یک شهید، یک خاطره
نمیخواهم فرزندم را ببینم!
مریم عرفانیان
قبل از اینکه بخواهد به جبهه برود، گفت:
- «فهیمه (دخترم) رو به خونة مادرت ببر.»
از علاقهاش به دخترمان باخبر بودم، دوباره گفت: «چون طاقت ندارم فهیمه موقع خداحافظی توی چهرهام نگاه کنه و نگاهش برای همیشه در ذهنم بمونه.»
میدانستم دل کندن از فرزندمان چهقدر برایش سخت است؛ برای همین فهیمه را به خانه مادرم بردم.
***
وقت خداحافظی گفت: «این آخرین دیدارمان است.»
مهدی رفت و من هیچ وقت نفهمیدم چگونه از فرزندمان دِل کَند؟
خاطرهای از شهید مهدی هنرور باوجدان
راوی: همسر شهید