کد خبر: ۲۷۷۴۴۱
تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۰
نگاهی به کتاب «صلیب سلمان»

داستان تقابل خیــر و شــر

 
 فاطمه رهبر
داستان‌های چند دغدغه‌ای معمولا باعث سردرگمی خواننده می‌شود. مخاطب با از این شاخه به آن شاخه شدن موضوعات، گاهی تمرکز خود را از دست می‌دهد و نمی‌داند پرنده تخیل خود را در کدام وادی تشویق به پرواز کند. اما نویسنده‌ای که با کلمات و ساختار داستان آشنا باشد، توانایی این را دارد که محورهای مختلف را در کنار محور اصلی داستان چنان موازی و هماهنگ پیش ببرد که نه تنها مخاطب را دچار سرگیجه نکند، بلکه از پیش بردن چند تفکر یا نگاه که در تنه اصلی داستان تنیده شده، دچار لذت شود و به نتیجه و پیامی که در انتهای داستان نهفته است، برسد. 
 «صلیب سلمان» چند محور داستانی دارد. محور اصلی، زندگی پسر نوجوانی به اسم سلمان است. سلمان همراه پدر آلمانی و مادر جنوبی‌اش، کودکی و نوجوانی‌اش را در دامن ساوالان دویده و انعکاس شادی و غم‌هایش را در دل کوه‌ها شنیده است. زندگی پسر داستان بر اثر حادثه‌ای دستخوش تغییرات بزرگ می‌شود. او بعد از دست دادن پدر و مادرش باید با درختانی که شاهد قد کشیدنشان بوده، خداحافظی کند. باید عظمت و شکوه کوه‌های پوشیده از برف را به ذهن بسپارد و راهی کشوری غریب شود. رفتن سلمان با داغی که بر دل دارد و دور شدن از فضائی که هوایش را با عشق و علاقه استشمام کرده است و همچنین دور شدن از مردی که دوست و یاور تمام درخت‌ها و سبزینه‌هاست، او را در دایره‌ای بزرگی می‌اندازد از جنس انزوا و سکوت.
محور بعدی داستان بر دوش اویس و دخترش است. رزمنده پیر و باغبان مهربانی که بر زخم تبر درختان گل می‌مالد تا مرهم دردشان باشد. روی درختان چادر می‌کشد تا از شکوفه‌های درخت محافظت کرده باشد. بر تن سرمازده‌شان بوسه می‌نشاند تا مایه دلگرمی و مقاومت‌شان را فراهم سازد. اویس با تمام مهربانی، پر از خاطرات تلخ است. او شاهد دست دادن‌هایی بوده که بعد از گذر سال‌ها هنور برایش دردناک و گزنده هستند. اویس از جنس طبیعت است. سبز و زلال. آرام و آرامش‌بخش. مردی که لطافت روحش با یادآوری شهید شدن همرزمانش به شبنم اشک آغشته می‌شود و مواد شیمیایی در بدنش هر از گاهی راه نفس کشیدن را بر او می‌بندد. اویس حتی بعد از تمام شدن جنگ هم کاملا از جبهه برنگشته است. او در دل کوه‌های ساوالان درگیر جنگ است. جنگی از جنس مرور خاطرات و فراق‌ها. اویس یک ویژگی دیگر هم دارد. او حامل رازی است که سلمان برای دانستنش هر راه و روشی را انتخاب کرده و موفق نشده است. داستان‌هایی که رازی در خود پنهان دارند، مانند یک قلاب عمل می‌کنند. قلابی که طعمه چشمگیری به آن وصل است. داستانی که یکی از شخصیت‌هایش حامل رازی نگفتنی است، می‌تواند مخاطب را چنان دنبال خود بکشد که اصلا متوجه گذر زمان هم نشود چه برسد به اینکه لحظه‌ای حس کند شکار قلم نویسنده‌ای شده است. کتاب «صلیب سلمان» به قلم حسین قربانزاده خیاوی در همان ابتدا قلاب تعلیق خود را  توسط شخصیت دوست‌داشتنی داستانش (اویس) آماده می‌کند. صلیبی که همیشه نزد اویس است نه تنها سلمان شخصیت اصلی داستان و آی‌فر دختر اویس را کنجکاو و بی‌قرار می‌کند بلکه ذهن خواننده را هم درگیر خودش می‌سازد. محور بعدی داستان پس از مهاجرت سلمان شکل می‌گیرد. سلمان وارد دبیرستان می‌شود و ناخواسته میان دو گروه با گرایش‌های متفاوت قرار می‌گیرد. گروه اول جوانانی که طرفدار داعش هستند و گروه دیگر دوستدار آنگلا مرکل که یکی از مدافعان کاریکاتوریست دانمارکی هتاکی به پیامبر بود. جنگ برسر اعتقاد است. اعتقادی که گاهی از بی‌اطلاعاتی یا نداشتن منبع درست نشات می‌گیرد و افراد را ناخواسته در جبهه مقابل قرار می‌دهد. 
سلمان طبع اویس و طبیعت را در رگ‌هایش دارد. او سعی می‌کند پیامبری را که از طریق اویس شناخته و دوست دارد، به همکلاسی‌های خود نشان دهد. رسولی که پیام‌آور صلح و دوستی است. او به کمک چند تن از دوستان سرگرم نوشتن و اجرای نمایشنامه‌ای می‌شود و... خرابی و سنگ‌اندازی دست‌آورد نهائی نیروی شر بوده و هست. در تمامی دنیا جهالت آدمی را دچار دردسر می‌کند. در «صلیب سلمان» هم هستند جوانانی که آلوده حرف‌های خام و بی‌اساس عده‌ای قرار می‌گیرند و زندگی خود و دیگران را به خطر می‌اندازند. کریستسن و لیندا و مایکل نیروی شر داستان هستند که به خوبی نمایندگی افکار پلید داعش را در طول داستان برعهده‌ دارند. جنگ بین شر و خیر‌، رسیدن به عدالت از دل بی‌عدالتی، جنگ برای ارزش‌ها، ایستادگی بر سر حرف و عملی کردن آن، نکاتی است که در کتاب به وضوح دیده و لمس می‌شود. «صلیب سلمان» از دریچه‌ای دیگر به دین اسلام نگاه می‌کند و با کنش‌هایی که در طول داستان توسط شخصیت‌ها شکل می‌گیرد بازتعریف دیگر برای دیدگاه غرب می‌شود.