kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۲۲۲۱
تاریخ انتشار : ۰۸ شهريور ۱۴۰۲ - ۲۲:۳۵

آقا! برای آمدنت نذر كرده‌ایم این چشم‌های خسته مهدی ندیده را (چشم به راه سپیده)

 
 
تمام دلخوشی من 
غروب جمعه دلم بوی یار می‌گیرد
افق افق دل من را غبار می‌گیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار می‌گیرد
نوای ندبه صبحم هنوز ورد لبست
که نغمه عشراتم به بار می‌گیرد
دل صنوبریم زین هوای مه‌آلود
نه از فراق، که از انتظار می‌گیرد
قسم به عصر که خسران قرین انسانست
مگر که دانش خود را به کار می‌گیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار می‌گیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است
اگر چه شب ز رفیقان دمار می‌گیرد
جمال یار چو خورشید عالم‌افروز است
حجاب نفس تو را زان نگار می‌گیرد
تمام دلخوشی‌ام یک نگاه کوچک اوست
ز چیست یار من از من کنار می‌گیرد؟
اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
دل زهیر چو شب‌های تار می‌گیرد
زهیر دهقانی‌آرانی
صدایت می‌کنم 
صدايت مي‌كنم، عالم شميم عود مي‌گيرد
دو چشمانم به ياد تو، غمي مشهود مي‌گيرد
شبي در خلوت لاهوتي روحم تجلّي كن
كه دارد شعر‌هايم رنگي از بدرود مي‌گيرد
سواحل در سواحل، خاك سرگرم گل‌افشاني‌ست
كه روزي رنگ و بو از آن گل موعود مي‌گيرد
در ‌اشراق ترنّم‌ها و آفاق تغزّل‌ها
زمين را نغمه جادويي داود مي‌گيرد
هلا اي قدسي سرچشمه انفاس جالينوس
به دشت زخم‌هامان نقشي از بهبود مي‌گيرد
ببين مولا! به محض اينكه از عشق تو مي‌گويم
جهان را، شوق يك فرداي نامحدود می‌گیرد
آرش شفاعی
آفتاب گمشده 
بی‌تو شمرده‌ایم هزاران سپیده را
این لحظه‌های مبهم در هم تنیده را
هر شب برای عشق به چالش كشیده‌ایم
این چشم‌های مضطرب خواب ‌دیده را
امسال در دو سوی خیابان نشان زدیم
این سروهای از غم عشقت خمیده را
ما منتظر كه وصل تو آرامشی دهد
سیلاب بغض‌های به باران رسیده را
انگورها شراب شدند و دوا نكرد...
مستی، جنون این همه طاقت‌ بریده را
ای آفتاب گمشده در پشت ابرها
پیدا شو و بپاش به ظلمت سپیده را
شعر فراقت ‌ای گل من از غزل گذشت
طولش مده برای خدا این قصیده را
آقا! برای آمدنت نذر كرده‌ایم
این چشم‌های خسته مهدی ندیده را
وحیده افضلی
زودتر از نامه‌رسان
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحر‌خیز جوانش برسد
خواندنی‌تر شود این قصّه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پرده چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد
لیله‌ًْالقدر بیاید لب آیینه‌ درک
سوره فجر به تأویل و بیانش برسد
نامه داده‌ست ولی عادت یوسف این است
عطر او زودتر از نامه‌رسانش برسد
شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
قاسم صرافان
چشم‌های بارانی 
این شب بارانی ما هم به سر خواهد رسید 
لشکر آن یار غایب از نظر خواهد رسید 
شب نخواهد ماند حاکم بر بساط آسمان 
آفتابِ  عالم‌آرا  از سفر خواهد رسید 
گوش کن ! هر شب ندایی می‌رسد از آسمان 
عاشقانِ منتظِر! آن منتظَر خواهد رسید 
در دل دریایی ما نیست باکی از خطر 
مهدی موعود هنگام خطر خواهد رسید 
در عزای زادهِ زهرای اطهر بی‌گمان 
یار غایب از نظر، با چشم تَر خواهد رسید 
چشم شاکر گرچه بارانی‌ست از هجران او 
این شب بارانی ما را سحر خواهد رسید 
شاکر تهرانی 
مرا ببخش
مرا ببخش نگشتم چنان كه می‌خواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شكستن ز سمت من بوده
مرا ببخش كه سوگند خورده‌ام گاهی
تمام عمر فقط ادعا، كه یار توام
ولی دریغ چه گویم، خودت كه آگاهی
عزیز كشور جانی و یوسف دنیا
ولی دریغ كه ماه نشسته در چاهی
و باز پرسش آخر، جواب معلوم‌ است
«عزیز فاطمه آیا بود سویت راهی؟»
علی لواسانی