نگاهی به فیلم «حدود هشت صبح»
فقط حـدود نیم ساعت...
حامد مظفری
سابقه ذهنی از ملودرامهای اولیه منوچهر هادی و به خصوص فیلمهایی مثل «یکی میخواد باهات حرف بزنه» و «زندگی جای دیگری است» و حتی تجربه متاخری مثل «کارگر ساده نیازمندیم» با مایههای جنایی، این حس را پیش رو میگذارد که دل کندن او از سینمای کمدی و بازگشت به ملودرام، شاید توانسته باشد او را به تنظیمات کارخانه برگردانده و باز خلوص نیت همان جوان فیلمسازی را شاهد باشیم که حدود ده پانزده سال قبل «قرنطینه» و «یکی میخواد باهات حرف بزنه» را ساخته بود.
در این میان قرارگیری دوباره منوچهر هادی و سعید دولتخانی- نویسنده دو فیلم ابتدائی هادی- کنار هم در فیلم «حدود هشت صبح» این نوید را میدهد که یک ملودرام شسته رفته را شاهد خواهیم بود. با این حال «حدود هشت صبح» که فیلمی مطول و پرگو هم هست فقط میتواند شبحی باشد از آن ملودرامهای صادقانه سالهای قبل هادی.
از همان موتیف فیلمفارسیگونه ابتدائی معلوم است که نه نویسنده و نه کارگردان به دنبال پیمودن مسیری تازه در کارنامه خود نبودهاند و بعد هم بازی زیر حد انتظار منوچهر هادی در نقش مردی بدگمان به همسر و خیلی زود عربدهکشی و لمپنبازی و لاتگرافی و سرانجام عریان شدن کارگردان جلوی دوربین(!) و تلاش برای ادا درآوردن به سبک نوید مغزها... و لانتوری! اگر منوچهر هادی تن نمیداد به ایفای نقش جلوی دوربین، فیلمش در همان بیست دقیقه ابتدائی از دست نمیرفت. او هرچقدر از بازیگیری از امثال بهرام افشاری در نقشی حاشیهای در «کارگر ساده...» توانا نشان داده بود، حالا در بازیگری، ناتوان است.
حذف منوچهر هادی-به عنوان بازیگر- از فیلم در حدود دقیقه ۲۰ باعث میشود فیلم قدری -فقط قدری- روانتر شود ولی مشکل پیرنگ اصلی اثر است که خیلی زود لو میرود و حرف و حرف و حرف و گاهی تکرار مکررات و حرفهای زده را تکرار کردن است که فیلم را مبتلا میکند و به جای چیدمان مناسب برای حل معمای قتل پیش آمده، نویسنده بیش از حد تاکید میکند بر رابطه با زن شوهردار؟ چرا؟ اینجا را با «جم» اشتباه گرفته است؟ این همه ایده روز برای فیلمسازی هست، پس چرا جم بازی؟ بماند که اساسا از همان ابتدای داستان پایه این تشکیک زیر سؤال میرود و مخاطب میفهمد، کل ماجرا، فقط برای ایجاد انحراف ذهنی اوست پس چرا فیلمساز تا نیمه بر این ایده اصرار میورزد؟
روزبه رایگا فیلمبردار با ذوقی است که خیلی خوب میخواهد لااقل در نماهای بیرونی، هارمونی زندگی در خیابانهای تهران افسارگسیخته را بازتاب دهد ولی مشکل تفکر سازنده است که فیلم را در حد تلهفیلم دیده یا سریالی پلتفرمی و سخت میشود در کل فیلم یک پلان با دکوپاژ سینمایی دید! البته اگر بپذیریم که سینما چیزی جز تصویربرداری زیر بارانهای تصنعی و انعکاس تصویر در شیشه یا حرکت گاه و بیگاه از پل عابر پیاده و داد و فریادهای با فرکانس بالاست!
تاکید گاه و بیگاه بر دود سیگار و همفری بوگارت بازی هم نه تنها «کازابلانکا» نمیسازد که توی ذوق میزند؛ درنظر بگیرید که در سکانسهای زندان، مدام سیگار میکشند و مدام هالهای از دود در بند زندانیان اعدامی میبینیم؛ انگار که قهوهخانههای شاپور است و نه زندان!
بازیهای بازیگران چنگی به دل نمیزند؛ باز با همان «کارگر ساده..» مقایسه میکنیم که هادی توانسته بود بازیهای خوبی هم از یکتا ناصر و هم از مهران احمدی بگیرد ولی اینجا اغراق است که همه را درنوردیده، از یکتا ناصر و سارا رسولزاده-که یادمان نمیرود در سریال عاشقانه همین کارگردان چه خوب بازی میکرد- تا حمید فرخنژاد با دندان لمینت کرده در نقش گولاخ جنوب شهری! گولاخی که ماهی یک بار حمام نمیرود ولی لمینت میکند و همین لمینت است که لحظات تراژیک و دلهرهآور فیلم را به کمدی ناخواسته بدل میکند.
فقدان متن کافی برای فیلمی بلند باعث شده حتی بازیگر خوبی مثل حسن پورشیرازی-که از کارهای جدی مثل سگ کشی تا کمدیهایی مثل مهمان مامان و آقای هفت رنگ توانا نشان داده- بود و نبودش در فیلم تفاوتی نکند.گریم خوبی برای حسن پورشیرازی طراحی شده ولی حیف که نویسنده هیچ استفادهای از این بازیگر نمیکند و در حد هنرور میآید و میرود!
نوعی غلبه نگاه پلتفرمی از نوع خامش باعث شده گاهی حتی راکوردهای زمانی هم در فیلم حفظ نشود و مثلا در توالی داستانی، شب قبل زمستان است و با پالتو در حال لبو و باقالی خوردن و صبح روز بعد، تابستان زیر پنکه! ای کاش لااقل زیرنویس میکردند سه ماه بعد که این گافها گل درشت نشود.
منوچهر هادی بعد از حاشیههای پیش آمده بر سر اکران فیلم کمدی «رحمان ۱۴۰۰» به سراغ «حدود ساعت ۸صبح» رفت تا شاید بتواند از همه آن انتقادات وارده به سطحینگری کمدیهایش رهایی یابد و منصفانه بخواهیم قضاوت کنیم طرح اولیه «حدود ساعت ۸صبح» هم طرح بدی نبوده با حدود نیم ساعت کشش داستانی ولی مشکل نگاه خام نویسنده بوده که شاید گمان کرده همچنان مثل یک دهه و نیم پیش و زمان «قرنطینه» میتوان با دیالوگ و حرف و حرف و حرف، مخاطب جلب کرد. نتیجه آن که مشکل، صرف کمدیسازی نیست بلکه مشکل فقدان جهانبینی در کارگردانی است که ملودرام را هم در سطح آثار سینمای فارسی جلوه داده با انبوه تصادف و تصادف و آن گرهگشایی ناگهانی برای جمع کردن و تازه بعد از گرهگشایی، بیخود داستان را ادامه میدهد و ادامه میدهد تا برای جمع کردن مجبور شود دو نفر دیگران هم بکشد تا بشود فیلمی با سه مقتول!
منوچهر هادی کارگردان بدی نبوده و نیست و اتفاقا به نسبت برخی از فیلمسازان و سریالسازان فلهای این سالها که بسنجیم خیلی خوب دریافته چگونه داستانهای عامهپسند را به فیلمهایی برای عوام بدل کند و در عین حال جزو معدود فیلمسازانی است که حتی انتقادات را نیز در صفحه اجتماعی خود نشر میدهد ولی هادی نیاز دارد برای حفظ خاطرات خوب از کارنامه قبلیاش هم که شده قدری با دقت و وسواس بیشتری کار کند و در عین حال مشاوران امینی را کنار خود بهخصوص برای ارزیابی کیفیت فیلمنامه داشته باشد و همچنان مثل سالهای دور با تهیهکنندههای حرفهای کار کند و خود فقط بر کارگردانی تمرکز نماید.