مردی که تعطیلی نداشت
سعید مستغاثی
هنوز بعد از دوسال انگار منتظرم، تماس بگیرد و بیمقدمه بگوید: «... حاجی، یک دورهای قرار است برگزار کنیم برای یک سری طلاب درجه یک و سطح عالی حوزه درباره سینما و سواد رسانهای و... برای پنجشنبهها که وقت داری؟!»
و بعد قرار و مدارها را بگذاریم و از هفتههای بعد صبحهای زود پنجشنبهها، کفش و کلاه کنیم و راهی قم شویم. بعد از کلاسهای صبح و بعد از نماز جماعت ظهر هم سر و کلهاش پیدا شود و موقع ناهار هم کلی طرح و برنامه و موضوع کتاب و کلاس و جلسه و دوره را مطرح کند و بعد هم بدون فوت وقت ما را بکشاند به «جامعهًْالزهرا» تا کلاسهای رسانه و سینما را برای خواهران هم برگزار کنیم. کلاسهایی که کلی از شاگردهای خودش در آن حضور داشتند اما مدام برای این حقیر نوشابه باز میکرد که این استاد فلان است و بهمان است و...
بعضی مواقع هم در میانه تمام شدن ناهار و رفتن به «جامعهًْالزهرا»، یکی از دوستانش را با دوربین به اتاق میآورد تا مثلا درباره سینمای شرق صحبت کنیم. (در حالی که خودش سینمای شرق اعم از چین و ژاپن و کره و... را به قول معروف تقریبا روبیده بود!) یعنی وقت تلف نمیکرد، نمیخواست کمترین لحظه از اوقاتی که بنده در خدمت بودم را به قول خودش هدر دهد!
یک بار هم به جای «جامعهًْالزهرا»، بنده را برای کلاس سینما و رسانه به «جامعهًْالمصطفی» برد که در آنجا طلاب و دانشجویان در سطح دکتری و کارشناسی ارشد از کشورهایی مانند عراق و اندونزی و پاکستان و هند و... شرکت داشتند.
برای این طلاب و دانشجویانی که از کشورهای دیگر میآمدند، خیلی دل میسوزاند و سعی میکرد، دورههایشان در بهترین و بالاترین سطح تحصیلی باشد و مدام در فکر فراهم آوردن امکانات بهتر برایشان بود.
هم درس میداد و هم درس میخواند
حالا در این میان خودش هم کتاب زیر بغل میزد و راهی دانشگاه میشد. فهمیدم دوره دکتری دیگری را در زمینه «حکمت هنر دینی» میگذراند.
یک روز به او گفتم که این دیگه چه صیغهای است؟ گفت میخواهم زبان انگلیسیام کامل بشود!
از محمدحسین فرجنژاد میگویم، دکتر محمدحسین فرجنژاد، طلبهای که در سطوح عالی حوزه و دانشگاه تحصیل کرده بود و علاوه بر همان سطوح عالی در بخشهای دیگر این دو مرکز علمی، هم تدریس میکرد و هم کتاب مینوشت و هم آدم تربیت میکرد.
از فرجنژاد میگویم که ساده بود و صمیمی، در خانهای کوچک زندگی میکرد اما آن را به سبک زندگی اسلامی- ایرانی آراسته بود و برخلاف برخی، میگفت باعث افتخارم است که در قم زندگی میکنم.
از فرجنژاد میگویم که سعی میکرد لحظهای از اوقاتش خارج از دو حیطه تحصیل و تدریس صرف نشود، علاوه بر اینکه مرد خانواده بود و بچههایش را به همین سبک و سیاق تربیت کرد که سرانجام هم در سفر آخرت همراهش شدند.
دغدغه آگاهی نسل جوان رهایش نکرد
دو سال گذشت، دو سال از رفتن یکی از معدود پژوهشگرانی که دغدغه آگاهی نسل جوان دیروز و امروز، یک لحظه برایش آرام و قرار باقی نگذاشته بود، چون به چشم میدید که ناآگاهی و جهل چه به روز جامعه آورده و میآورد.
حرص میخورد و جوش میزد، خصوصا وقتی میدید دیگران بیخیالند و در روزمرگیها غرق شدهاند، دیگرانی که با بودجههای کلان تحت اختیارشان چقدر میتوانستند و میتوانند در درمان بیماری و فقر ندانستن و ناآگاهی تاریخی جامعه بهخصوص نسل جوان نقش ایفا کنند ولی ککشان هم نمیگزد، در سازمانها و پشت میزها و درون جلسات عریض و طویل بیخاصیت جا خوش کرده و مرتب حق جلسه برای خودشان ثبت میکنند. آنها برخلاف فرجنژاد که جهادش تعطیلبردار نبود، اغلب به کلی تعطیل بوده و هستند!
چندان دستش به جایی بند نبود، به جایی هم دلبستگی نداشت، با همان توانش و زندگیاش و داراییهایش در این مسیر کار میکرد. تا جایی که میتوانست همراه معدودی از دوستانش برای دانشجویان و طلاب، دورههای سواد رسانهای و هنر و سینمای انقلاب برگزار کرد، سعیاش این بود که آگاهی و دانستن را در سطح مخاطبانش نهادینه کند، از همین روی، تلاش داشت، روش تحقیق و پژوهش علمی و صحیح را آموزش بدهد و دانشجویان و طلاب را در این زمینهها بهکار بگیرد.
خستگیناپذیر موضوع طرح میکرد، موضوعاتی که درد امروز جامعه است و ندانستن آنها بسیاری از مصیبتهای کنونی را به بار آورده. منابع فراهم میآورد و گروههای تحقیقاتی سامان میداد و از درون آنها، متون و کتابهای ارزشمند و مورد نیاز امروز را بیرون میآورد.
اما برای چاپ و انتشار آنها مشکل داشت، مشکل مالی و امکانات و... و تا جایی که میتوانست از امکانات دو سه سازمان و موسسه بهره گرفت ولی آنچنان که باید هزینه نمیکردند، بودجهها برای امور دیگر صرف میشد و پولی که برای کتاب میدادند کافی نبود، بعضا اندیشههایش را برنمیتابیدند، میگفتند توهمی است، تند است، برای امروز فایده ندارد، به کار ارتباط با جهان آزاد نمیخورد!
بنابراین، از خودش و زندگیاش مایه گذاشت تا هزینه چاپ کتابها در آید ولی باز هم برای پروژهها و متون و کتب آمادهاش کفایت نمیکرد.
بعد از اینکه رفت...
اما بعد از اینکه رفت، چهل روزه دربارهاش کتاب درآوردند، سخنرانیها کردند و همایشها برپا نمودند و مجالس و جلسات متعدد در ذکر ویژگیها و مناقبش برگزار کردند، دمشان گرم، برنامههای متعددی در بزرگداشتش برپا داشته و میدارند. دستشان درد نکند و خداوند خیرشان دهد. اما چه دیر...
از طرف دیگر دوستانش با تلاش و کوشش و جهد بسیار، مدرسه و آموزشگاهی به یادش و با نام او تاسیس کردند که به تربیت رسانهای طلاب و دانشجویان میپردازد و بهطور جدی و از نگاه دین، سینما و رسانه را مورد توجه قرار میدهد، آنچه سالهای سال آرزوی محمدحسین فرجنژاد بود.
چنانکه خودش در جلسه آخر سلسله نشستهای درباره قرآن و سینما در 26 بهمن 1396 و در سالن نگارستان اشراق قم گفت:
«... دانشکدههای هنری ما بهجای اینکه حرف جدی و نگاه مدیریتی، فکری، اندیشهای، تاریخی و... به دانشجویان هنر ما بدهند، چون من خودم هم در یکی از همین دانشکدهها درس خواندم، (میدانم) نگاههای کاملا فرمزده و تکنیکزده و دستچندم و حتی در فرم هم عقب هستند. خب اینکه درست نیست، لیاقت ما که این نبود، داستان ما که بنا نبود این بشود، اینقدر سرخوردگی، اینقدر بدبختی... یعنی واقعا جشنواره فیلم فجر امسال (جشنواره سیوششم در بهمن 1396) و حرکات برخی از این بازیگرها و نابازیگرها و بازیگرنماها و این کارگردانها و ناکاربلدها، واقعا عجیب بود، واقعا قابلتأمل بود که....
امیدوارم این قبیل جلسات طلیعهای باشد بر هنر شایسته ایرانی، هنر شایسته انقلاب اسلامی، هنر شایستهای که ما در تمدن نوین اسلامی باید جهان را با آن تغذیه ساختاری و هنری، فرمیک و محتوایی بکنیم نه اینکه منفعل و غربزده و بیباور، اینکه نه ایرانی نه اسلامی، اینکه نه بدانیم از کجا آمدیم و به کجا میخواهیم برویم، اینکه اصلا چه هدفی داریم؟ امیدوارم که اصلاح بشود این وضعیت، این وضعیت، وضعیت آرمانی نیست.»
جایی که قرار است کمبودها را جبران کند
او میگفت «کمبودهای جدی در زمینه مطالعات دینی فیلم داریم» و به تلاش در جهت ایجاد رشتههای هنری براساس اندیشههای دینی و گفتمان انقلاب اسلامی در برخی دانشکدهها و مراکز آکادمیک کشور اشاره کرده و آن را از ضروریات سینمای منتسب به انقلاب و اسلام و ایران میدانست.
فرجنژاد نبود مطالعات و مباحث دینی در عرصه آموزش هنر و سینما را از جدیترین آسیبهای سینمای ایران به شمار آورد و حالا به نظر میآید بخشی از آرزوهایش تحقق یافته و موسسه و مدرسهای تاسیس شده که قرار است از نگاه دین به سینما و رسانه بپردازد.
اما شاید این بار از آن بالا و با همان لبخند همیشگی گوشه لبش بگوید:
«... حاجی، حالا حالاها خیلی کار داریم، خیلی باید کار کنیم، اینها کم است، باید خیلی این مدرسه را گسترش دهیم که همه آن جوانان و مشتاقان دین و زندگی درست و حسابی را به سر کلاسهایش بیاوریم...»!