت نخست حضرت استاد تاکید می‌کند که «ناز‌پرورده» را راهی به دوست نیست. منظور از نازپرورده چیست؟! در مطلب پیشین که با عنوان «رازدار خود بودن» به محضر شریف‌تان تقدیم شد به این پرداختم که رضایت داشتن به قضا و قدر الهی مستلزم مسلح بودن به یک سلاح کارآمد و بسیار قوی به نام «صبر» است. صبر طریق جمیل مواجه با قضا و قدر الهی است. و نیز این را بسیار شنیده‌ایم که «هر که در این بزم مقرب‌تر است جام بلا بیشترش می‌دهند» و اساسا آنجا که «جامی» در حکایت «لیلی و مجنون» به اطعام لیلی و رفتن مجنون با ظرفی برای دریافت طعام و سرانجام شکستن ظرف مجنون اشاره می‌کند می‌خواهد تماما معنای مورد نظر ما در این سطور را بیان کند:
ناداده نصیب از آن طعامش
کفلیز زد و شکست جامش
مجنون چو شکست جام خود دید
گویا که جهان به کام خود دید
آهنگ سماع آن شکستش
چون راه سماع ساخت مستش
می‌بود بر آن سرود رقاص
می‌زد با خود ترانه خاص
العیش که کام شد میسر
عیشی به تمام شد میسر...
جامی در این حکایت می‌گوید وقتی مجنون نیز مانند بقیه ظرفی به دست گرفت و برای گرفتن آن غذای نذری رفت « ناداده نصیب از آن طعامش» در حالی که لیلی از آن طعام چیزی به او نداده بود «کفلیز زد و شکست جامش» کفگیر را به دست و ظرف مجنون زد و ظرف افتاد و شکست. «کفلیز» همان کفگیر چوبی است که در آن سوراخ‌هایی تعبیه شده است. از اینجا به بعد حکایت است که حیرت‌آور می‌نماید. جامی می‌گوید «مجنون چو شکست جام خود دید» که یعنی مجنون وقتی شکستن ظرفش را توسط معشوق دید «گویا که جهان به کام خود دید» گویی که جهان را به کام خودش یافت. مجنون چنان از آنچه لیلی به سرش آورده بود شاد و خرسند شده بود که به وجد و پایکوبی و شادی پرداخت. در روایت جامی، مجنون در بیان دلیل شادی خویش می‌گوید که معشوق با این کارش میان من و بقیه تفاوتی قایل شد و این نشان‌دهنده آن است که من نزد او چون دیگران نیستم. به عبارتی مجنون می‌خواهد در اینجا توجه معشوق را به خویش بیان کند. در حقیقت عرفای پیشین ما با این قبیل حکایت‌ها درصدد بودند که ظرایف و دقایق عرفان را به راحت‌ترین شکل منتقل کنند. در این فقره هم منظور این بوده تا این بیان شود که بلایا و مصیبت‌ها در زندگی می‌تواند نشان‌دهنده این باشد که خداوند به آن بنده نظر دارد. همین جا لازم است یک تبصره مهم را بیان کنم که در مواردی این چنین ما نمی‌توانیم حکم صادر کنیم که مثلا برای فلان آقا یا خانم وقوع بلا و مصیبت به چه دلیل بوده و آن از جهت تشویق بوده یا تنبیه بوده است. اگرچه با نگاهی عمیق‌تر درمی‌یابیم که حتی آنچه از بلا و سختی که برای تنبیه به شخصی می‌رسد باز هم در حقیقت تشویق است. شاید بپرسید چگونه بلا و سختی تشویق می‌تواند باشد؟ به گمانم از امام صادق(ع) خواندم این را که به هر فرد مؤمن سختی و رنجی نمی‌رسد مگر آنکه خدای تعالی در عوض آن یا گناهانی را از او می‌بخشد یا حسناتی را برایش منظور می‌دارد. این از بلا و سختی‌های بزرگ می‌تواند باشد تا چیزهای بسیار کوچکی مانند اینکه که فرد در جیب خود دست می‌برد و گمان می‌کند پولش را گم کرده و ناگاه دچار تشویش و غمی می‌شود اما در لحظاتی بعد متوجه می‌شود که پولش را در جیب دیگرش گذاشته بوده است. خدای مهربان برای همین دو-سه ثانیه تشویش برای آن فرد پاداشی در نظر می‌گیرد. به راستی که او چه نیکو پروردگاری است و بسیاری از ما چه ناسپاس بندگانی هستیم....
به هر روی از بحث‌مان دور نشویم. در بیت «نازپرورده تنعم...» حافظ یکی از خصوصیات ویژه «رندان» را بیان می‌کند و آن خصوصیت این است که این افراد تحمل و صبر بالایی دارند و در مصیبت‌ها و بلایا نظرگاه­شان نه به آن سختی و رنج بلکه به محصول آن است که همانا قرب پروردگار است. حال در دنیای ما احتمالا زرنگ به کسی گفته می‌شود که بتواند از به دوش کشیدن بار سنگینی‌ شانه خالی کند اما اگر به طبقات بالاتر برویم و از بالاتر به راه پس و پیش‌مان بنگریم آنگاه خواهیم فهمید که از قضا زرنگ کسی است که نه تنها بار سهم خویش را به دوش می‌کشد بلکه در حمل بار دیگران نیز مشارکت می‌کند. 
و اما در‌باره بیت دوم یعنی «رندان تشنه لب را...» اگر به خاطر داشته باشید در مطلبی که به غزل «زان یار دلنوازم شکری است با شکایت» اختصاص داشت به طور مفصل به این پرداختم که غزل «زان یار دلنوازم...» یکی از شاهکارهای حضرت استاد است که به امام حسین(ع) اختصاص دارد و در آن به اندازه‌ای نشانه‌های روشن وجود دارد که جای شک و شبهه‌ای نمی‌گذارد. برای دریافت نشانه‌ها می‌توانید به آن مطلب رجوع کنید که با عنوان «حاشیه‌نگاری بر بیت‌های حافظ 4 / لسان‌الغیب و ولایت» منتشر شد. در آن مطلب به این موضوع اشاره شد که در مصراع نخست شاعر می‌گوید کسی به رندانی که عطش آنها را فرا گرفته آبی نمی‌دهد و سپس در مصراع دوم می‌گوید گویا آن کسانی که ولی‌شناس بودند از این سرزمین رفته‌اند. 
حال اگر «ولایت» را به معنای «ولی امر» در نظر بگیریم آنگاه مصراع دوم بیت فوق این‌گونه می‌شود: گویی آنها که ولی‌شناس می‌نمودند دیگر از دایره ولایت خارج شده‌اند که اشاره‌ای بسیار زیبا و هنرمندانه به نامه‌هایی دارد که کوفیان برای امام نوشتند و سپس وقتی او به سمت کوفه آمد او را تنها گذاشتند. کوفیانی که در هنگام نوشتن نامه «ولی‌شناس» می‌نمودند چرا که امر رهبری جامعه را برازنده امام می‌دانستند ولی هنگامی که امام به نزدیکی کوفه رسید آنها با تنها گذاشتن امام از دایره «ولی‌شناسان» خارج شدند. الغرض مطابق مصراع دوم بیت فوق می‌فهمیم که «اولیاء» همان رندان تشنه‌لب هستند که اشاره به شهدای عاشوراست. با همین یک بیت مشخص می‌شود که در منظومه فکری حافظ «رند» جایگاه بالایی دارد. به راستی آیا زرنگ و زیرک کسی نیست که بتواند راه صدساله را یک شبه پیماید؟!
در این باره وقتی داشتم در محیط مجازی جست‌وجو می‌کردم به صورت اتفاقی به فرازی از سخنان رهبر انقلاب برخوردم که از قضا بسیار مرتبط است با مبحث این نوبت. ایشان در 13 اردیبهشت 1387خورشیدی در دیدار با خانواده‌های عزیز شهدا، خانواده‌هایی که یادآور شرف و عزت ملت ما هستند فرمودند: «در میان همین شهدای عزیز شما شیرازی‌ها و فارسی‌ها، در یک وصیت‌نامه‌ای خواندم که شهید می‌گوید: «من بی‌قرارم، بی‌قرارم! آتشی در دل من است که مرا بی‌تاب کرده است؛ به هیچ چیز دیگر آرامش پیدا نمی‌کنم مگر به لقای تو؛‌ ای خدای محبوبِ عزیز!» این سخن یک جوان است! این همان چیزی است که یک سالک و یک عارف، بعد از سال‌ها مجاهدت و سال‌ها ریاضت ممکن است به آنجا برسد؛ اما یک جوان نوخاسته، در میدان نبرد و در میدان جهاد آنچنان مشمول تفضل الهی قرار می‌گیرد که این ره صد ساله را یک شبه می‌پیماید و این احساس بی‌قراری و شوق، از سوی پروردگار پاسخ مناسب می‌یابد. خود این شوق هم لطف خدا و جاذبه حضرت حق متعال است. این شگفتی بزرگی است.» 
آری این نهایت شگفتی است. اینکه یک جوان چگونه درمی‌یابد که راه صدساله را یک شبه طی کند. خود این دریافتن راه نیز لطف خداوند است اما دلیلی دارد که حضرت احدیت چنین فیضی را به سمت برخی روانه می‌سازد و پرداختن به این موضوع بسیار شیرین و خواستنی است که اگر عمر و توفیقی بود در آینده به آن می‌پردازم ان‌شاءالله. آیا به راستی چنین کسانی مشمول این نیستند که آنها را زیرک و زرنگ بدانیم؟! چنان‌که حافظ شهدای کربلا را «رندان تشنه لب» معرفی می‌کند. چرا نه؟! چقدر آدم در سال 61 هجری در محدوده عراق و حجاز و شام زندگی می‌کردند؟! از میان آن همه آدم تنها چیزی حدود 52 نفر در شمار شهدای عاشورا (شهدای غیر از بنی‌هاشم) قرار گرفتند. همه آن انسان‌ها چندین سال پس از عاشورا عمرشان تمام شد اما آنها که به امام خویش لبیک گفتند به «فوز عظیمی» دست یافتند که حتی تصور اندکی از آن نیز از فکر و تصور همه انسان‌ها بیرون است. این‌گونه است که برای ما گرفتاران کثرات و فرورفتگان در مجاز حتی یک گوشه چشم از شهدا معجزه خواهد کرد. چرا که به قول حضرت استاد:
به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی‌زدگان
بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند