هوای نفس و آرزوهای آخرتسوز بلای جــان آدمـی
منصور حسینی
امید، موتور محرکه انسان به جلو و کمالیابی است؛ چنانکه قوه شهوت نیز عامل بقای انسان است؛ اما آرزوهای بیپایه و هواهای نفسانی میتواند انسان را به هلاکت افکند و نه تنها جلوی پیشرفت و کمال را بگیرد، بلکه او را از اوج انسانیت به حضیض حیوانیت بلکه پستتر از آن ساقط کند.
از نگاه قرآن، نسبت صعود و سقوط در انسان بسیار نزدیک و لطیف است، به طوری که با کوچکترین تغییر در نیت و انگیزه، انسان به کمالی میرسد یا از کمالی سقوط میکند و مثلا نکاح و رابطه جنسی میتواند زناشویی یا زنا شود، یا نمازی با اخلاص، مقبول یا با ریا مردود شود.
هواهای نفسانی به سبب تضعیف قوه عقلانی نفس و قلب، میتواند «هاویه» (دوزخ)شود و انسان را به آن دراندازد یا میتواند تحت مهار و مدیریت قوه عقلانی به کمالی برساند. بنابراین، فاصله میان صعود و سقوط در انسان بس کوتاه است و او لازم است با درنگ و تأمل در اهداف الهی و ابزارهای هدایتی جایگاه و وضعیت خویش را بشناسد و در مسیر درست از تواناییهایی بهره گیرد که همچون تیغ دو دم میتواند عامل هلاکت یا نجات باشد.
امیرمومنان علی(ع) دو خصلت را موجب هلاکت انسان میداند که یکی آرزوهایی است که انسان را از آخرت باز میدارد و دیگری هواهای نفسانی که انسان را از راه خدا دور میسازد؛ ایشان میفرماید: انما اهلک الناس خصلتان هما مهلکتان من کان قبلکم و هما مهلکتان من یکون بعدکم؛ امل ینسی الاخره و هوی یضل من السبیل؛ آنچه مردم را به هلاکت میکشاند دو خصلت است که مردمانی پیش از شما را کشته و مردمانی پس از شما را نیز میکشد. آن دو خصلت عبارتند از: آرزویی که موجب فراموشی آخرت است؛ و هواهای نفسانی که از راه حق گمراه میسازد.(بحارالانوار، ج 73، ص 167)
انسان در جدال متضادهای درون و برون
از نظر آموزههای قرآن، عالم ماده، محل تضادها و تزاحمها است؛ زیرا به سبب تنگی ساختار وجودی، از چنان وسعتی برخوردار نیست تا هر چیزی در هر سطحی که بخواهد بتواند تصرف داشته باشد؛ اینگونه است که تزاحم رخ میدهد و هر چیزی دیگری را به زحمت میاندازد. گویی باغچه پرگیاهی است که هر گیاهی برآن است تا بیشترین سطح مواد خاکی و آبی و نور را بگیرد و به تمامیت رشد خویش برسد که آن را کمال خویش میداند.
در خود نفس انسان نیز چنین تضادها، بلکه حتی تزاحمهایی نیز قابل مشاهده است؛ چه رسد که این تضادها و تزاحمها به بیرون از نفس؛ یعنی نسبت به افراد همنوع یا غیر همنوع کشیده شود. بهویژه که انسان در ساختار وجودی و هویتی خودش موجودی با خصلت «ظلوم و جهول» است(احزاب، آیه 72) که به حدّ خود قانع نیست و از آن تجاوز میکند.
براساس تعالیم قرآن، قوایی چون غضب و شهوت در نفس انسانی برخلاف قوه عقل گرایش به تمامیتخواهی داشته و حتی از حدود خویش خارج میشود. اینگونه است که این دو قوه از قوای نفس فراتر از نیاز نفس عمل میکنند؛ زیرا قوه غضب برای آن است تا به عنوان قوه دافعه، به دفع هر چیزی بپردازد که به انسان و بقای او ضرر میرساند.
پس قوه غضب میبایست در جایی که مورد نیاز است وارد عمل شده با غضب، خطر دشمن را دفع کرده و از انسان دور سازد و اینگونه امنیت بقایی او را تامین و تضمین کند؛ چنانکه شهوت به عنوان قوه جاذبه مسئولیت دارد تا هر آنچه نیاز بقایی انسان است برای او فراهم آورد که شامل بقای شخصی یا بقای نوعی از طریق تناسل و فرزندآوری است. بنابراین، شهوت غذایی یا شهوت جنسی در همین ساختار تعریف و به کار گرفته میشود.
اگر قوای غضب و شهوت در جای خودش عمل کند و از حدود معین و مشخص خارج نشود، بسیار مفید و سازنده بلکه واجب برای بقای انسان است؛ اما در بسیاری از موارد از حدود خود تجاوز میکند و در شهوت غذایی مثلا از ترس گرسنگی گرفتار اسراف میشود که چاقی یکی از علائم همین شهوت غذایی است؛ همچنین قوه غضب هر چیزی را براساس ترس واقعی یا ترس توهمی و تخیلی میراند یا حذف میکند.
بر اساس گزارشهای قرآنی، بیشترین درگیریها و تضادها و تزاحمها در درون نفس میان عقل از یک سو و هواهای نفسانی از شهوت و غضب از سوی دیگر است. بنابراین، وقتی از تزکیه نفس سخن به میان میآید، مراد آن است که قوای شهوت و غضب تحت مهار و مدیریت عقل در آید.
گام دوم در تزکیه نفس، فراتر از مهار هواهای نفسانی، مدیریت قوه واهمه و متخیله یا همان وهم و خیال است؛ زیرا مراتب پایین عقلانیت است که باید تحت مهار و مدیریت مراتب عالی یعنی عقلانیت رشدی در آید تا وهم و خیال به درستی برای اهداف کمالی مورد استفاده قرار گیرد؛ و گرنه اگر تحت مهار و مدیریت عقلانیت رشدی در نیاید، وهم و خیال سرکشی کرده و به هر جا میرود. البته برخیها از این تضاد میان عقل رشدی و خیال و وهم، به جدال میان عقل و قلب تعبیر کردهاند، که به نظر نادرست است؛ زیرا قلب مرکز تعقل و عقلانیت است، چنانکه مرکز عواطف و احساسات است و قرآن بر این حقیقت تاکید دارد.(اعراف، آیه 179؛ منافقون، آیه 3)
مهمترین مرکز درگیری و جدال تضادها و تزاحمات را باید در درون نفس انسانی ردگیری کرد؛ از همین رو، پیامبر اکرم(ص) میفرماید: أعدیَ عَدوّکَ نَفسُک الّتی بَینَ جَنبیکَ؛ بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است.(بحارالانوار، ج 70، ص 64 ) البته مراد از این نفس، همان ذات و حقیقت کمالی انسان نیست که از آن به نفس معتدل یاد میشود(شمس، آیه 7؛ انفطار، آیه 7)، بلکه مراد بخشی از نفس است که ناظر به قوای شهوت وغضب است. از آنجا که گرایش این قوای نفسانی به ظلوم و جهول بودن است، از آن به عنوان «هواهای نفسانی» یاد میشود؛ زیرا «هوی» به عربی به معنای سقوط است؛ چنانکه گفته میشود: النَّجمُ إذَا هَوَی؛ ستاره هنگامی که سقوط کرد و فرود آمد.(نجم، آیه 1) به سخن دیگر، «هوی» به معنای سقوط از بلندی و افتادن است. پس هواهای نفسانی به هر چیزی اطلاق میشود که انسان را از مقام انسانیت ساقط میکند و فرو میکشد. این هواهای نفسانی همان اسراف و زیادهروی نسبت به شهوت، غضب یا تخیل و توهمی است که انسان را از هدف اصلی دور میسازد که همان کمالگرایی اوست. کمالگرایی انسان باید به سوی کمال مطلق باشد که همان «خدا» است؛ زیرا خدا کمال مطلق و خاستگاه هر کمالی است و گرایش به خدا عین گرایش به کمال مطلق است.
از نظر آموزههای قرآن، دنبال هواهای نفسانی رفتن موجب میشود تا انسان از مسیر کمالگرایی که همان سبیلالله است دور شده و به گمراهی کشیده شود.(ص، آیه 26) کسی که هواهای نفسانی را در جایگاه کمال مطلق قرار میدهد و آن را در مقام الهه و معبود میگیرد، در جادهای قرار میگیرد که از خدا دور میشود. بنابراین، خدا نیز او را در همین مسیر نگه میدارد؛ زیرا خود خواسته در مسیری قرار گیرد که ضلالت است.(جاثیه، آیه 23)
پس از تضاد در درون نفس، تضاد در بیرون خود را نشان میدهد که تضاد انسان با دیگران و تزاحم در خواستهها و منافع است. البته خاستگاه تضاد بیرونی همان عدم مهار و مدیریت تضاد نفسانی میان هواهای نفسانی با عقل و قلب است؛ زیرا اگر با تزکیه نفس، هواهای نفسانی مهار و مدیریت شود، انسان در تضاد بیرونی تلاش میکند تا کمترین تنش را داشته باشد. البته گاه دیگران به سبب هواهای نفسانی به حدود و ثغور خود بسنده نمیکنند و تجاوز و ظلم میکنند؛ پس لازم است تا با قوه غضب به دفع ظلم اقدام کرد، ولی از چارچوب عدالت خارج نشد.(نساء، آیه 135؛ مائده، آیه 8)
امیدهای واهی و آرزوهای دراز، عامل هلاکت
امید و رجا به آرزویی گفته میشود که بر پایه مقبول و معقولی شکل گرفته باشد، در حالی که آرزوهای بیپایه چیزی جز وسوسههای شیطانی نیست که انسان را به خود مشغول میکند و از دستیابی به کمالات قابل دستیابی محروم میسازد؛ زیرا وقتی انسان به چیزهای موهوم و خیالی دل میبندد و بدان همت مینهد، در نهایت، این همت او به همّ و غمّ ختم میشود؛ یعنی همت به چیزی میکند که دست یافتنی نیست و در نهایت میبیند که قوت و قدرت خویش را صرف چیزی کرده که به آن دست نیافته و از این جهت نیز مغموم میشود که عمر و توانش را برای هیچ و پوچ تلف کرده است.
فرق «همّ» با «غمّ» در این است که اولی در جایی به کار میرود که انسان کاری را با همت بسیار انجام میدهد، ولی چیزی عایدش نمیشود؛ اما غمّ درباره چیزی گفته میشود که از دست رفته است؛ مانند غمّ از دست دادن عضوی در جنگ یا مبتلا شدن به جراحت یا مرضی در میدان نبرد؛ از همین رو «همّ» با «همت» همراه است، اما «غمّ» فقط به سبب از دست دادن چیزی مهم پدید میآید؛ اصولا در میادین جهاد همان گونه که دشمنان گرفتار «غم» از دست رفتن کس یا چیزی میشوند، مسلمانان نیز اینگونه دچار غم خواهند شد. «غمّ» همانند «غمام» که ابری تیره و تار است دل آدمی را میگیرد و شخص گویی در تاریکی آن قرار گرفته است. از نظر قرآن، یکی از بزرگترین عذابهای دوزخی همین «غمّ» است که دوزخیان از آن رهایی ندارند و غم و غصههای گلوگیر، همچنان بر دل و جانشان سایه میافکند و هرگز آن از خارج نمیشوند.(حج، آیه 22)
از نگاه قرآن، مومن کسی است که بین خوف و رجا زندگی میکند؛ او از یک طرف طمع به چیزی دارد که مستحق آن نیست، ولی خدا را کریم میداند و از تفضل و کرامت الهی طلب مغفرت و رهایی و بهرهمندی از بهشت دارد و در همان حال خوف از این دارد که خدا با او به عدالت رفتار کند که در این صورت به سبب خطا و گناه ممکن است به دوزخ برود و در دنیا و آخرت گرفتار عذاب و عقاب الهی شود.
بر اساس آموزههای قرآن، بسیاری از مردم چون براساس هواهای نفسانی و وسوسههای شیطانی زندگی میکنند، گرفتار آمال و آرزوهای دور و دراز و بلندی هستند که غیر قابل دستیابی است؛ اینگونه است که عمر و توان خود را در جایی به کار میگیرند که دست نیافتنی است.
بدترین نوع آرزو آن است که همه همت انسان را به سوی خود جلب و جذب کند و موجب فراموشی آخرت در انسان شود به گونهای که هیچ کاری برای آخرت نکند و همه عمرش را مصروف دنیا کند. شکی نیست که طالبان دنیا، خواه قدرتخواه ثروت، به سبب آنکه هرگز سیر نمیشوند، تمام همت خویش را مصروف آن می سازند و هیچ تلاش و همتی برای آخرت ندارند. اینگونه است که حتی اگر به قدرت فرعونی یا ثروت قارونی رسند، چیزی به دست نیاوردهاند؛ زیرا این چیزها سیریناپذیر است و انسان هرگز از تکاثر در قدرت و ثروت سیر نمیشود تا خود را مشغول امر دیگری چون امر آخرت کند. دنیاطلبان را حرص و آزمندی چنان است که گویی آب شور مینوشند که تشنگی آنان دم به دم بیشتر میشود و خود را نیازمند ثروت و قدرت بیشتر دنیوی میکنند. اینگونه است که در مسیر سقوط از انسانیت قرار میگیرند و آخرت خویش را تباه میسازند. از همین رو امیرمومنانعلی(ع) هشدار میدهد که پیروی از هواهای نفسانی و آن دسته از آرزوهای دنیوی که آخرت را از یاد انسان میبرد، دو عامل اصلی هلاکت انسان و سقوط به وادی دوزخ ابدی است.
پیامبر اکرم(ص) کسی را که دنبال هواهای نفسانی میرود و از آخرت باز میماند، به عنوان احمقترین احمقها معرفی میکند و میفرماید: ألا أنبّئکم بالکیّس الکیّسین و أحمق الحُمَقاء! قالوا: بلی یا رسولالله! قال: أکیس الکیسین مَن حاسب نفسَه و عَمِل لما بعدَ الموت؛ و أحمق الحُمقاء من اتّبع نفسه هواهُ و تَمنّی علیالله الأمانی؛ آیا به شما خبر دهم از زیرکترین زیرکان و احمقترین احمقان! گفتند: بله ای پیامبر خدا! فرمود: زیرکترین زیرکان کسی است که به حسابرسی از نفس پردازد و برای پس از مرگش کار کند؛ و احمقترین احمقان کسی است که پیرو هواهای نفس خویش باشد و پیوسته آرزوهای خود را از خداوند در خواست کند.(بحارالانوار، ج 70، ص 69)