سنجش ایدئولوژیهای مدرن- 10
بازخوانی اومانیستی ازمسیحیت (پاورقی)
Research@kayhan.ir
شهریار زرشناس
ج) پي یردوبوا
پييردوبوا (متوفي به 1321 م) انديشمند سياسي و حقوقدان فرانسوي متولد سال 1255م بود. او حقوقدان، و تئوريسين سياسي و كارگزار دربار «فيليپ چهارم» پادشاه فرانسه بود. آراء سياسي و حقوقي او را ميتوان طليعهدار انديشه سياسي مدرن مدعي سلطنت مطلقه دانست؛ (فراموش نكنيم كه اولين صورت دولت مدرن در غرب مدرن، دولت مطلقه بوده است).
دوبوا از مخالفان سرسخت كليساي كاتوليك و از مبلّغان لائيستيه و داعيهدار سلطه شاه بر كليسا و انجام اصلاحات ارضي بورژوايي بود. اگرچه نميتوان به طور دقيق اورا ليبرال ناميد، (در قرن چهاردهم ميلادي هنوز به هيچ روي زمينههاي پديداري ايدئولوژي ليبراليسم فراهم نيامده بود و اساساً سخن گفتن از ايدئولوژي براي آن دوران، بسيار زود و نابهجا است) اما برخي وجوه آراء او بعدها (در مواردي با تغييراتي) در ايدئولوژي «ليبراليسم كلاسيك» نيز عنوان گرديد. به عنوان مثال، نگرش شديداً ضدكليسايي دوبوا كه خواهان محدودكردن گستردة اختيارات و امكانات مالي كليسا است و يا جنبههايي از آنچه كه دوبوا در خصوص تأسيس نحوي نظام حقوق سكولاريستي بينالمللي و ايجاد تغييرات لائيك در نظام قضايي به منظور غيرديني كردن آنها عنوان ميكرد و يا تأكيدات او بر نابودي پايهها و سازمان اقتصاد فئودالي مؤلفههايي هستند كه هريك چند سده بعد به نحوي در ايدئولوژي ليبراليسم كلاسيك و نيز برخي انقلابهاي ليبرالي مطرح ميگردند؛ هرچند كه بايد بر اين نكته تأكيد خاص كرد كه پييردوبوا را نميتوان يك ايدئولوگ ليبرال دانست، بلكه صرفاً ميتوان گفت كه محتواي جهتگيري اصلي آراء دوبوا و برخي مؤلفههاي انديشه سياسي- حقوقياش در زمينهسازي براي شكلگيري ايدئولوژي ليبراليسم كلاسيك در سه قرن بعد، به لحاظ فكري موثر بوده است. پييردوبوا دشمن افراطي مسلمانان بود و مستمراً به اين موضوع فكر ميكرد كه چگونه ميتوان بيتالمقدس (كه در قرن چهاردهم هنوز به اشغال عوامل صليب و صهيون درنيامده بود) را از كنترل مسلمانان خارج كرد. او حتي در خصوص زمينهسازي براي مسيحي كردن مسلمانان شرقي و كاستن از جمعيت و نفوذ مسلمين و به جاي آن ترويج آيين مسيحيت (به عنوان يكي از بسترهاي زمينهساز به منظور پيشبرد اغراض استعماري غرب مدرن) به فكر استفاده از ترفندهايي چون وسوسههاي جنسي نيز افتاده بود. دوبوا پيشنهاد ميكرد تا مجموعهأي از زنان اروپايي به خوبي آموزش داده شوند و از طريق استفاده از جاذبههاي جنسي و ازدواج با مردان مسلمان شرقي به ويژه روحانيون مسلمان تدريجاً آنها را به كيش مسيحيت درآورند:
«دوبوا گفت عدة زيادي از اين جوراب نيليهاي خوب آموزش ديده (كنايه از زنان جوان مسيحي اروپايي) را ميتوان به ازدواج روحانيان شرقي درآورد. پس از ازدواج آنها خواهند توانست شرقيان را به كيش مسيحيت درآورند.»
مارسيگ ليو
مارسيگ ليو (متوفي به 1343 ميلادي) از اهالي «پادوا» در ايتاليا بود و در سال 1270 ميلادي به دنيا آمد. او در كليسا تحصيل كرده و در عين حال درس طب خوانده بود. مدتي رييس دانشگاه پاريس بود و از طرف پاپ وقت (ژان بيست و دوم) به مقام قضاوت شرعي كليساي پادوآ منصوب گرديد. مارسيگ ليو (كه به نام مارسيليو پادوآيي هم ناميده ميشود) در آراء فلسفي، ملهم از «ابنرشد» بود و مثل بسياري از ابنرشد گرايان هم عصر خود مدعي بود كه يك «دولت غيرديني» هم ميتواند همة لوازم يك زندگي سعادتمندانه را فراهم كند. مارسيگ ليو به همراه يكيديگر از پيروان آراء ابنرشد يعني «ژان ژاندون» كتاب «مدافع صلح» را نوشت. مارسيگ ليو از مروّجان «دموكراسي اومانيستي» بود. در عين حال، در آراء او تمايلات بارز فردانگارانه و سوداگرانه و درك فردانگارانة اجتماع ديده ميشود كه زمينهساز تكوين تدريجي ليبراليسم در قلمرو نظري بوده است.
مارسيگ ليو در اوايل قرن چهاردهم تفسيري از انسان داشت كه بعدها در كانون تعريف ليبراليستي از انسان قرارگرفت. مارسيليوپادوآئي (مارسيگ ليو) حقيقت انسان را در چارچوب فردانگاري سودمحورانه تعريف نمود. «بارنز» و «بكر» دربارة جوهر ليبرالي نگاه انسانشناسانة مارسيگ ليو، چنين مينويسند:
«(مارسيگ ليو) به سنت اپيكوريان و ماكياولي وهابز و بنتام از منظر سودگرايي و فردگرايي جامعه را تبيين كرد... افراد انساني به اقتضاي عقل سودجوي خود با يكديگر همكاري و نيز همستيزي ميكردند... آلن درباره نظريه سودگرايي و فردگرايي مارسيگليو كه صريحاً با نظريه آباء كليسا و توماس آكوئيناس منافات دارد، چنين مينويسد: اين نظر كه بر مسيحيان اصيل عصر ميانه ميتازد به نظر ماكياولي ميماند و حتي به نظرهابز نزديك است. عنصر متعالي اخلاق را رها ميكند و كاملاً به «سودگرايي» ميپيوندد. از ديدگاه آن حق و باطل پيوندي با حيات اخروي ندارند و وابستة نظم كائنات نيستند.»
مارسيگ ليو در تفسيري اومانيستي، منشأ قدرت و قانون را بشر ميدانست و از منظري مدرنيستي به انتقاد از كليساي كاتوليك ميپرداخت. مارسيگ ليو را ميتوان مبلّغ پيشگام دموكراسي اومانيستي، سكولاريسم، رفرميسم ديني و برخي مفاهيم بنيادين ايدئولوژي ليبراليسم در نيمه اول قرن چهاردهم ميلادي دانست.
نيكولوماكياولي
نيكولو ماكياولي متوفي به 1527 ميلادي، در سال 1469 م به دنيا آمد. او متولد «فلورانس» در ايتاليا بود. شهرت اصلي ماكياولي به دليل آراء سياسيأي است كه عنوان كرده است، اما درعين حال او نمايشنامهنويس و شاعر هم بود. نمايشنامه «ماندراگولا»ي او هنوز هم به عنوان يك اثر كمدي در ادبيات ايتاليا صاحب شهرت است. ماكياولي اثر داستان وارهاي در نثر هم دارد كه شايد بتوان آن را نشانة حركت در مسيري دانست كه «جيوواني بوكاچيو» در قرن چهاردهم در ادبيات غرب مدرن گشوده بود و در قرون هفده و هيجده ميلادي بسط و تطور يافت و به صورت «رمان» ظاهر گرديد.
ماكياولي، انديشمندي مدرنيست و آيينة احوال نفساني بشر غربي رنسانسي است. در مجموعة آثار و آراء ماكياولي، به طور خاص وجه سياسي انديشة او نقش محوري دارد. به جرأت ميتوان گفت كه فلسفه سياسي ماكياولي صورت اجمالي باطن و ذات سياست غرب مدرن است و خشونت و رذيلت و خدعه و استيلاجويي نهفته در آن، روايتي اجمالي از جوهر پنهان و باطن و جان مايه و حقيقت سياست در عالم مدرن به صورتي نسبتاً بيپروا است. ماكياول در دو اثر اصلي خود «پرنس» و «گفتارها» به توصيف و تبيين روح نفسانيتمدارِ سياست مدرن از منظري كاملاً جانبدارانه ميپردازد و مفهوم مدرنيستي قدرت را توصيف كرده و در كانون تلقي سياسي خود از عالم و آدم قرار ميدهد. ماكياولي، نويسندهاي سكولاريست بود كه تلقي مدرنيستي مدّنظر او از قدرت سياسي (تلقياي كه مبتني بر استيلاجويي سودمحورانة اومانيستي و نفسانيت محور است) در همة ايدئولوژيهاي مدرن به عنوان يك اصل بنيادين مفروض گرفته ميشود؛ و سير و حركت و رقابت و مبارزة تمامي ايدئولوژيهاي مدرن بر بستر اين تعريف اومانيستي قدرت كه ماكياولي ارائه كرده است جريان مييابد. ليبراليسم نيز از اين منظر مثل همة ايدئولوژيهاي مدرن ديگر مديون ماكياولي است و سياستورزي را در ذيل پارادايم مدرنيستي قدرت (كه ماكياولي توصيف و تبيين كرده است) دنبال ميكند.
ماكياولي از آزادي نيز يك تلقي مدرنيستي ارائه كرد كه مبتني بر نوعي خواست قدرت استيلاجويانه و امپرياليستي است و اين مفهوم تجاوزكارانه و استعماري- استثماري آزادي نزد ماكياولي، باطن آزاديطلبي و آزاديخواهي ليبرالي است كه در ليبراليسم كلاسيك و نيز ديگر صور ليبراليسم ظاهر ميشود و بسط مييابد و حاكم ميگردد.
مارتين لوتر و ژان كالوَن، پروتستانتيسم مسيحي و پيوريتانيسم
مارتين لوتر متولد سال 1458 ميلادي در آلمان بود. او كشيشي بود كه در سال 1517 ميلادي به نظام فكري و ساختار كليساي كاتوليك اعتراض نمود. لوتر فرزنديك خانوادة تٍهيدست روستايي بود. خانوادة لوتر در ساكسوني در مشرق آلمان ميزيست. لوتر در ميانسالي جريان اعتراضياي در مسيحيت عليه كليساي كاتوليك را رهبري نمود كه نهايتاً منجر به يك انشعاب بزرگ در كليساي مسيحي گرديد و در مقابل كاتوليسيسم به تأسيس پروتستانتيسم پرداخت.
پروتستانتيسم مسيحي نوعي بازخواني اومانيستي از مسيحيت بود كه به ويژه بر عناصر يهودي در درون آموزة مسيحي بسيار تكيه ميكرد. مارتين لوتر دانسته يا نادانسته با بهراهانداختن حركت اعتراضياي كه منجر به تأسيس شاخه پروتستانتيسم در مسيحيت گرديد، زمينه را براي گسترش سرمايهداري مدرن سكولار و ترويج اخلاقيات و فرهنگ سرمايهداري اومانيستي در اروپاي مركزي و شمالي فراهم نمود و از منظر كمك به بسط سرمايهسالاري مدرن و نيز ترويج نوعي فردانگاري اومانيستي، عملاً زمينهساز شكلگيري ليبراليسم گرديده است.
هارولدلاسكي در خصوص نسبت پروتستانتيسم مسيحي و پيدايي ليبراليسم ميگويد كه در اينكه ظهور پروتستانتيسم به پيشرفت فلسفه ليبرال كمك كرده است هيچ ترديدي نيست. لاسكي معتقد است كه رفورم با درهم شكستن حاكميت رم موجب پيدايش «فلسفه الهي» جديدي گرديد و در توزيع ثروتها تغييرات بسياري ايجاد كرد و از اين طريق زمينه را براي غلبه حكومتهاي غيرديني (لائيك) آماده ساخت.
اگرچه مارتين لوتر داراي يك دستگاه فكري منسجم و هماهنگ نبود، اما در مجموع به لحاظ نظري و عملي در خدمت سرمايهداري سكولار- اومانيستي نوظهور در عالم مدرن و نيز در خدمت ترويج نحوي ايدة فردانگاري سودمحورانة سرمايهدارانه (آنگونه كه با مزاج ايدئولوژي ليبراليسم كاملاً هماهنگ بود و ايدئولوگهاي ليبرال قرن هفدهم از آن استقبال كردند) عمل نمود. در واقع مارتين لوتر خواسته يا ناخواسته با طرح آراء و ديدگاهها و مقابلة بزرگي كه با كليساي كاتوليك نمود، در خدمت ترويج و بسط انسانشناسي و اخلاقيات سرمايهدارانه و سكولاريسم و فردانگاري ليبرالي (در حال شكلگيري) قرارگرفت. اگرچه نميتوان لوتر را يك ايدئولوگ ليبرال ناميد، اما بيگمان او در قرن شانزدهم (آگاهانه يا ناآگاهانه) به شكلگيري «ليبراليسم» كمك كرده است.
آنگونه كه برخي مشاهدات و كشفيات تاريخي نشان ميدهد، مارتين لوتر يك يهودي پنهانكار يا «يهودي مارانو» (يعني يهودياي كه به حسب و اقتضاء مصلحت، يهودي بودن خود را پشت نقاب مسيحيت پنهان ميكند) بود. او در بسياري موارد تعلق خاطر ويژهاش به يهوديت را پنهان نميكرد. لوتر در سال 1523 ميلادي كتابي به نام «عيسي يك يهودي به دنيا آمد» نوشت و در آن اثر ضمن اظهار ستايش فراوان نسبت به يهوديان، آنها را «قوم برگزيده خداوند» ناميد. لوتر آنچنان در يهودستاييهايش راه افراط پيشه كرد كه موجب برانگيختن انتقادات بسيار عليه خود گرديـد و در همــين كتـاب سابقالذكر خستـه از انتقـادهاي مخالفــانش نوشــت:
«با كاتوليكها حرف ميزنم و روي صحبتم با آنها است، اگر ديگر خستهاند از اين كه مرا كافر بنامند، بهتر است كه مرا يك نفر يهودي بنامند.»
در واقع مارتين لوتر باعنوان كردن آراء و طرح رفرم مورد نظرش كه به «پروتستانتيسم مسيحي» معروف گرديد، ساختار فكري مسيحيت تاريخي را به نفع غلبه وجه يهودي، دگرگون كرد. در مقايسة ميان آراء كليساي كاتوليك در قرن شانزدهم و آراء لوتر و ديگر مبلّغان پروتستانتيسم مسيحي به روشني ميتوان مشاهده كرد كه كليت آئين پروتستان نحوي تفسير شديداً يهودمآبانه و در خدمت غايات سرمايهداران يهودي (كه بخش اصلي و وجه غالب سرمايهداري غرب مدرن از آغاز تا امروز را تشكيل داده و ميدهند) از مسيحيت است كه به عنوان يكي از حلقههاي اتصال يهوديت به ايدئولوژي ليبراليسم كلاسيك (از كانال ارائه تفسيري سرمايهدارانه فردانگارانه، سكولاريستي و سودمحورانه از انسان و آموزههاي اخلاقي و باورهاي مسيحي) عمل كرده است.
«پروتستانتيسم مسيحي» اگرچه با مارتين لوتر آغاز شد، اما غير از لوتر و آراء او در صور و وجوه ديگري نيز ظاهر گرديد. آموزههاي پروتستانتيستي «ژان كالون» يكي از شاخههاي پروتستانتيسم مسيحي در غرب مدرن است كه به طور مشخص به شيوع و بسط سرمايهداري و سيطرة تلقيهاي سرمايهدارانه و سودمحورانه خيلي كمك رسانده است.
ژان كالون كه بود؟ او متولد سال 1509 م در فرانسه بود. اگرچه خانوادهاش كاتوليك بودند اما او در سال 1533م به آموزههاي پروتستانتيستي لوتري روي آورد. مدتي بعد كالون به استراسبورگ رفت كه مركز تئوريسينهاي پروتستانتيست بود. سپس به «بازل» در سوييس رفت و كتاب معروفش «اركان مذهب مسيحيت» را در سال 1536م منتشر كرد. تدريجاً كالون به سخنگو و تئوريسين اصلي پروتستانتيسم مسيحي در فرانسه و سوييس بَدَل گرديد. كالون در ژنو مدرسهاي براي آموزش آراء خود تأسيس نمود و تدريجاً او و هوادارانش به قدرت اصلي حاكم بر ژنو نيمه قرن شانزدهم بدل گرديدند. كالون، آموزههايي سختگيرانه داشت و براي پيروانش بر رعايت انضباط و نوعي رويكرد زهدآلود خاص تأكيد ميكرد. نكته اينجااست كه آموزههاي زهدآلود و انضباط كالون بيش از آن كه ناظر به هدايت و رشد و ارتقاء معنوي بشر باشد، در خدمت دعوت به نوعي كار شديد دنيوي همراه با امساك بود كه عمدتاً به كار انباشت سرمايه و منش خاص اشراف سرمايهدار قرون شانزده و هفده ميآمد.
مخاطب اصلي رهبران كالونيسم، طبقاتي كه به تجارت و صنعت ميپرداختند و پيشروترين و جديدترين عناصر زندگي اجتماعي زمان خود بودند [مقصود نگارنده عناصر سرمايهسالارانه موجود در سدههاي آغازين عالم مدرن ميباشد] از شارحان مذهبي كه ستادش در ژنو بود و بعداً بانفوذترين پيروانش در مراكز بازرگاني همچون آنتورپ ميزيستند كه لندن و آمستردام پشت جبهة صنعتياش بودند، جز اين انتظار نميرفت كه مخاطبان اين رهبران قبل از همه امانه منحصراً چنين طبقاتي باشند. آنها با اين كار، طبيعتاً از به رسميت شناختن صاف و پوستكندة سرمايه، اعتبار و بانكداري، تجارت بزرگ مقياس، ماليه و ديگر واقعيتهاي زندگي عملي آغاز ميكردند. بدينسان از سنّتي كه جست و جوي منافع اقتصادي را «وراي آنچه براي معاش ضروري است» قابل نكوهش ميدانست و بر واسطه مُهر انگل و بر رباخوار مُهر دزد ميزد، قطع رابطه كرد... كالونيسم نخستين، براي هدايت و گرداندن امور اقتصادي قاعدهاي خاص خود دارد كه سختگير هم هست. اما ديگر به تمامي جهان انگيزههاي اقتصادي همچون چيزي بيگانه بازندگي روح بدگمان نيست يا به سرمايهداران به عنوان كساني كه بيبرو برگرد از سيهروزي ديگران به مال و منال رسيدهاند بدگمان نيست. يا فقر را فينفسه فضيلت نميانگارد. و شايد نخستين مجموعه نظاممند آموزش مذهبي است كه ميتوان گفت فضيلتهاي اقتصادي را پذيرفته و آنها را ستايش ميكند. اين مجموعه از اخلاقيات ثروتاندوزي را دشمن نميدارد... بر اين مبناي عملي صنعت شهري و تصدي تجاري بود كه ساختار اخلاق اجتماعي كالونيستي نباشد... چنين آموزشي، باتمامي عيب وحسنهاي متألهانهاش به نحو قابل تحسيني براي آزادكردن انرژيهاي اقتصادي و به هم جوش دادن بورژوازي نوپاي روبهرشد آن و تبديل به يك نيروي اجتماعي منضبط، طراحي شده بود... كاملاً تخيّلآميز نيست كه بگوييم، كالون در سطحي پايينتر، اما نه با سلاحهاي نه چندان ضعيفتر، همان كاري را براي بورژوازي قرن شانزدهم انجام داد كه ماركس براي پرولتارياي قرن بيستم كرد.