ماجرای بیقراریهای دختر شهید (حدیث دشت عشق)
شهید مدافع حرم حسین تابَسته، دوران دفاع مقدس در جبهههای نبرد حق علیه باطل نیز حضور داشت و از قافله شهدا جا ماند. با این حال، قسمتش این بود که در نبرد با یزیدیان زمان که همان تروریستهای تکفیری هستند به آرزوی خودش دست پیدا کند. حسین تابَسته پس از اعزام به سوریه، بیست و یکم شهریورماه سال 1393 در ریف دمشق به یاران شهیدش پیوست. از شهید مدافع حرم حسین تابَسته دو فرزند دختر به یادگار مانده است. دختر بزرگ او، خیلی احساس بیقراری و دلخوری از پدرش داشت که چرا با این اوضاع رفت و او و مادر و خواهرش را تنها گذاشت! شِکوه و بیقراری این دختر زبانزد دوستان شده بود تا اینکه خوابی را دید. وی در خواب پدر را دید که لباسی آراسته و معطر به تن دارد و میگوید «دخترم چرا اینقدر بیقراری میکنی؟» و دلیل رفتن خود را دفاع از حرم حضرت زینب(س) بیان میکند و اینکه اجباری در این کار نبوده و سپس به بیان کیفیت شهادت خود و حضور ابا عبدالله(ع) و حضرت زینب سلاماللهعلیها میپردازد، و اینکه زمان اصابت پهلو درد کمی را حس کرده و تنها سوزشی در پهلو احساس میکند و سپس نوری جلوی چشمهایش ایجاد میشود و بعد، باغ سبز و خرمی جلوی چشمانش پدیدار میگردد. شهید آنجاست که میگوید هرچه دیدم جز خوبی و سرسبزی نبود، لذا پرواز کردم و از بالا خودم را میدیدم که همرزمانم برای زنده ماندنم تلاش میکردند!