گفتند نميشود ولي ميگوييم يک روز بهار ميشود با يک گل(چشم به راه سپیده)
چه شود اگر ...
چه شود به چهره زرد من، نظری ز بهر خدا کنی
که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را، که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ما، که خون به دل شکسته ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بُوَد از همین، که خدا نکرده خطا کنی
تو که «هاتف» از برش این زمان، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی؟
مرحوم هاتف اصفهانی
تکبیر تو
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطر تو به گلها هیجان خواهد داد
فردا که به آفاق بپیچد نورت
تکبیر تو کعبه را تکان خواهد داد
؟؟؟؟
قافله در قافله داری
... هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغی ست
در سینه هر اهل دل و دلشده داغیست
آویخته بر سردر هر خانه چراغیست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغیست
از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
کی یار سفر کرده ما از سفر آید
بعد از شب دیجور محبان، سحر آید
از باب صفا، قبله ما کی به در آید
بی بال و پران را پر و بالی دگر آید
کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده...
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسله زلف، دو صد سلسله داری
با آن که خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
ای گمشده مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخساره خود پرده گشایی؟
ما ریزه خوریم و تو ولی نعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، وامانده تر از ما
ما بیخبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظر و خون دلت ای منتظر از ما
ما شب زدهایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بینالمللی با تو بیاید
ای عدل علی! عدل علی با تو بیاید
عمریست که در بوته عشقت بگدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهرهور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیده آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو دربهدری تو؟
هم منتظر مایی و هم منتظری تو...
علی انسانی
بهانهای کافی است
برای از تو نوشتن بهانهای کافیست
دو چشم خیس سری روی شانهای کافیست
هجوم زرد خزان است و گوشهای خلوت
برای گل شدن تو جوانهای کافیست
تمام شادی دنیا عزیز مال شما
مرا بدون شما کنج خانهای کافیست
اگرچه برف زمستان اگر چه دوری و درد
هنوز گم شده ها را نشانهای کافیست
تو نیستی چه بگویم در این هزاره درد
برای از تو نوشتن بهانهای کافیست
پیام جهانگیری
حسرت یک نگاه
خواهي که لبم پر آه باشد، باشد
چشمم به در و به راه باشد، باشد
خواهي اگر اي عزيز زهرا اين دل
در حسرت يک نگاه باشد، باشد
شجاع
شیرینی انتظار
گر سبز شوي بهار را دريابي
شيريني انتظار را دريابي
تعجيل فرج بخواه با هر صلوات
تا دولت وصل يار را دريابي
شفق
آینهدار
شهر آينهدار ميشود با يک گل
پروانه تبار ميشود با يک گل
گفتند نميشود ولي ميگوييم
يک روز بهار ميشود با يک گل
هادي فردوسي