ظرفیتهای رسانهای موثر برای پایداری فرهنگ - بخش سوم و پایانی
عزیزالله محمدی(امتدادجو)
در دو بخش قبلی این یادداشت که تحت عنوان «حقیقت فرهنگ در رسانهها و فضای مجازی» در تاریخهای 27 خرداد و 3 تیر تقدیم شد؛ با پرداختن به استانداردهای دوگانه جهان غرب و بهویژه آمریکا، جهت بهکارگیری فضای مجازی و شبکههای اجتماعی و با اشاره به تلاش آنان با اشاعه فرهنگ متفاوت برای تغییر ذائقه فرهنگی جوامع هدف، از جمله ایران که دارای ویژگیهایی با مختصات خاص است؛ ایجاد تنوع پایانناپذیر برای مخاطب را یکی از شیوههای اصلی تغییر ذائقه برشمردیم که نتیجه این تغییر بنا به تعاریف موجود «شوک» و «تاخر» فرهنگی است که این دو جامعه را دچار نابسامانی و ناهماهنگی در مجموعه ی ترکیبات فرهنگی میکنند و آن جامعه در نهایت نسبت به هویت و اصالت فرهنگی خود یا بیتفاوت و یا دچار فراموشی میشود.
و حالا در بخش سوم، مضاف بر راهکارهای مقابلهای در بستر فرهنگ و رسانه که در پایانبندی بخش دوم براساس نظریههای فرهنگی ارائه شده بود؛ نگاهی داریم به انواع فرهنگ شناخته شده که نظریههای فرهنگی نیز منطبق با هستی و وجودیت این نوع فرهنگها بهوجود آمدهاند.
فرهنگ عام
انسان همواره از زمان شناخت مفهوم نیاز، قدم در روابطی با سایر همنوعان خود گذاشت که این روابط در نوع گسترشیافته خود تبدیل بهعنوانی تحت عنوان «اجتماع» شد و پس از آن در دایره روابط و رفتارها، گونهای از شیوه زیستن مرسوم شد که اینگونه و شیوه زیستن در نهایت معروف به «میراث اجتماعی» و «فرهنگ عام» شد. در واقع مجموعه ویژگیهای اساسی فرهنگ انسانی که جامعه انسانی را از اجتماعات حیوانی متمایز میکند؛ عناصر فرهنگ عام بهشمار میآیند و بر مبنای نوع زیست انسان، همه جوامع چه تطور یافته و یا نیافته، دارای فرهنگ عام و عناصر آن هستند که از جمله این عناصر، سخنوری، اندیشهورزی، ابزارسازی، (فعالیتهای اقتصادی یا تشکیلاتی و سیاسی...) هستند و در همه جوامع، ازدواج، خانواده، دولت، شیوه خاص تولید، باورهای دینی وجود دارند که این عناصر به نسبت جغرافیا، تفاوتهایی از جنس خاص نسبت به هم دارند که آن تفاوتها در تعریف دیگری به نام «فرهنگ خاص» شناخته میشوند.
فرهنگ خاص
محدودههای جغرافیای و ایدئولوژیک معین، هرکدام دارای ویژگیهای خاص و منحصر به خود در حوزه فرهنگ هستند که وجوه تمایز و حاکم بر فرهنگ، در این محدودهها را میتوان «فرهنگ خاص» نامید؛ که از معروفترین این فرهنگها در جهان، فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی است که اولی مبتنی بر حوزه جغرافیایی فلات ایران و دومی بر مبنای ایدئولوژی اسلامی تعریف میشود؛ اما در بستر زمان و به تناسب فطرت، نهتنها تقابل پایداری در آمیختگی این دو فرهنگ خاص به وجود نیامد؛ بلکه این آمیختگی تبدیل به فرهنگ نوظهوری در زمان خودش شد که دامنه آن تا به امروز خود را به خوبی در تمام وجوه اجتماعی نشان داده و در همه شئون، شکوفا و مترقی شده است و به راحتی میتوانیم در سه ضلع مثلثی که یاد کرده بودیم (دین یا مذهب، هنر و تاریخ) آن را ببینیم و ببالیم و دقیقا باید بدانیم که همین موضوع است که فرهنگ غرب را نسبت به فرهنگ ایرانی متهاجم و متخاصم کرده است.
بهطور واضح، هجوم و غلبه فرهنگ خاص یک حوزه جغرافیای فرهنگ بر فرهنگ عام حوزه جغرافیای دیگر را میتوانیم «تهاجم فرهنگی» بنامیم که این غلبه با استفاده از ابزارهای نوینی مثل شبکههای اجتماعی و فضای مجازی با صورتی آشکار و سرعتی روزافزونتر انجام میپذیرد و همانطور که در دو بخش پیشین نیز اشاره شده، فضای مجازی با محورت تولیدات محتوایی در سه حوزه دینی و تاریخی و هنری و با استفاده از ایجاد تاخر و شوک فرهنگی، این مسئولیت تهاجمی را که در خوی فرهنگ غربی موجود است را برعهده دارد.
غلبه فرهنگهای خاص جوامع مختلف بر فرهنگهای دیگر، گرچه از خاصیت ذاتی و توسعهای «فرهنگ» است؛ اما، با کمی تعمق میتوان این نکته را دریافت که در صورت هجوم سراسری یک فرهنگ غالب خاص به سایر فرهنگها، در نهایت جوامع بشری از باب عدم وجود سایر فرهنگها آسیبپذیر خواهد بود و یکنواختی حاکم فرهنگی وعدم وجود تنوع بر شیوه زیست اجتماعی انسان در همه جوامع، میتواند سایر مشکلات را به وجود بیاورد که این موضوع خود میتواند یک مبحث پژوهشی برای اهل آن باشد و ما بیش از این در این مجال به آن نمیپردازیم.(از باب یک موضوع علمی و نه سیاسی، به جامعه متفکر و اندیشمند و فرهنگی و رسانهای غرب که خوی تهاجمی دارند میگوییم که شاید بهتر است؛ از این منظر نیز به موضوع فکر کنند که تغییر فرهنگ جوامع دیگر و یکسان شدن فرهنگ جهانی بدون در نظر گرفتن تنوع فرهنگی خاص در جغرافیاهای متفاوت؛ در بلندمدت چه آسیبهای میتواند به همراه داشته باشد)
فرهنگ واقعی و آرمانی
در میان تقابل فرهنگی جوامع امروز، که بهطور ویژه در رسانهها انجام میگیرد؛ مضاف بر فرهنگ عام و خاص، گونهای از فرهنگ مورد چالش و کشمکش رسانهای است که میتوانیم آن را به دو مفهوم مجزا تقسیم و میزان و شعاع تاثیر رسانهای هرکدام از این دو را از هم تفکیک کنیم.
مفهوم اول «فرهنگ آرمانی» است که به الگوهای رفتاری آشکار و رسما پذیرفته شده اطلاق میشود و مفهوم دوم «فرهنگ واقعی» است که به آن چیزی گفته میشود که مردم عملا انجام میدهند و یا به عبارتی دیگر فرهنگ آرمانی را میتوان تعبیر به «فرهنگ معروف» کرد که قابل بازگویی و نمایانسازی است و فرهنگ واقعی را تعبیر به «فرهنگ معمول» کرد که مردم با آن چگونه زندگی کردن را تجربه میکنند.
فرهنگ آرمانی و معروف شامل ارزشها و هنجارهایی است که مردم به صورتی آشکار و رسمی، به آنها احترام میگذارند و نسبت به آنها اظهار وفاداری میکنند و فرهنگ واقعی و معمول آن چیزی است که مردم با توان و اندیشه و گرایش بالفعل خود با آن زندگی میکنند که گاهی بین فرهنگ واقعی و آرمانی نهتنها فاصله معناداری ایجاد میشود؛ بلکه ثمره برخورد فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی میتواند منجر به تضادهایی واضح و اشکار شود.
نقطه تلاقی و شکلگیری تضاد در جامعه بهدلیل تفاوت معروف و یا معمول بودن فرهنگ میان آحاد و اقشار مختلف، بستر مناسب برای نفوذ و رسوخ به اذهان، جهت تغییر کلی فرهنگ یک جامعه است که در این مرحله، رسانه و رسانههای پیشتاز(آوانگارد) چون شبکههای اجتماعی ایفاگر نقش میشوند و «نسبیگرایی» را تقویت میکنند؛ که به این جمع، من بعد باید موضوع هوش مصنوعی را نیز باید اضافه کنیم و گرچه هنوز تجربیات اندکی از فعالیت هوش مصنوعی موجود است؛ اما قطعا با توجه به تجربههای پیشین درخصوص استفاده از تکنولوژی رسانهای، میتوان پیشبینی کرد که در آتی، هوش مصنوعی چگونه در موضوع تقابل فرهنگی تحت عنوان یک بستر رسانهای و ابزار قدرتمند ایفای نقش خواهد کرد.
نسبیگرایی
قضاوت درباره یک فرهنگ با معیارهای همان فرهنگ، نسبیگرایی است که در تضاد ایجاد شده بین مفاهیم فرهنگ آرمانی(معروف) و یا معمول(واقعی) شکاف مورد نظر فرهنگ تهاجمی ماهیت وجودی پیدا میکند و هر دو تعریف موجود از فرهنگ (آرمانی و واقعی) را تحت تاثیر قرار میدهد.
در مواجهه با چنین شرایطی که متاسفانه باید گفت بنا به برخی شواهد شرایط جامعه ایران تا حدودی در چنین وضعیتی قرار دارد و نفوذ فرهنگ غربی مابین فرهنگ واقعی و آرمانی را شاهد هستیم، به نظر میآید برای دستیابی به نتایج مطلوب، باید ویژگیها و مفاهیم دقیق نسبیگرایی را خوب بشناسیم.
از جمله معانی موجود برای مفهوم نسبیگرایی فرهنگی، عدم سنجش فرهنگ دیگران با معیارهای فرهنگ خود است که در صورت این سنجش بهدلیل تفاوت معیارها نتایج سنجش غیرواقعی و غیرکاربردی خواهد بود.(مراجعه شود به قیاسهای موجود در فضای مجازی و بستر جامعه در تفاوت کمیت و کیفیت زندگی در ایران با زندگی در غرب و یا در کشورهای حاشیه خلیج فارس)
یکی دیگر از معانی هستیبخش به وجود «نسبیگرایی» رفتار یا شیوه اندیشیدن افراد است که در شرایط مشخص فرهنگی، و بر حسب ارزشها، هنجارها، باورها، چالشهای محیطی و تاریخ خود آنها مورد سنجش و قضاوت میگیرد و مسلم است که اگر در غیر این شرایط مشخص فرهنگی، قضاوت صورت بگیرد؛ باز هم نتایج حقیقی و بر مبنای نیاز واقعی نخواهد بود.
با توصیفات صورت گرفته از نسبیگرایی، گروهمحوری یا قشرگرایی و یا بهطور خاص قومگرایی و قوممداری را میتوانیم نقطه مقابل آن بدانیم که به حسب نتایج حاصل از نسبیت فرهنگی، اندازه و شدت و میزان «قوممداری» و فاصلههای فرهنگی استخراج میشود و میتوان نقاط ضعف و قوت فرهنگی را در صورت تمایل و اراده به دست آورد و جامعه را از انحطاط و تغییر فرهنگ نجات داد.
مکاتب اجتماعی و فرهنگی مثل (ساختارگرایان، پساساختارگرایان، کارکردگرایان، فرانکفورت یا انتقادی، پستمدرنیسم و...) که متکی به نظریهها و اندیشههای افرادی مثل (ویلیام جیمز، ویلیام توماس، جورج زیمل، ماکس وبر، هابرماس، هربرت مید، هربرت بلومر، روزنبرگ، میشل فوکو و...) هستند؛ نوع فرهنگ امروز جهان غرب و در نهایت فرهنگ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و از همه مهمتر رسانهای آن را بهوجود آورده است که عبور از هرکدام از این مکاتب و ورود به مکتب بعدی، همراه با تجربههای بسیار ارزشمند برای آن جوامع بوده و به همین دلیل، آزمون و خطا و یافتن نقاط ضعف و قوت برای تغییر در رسانههای غربی با پیشینه عبور از نظریههای مختلف، میتواند خیلی سریع و با کمترین هزینه زمانی و مادی اتفاق بیفتد که در مجموع میتوانیم آن را انعطاف رسانهای چه در مواجهه با حمله رسانهای و فرهنگی بنامیم و چه در تغییر روش برای تهاجم آنها به جوامع هدف خودشان.
در مقابل اهمیت این حجم از موضوع رسانه و فرهنگ و همینطور خاستگاه تجردگونه رسانههای شنیداری و تصویری از غرب که بهطور ذاتی تجربههای تکنولوژیک و تولید محتوا و برنامهسازی متنوعی را در اختیار آنها قرار میدهد؛ باید این واقعیت را دید که ما فاصله زیادی با آنها چه در تکنولوژی تجهیزاتی و چه در تولید محتوا و برنامهسازی داریم که بهطور قطع این واقعیت چه در حوزه تاثیرپذیری و چه در حوزه تاثیرگذاری میتواند خود را بهخوبی نمایان کند و فعل و انفعلات فرهنگی و اجتماعی را رقم بزند.
مضاف بر دو موضوع تجربه استفاده از رسانه و همینطور تکنولوژی بهکار گیری رسانه، دو موضوع دیگر نیز در تقابل فرهنگی و رسانهای ما مطرح و قابلتوجه است که گاه حتی احساس میشود رسانههای خودی نیز در زمین دشمن بازی میکنند و خود آگاه به آن نیستند.
موضوع اول، «الگوبرداری» از شیوه و نحوه تولید محتوا و برنامهسازی است که بهرغم تلاشهای صورتگرفته رسانهای برای ایجاد تنوع و جذابیت با اتکا به انواع فرهنگی که برشمردیم(عام، خاص، آرمانی و واقعی) باز هم شاهد اقبال عمومی طیفهای مختلف به رسانهای چون رسانه ملی نیستیم و در نزد گروههای مختلف جامعه، خواه آنکه خود را (روشنفکر یا روشنفکرنما یا خودروشنفکرپندار) بدانند و یا خواه آنکه سوگیری سیاسی و یا انتقادی داشته باشند؛ هیچ میلی برای استقبال از برنامههای تولیدشده احساس نمیشود و این یعنی دقیقا وانهادن مخاطب به رسانههای مخالف و معاند که میدانند چگونه جذب مخاطب کرده و ضمن نگهداری آنها جهتدهی نیز انجام بدهند.
موضوع دوم که شاید بتواند ضعف اشاره شده در موضوع اول در تقابل رسانهای را هم برطرف نماید؛ موضوع تخصیص بودجه و هزینهکرد برای رسانه است که متاسفانه بهرغم فهم این موضوع از سوی متولیان برنامهریزفرهنگی، در حوزههای مختلف حاکمیتی شاهد آن هستیم که محل حساس و تاثیرگذاری چون صداوسیما به حدی با کمبود بودجه روبهرو است که اگر کنایه ما را بپذیرند میگوییم که مابین تبلیغات گسترده، گاهی برنامهای نیز برای مخاطب باقیمانده پخش میشود که همین عامل باعث بر چند مورد دیگر آسیبزا میشود.
خروج نیروهای متخصص از حوزه رسانهای و ای بسا حتی پیوستن آنها به جریانهای مخالف و معاند، عدم بهکارگیری تجهیزات مناسب در جهت ارتقای کیفیت تولیدات، عدم اقبال عمومی به ارائه ایدههای نو جهت ساخت برنامههای پرمخاطب و از همه مهمتر، صرف انرژی سازمانی جهت خود نگهداری بیتوجه به نیاز مخاطب و... موضوعاتی هستند که از دل عدم درک دقیق اختصاص بودجه مناسب به رسانه به وجود میآیند و مسلم است که در این حالت، فعالیت فرهنگی و رسانهای نهتنها برای فعالان این عرصه به مرور زمان فاقد جذابیت و عدم کسب منافع مادی و معنوی خواهد بود؛ بلکه دلمردگی و ناامیدی و یأس را نیز مستولی بر آنان خواهد شد.
خود نگارنده این یادداشت، که تمام انرژی و زمان و تحصیلات و فعالیتهای خود را صرف امور فرهنگی و رسانهای در طی سالهای متوالی کردهام؛ به حقیقت وقتی با موضوع ارتزاق روبهرو میشوم و یا در قبال فعالیتهای صورتگرفته مطالبه وجه معمول میکنم، عموما یا با یک واژه تشکرآمیز معمول یا غیرمعمول متکی به اعتقادات روبهرو میشوم و یا با یک دست محبتآمیز حاکی از تشکر بر شانه- که در نهایت شانههایم از فرط دریافت اینگونه پاسخ به جای پرداخت وجه زخمی شده- و مسلم است که به غیر از استثنائاتی قریب به اکثریت فعالان فرهنگی و رسانهای در تحمل این درد واقعا جانکاه شریک هستند و گاه به لحاظ ذاتی، همین موضوع خود تبدیل به تقابلهای درونجبههای نیز میشود و تعجببرانگیزتر آن است که اصلا گاهی برای موضوعات فرهنگی و رسانهای در نهادها و سازمانهای مختلف ردیف بودجه تعیین شده است؛ اما این تخصیص با ایجاد تشریفات خاص و یا تخصیص آن به موضوعات غیر، به دست اهالی آن نمیرسد و عملا بهرغم تمام شعارها برای فعالیتهای فرهنگی و رسانهای که گاهی گوش زمین پر و زمان را کر میکنند؛ ولی هیچگونه گردش مالی منظمی که بر روند زندگی فعالان رسانهای و فرهنگی هم تاثیرگذار باشد برای آن تعریف نمیشود تا بدینوسیله آن پویایی و نتایج موثر لازم به وجود بیاید.
از میان مکاتب فرهنگی و اجتماعی که تلویحا برشمرده شد «پستمدرنیسم» به لحاظ ویژگیهای ترکیبی و تلفیقی و به لحاظ پیوندهایی که با گذشته و حال و آینده دارد؛ چه در فرهنگ و چه در اجتماع، صورتی پذیرفتهشدهتر در همه جوامع غربی دارد و تسری بسیاری نیز به جوامع شرقی که بیشتر اتکا به سنت دارند پیدا کرده است.
این اصطلاح «پستمدرنیسم» که با مناظرههای «هابر ماس و فوکو» وارد جامعهشناسی شد بیشتر در واقع، فراتشریح یا فراروایتهایی از دین، علم، فلسفه، هنر، و انواع ایسمهای ماقبل خود است که گاهی بهدلیل تشخص یافتن در فراواقعیت، دارای جاذبههای خاص میشود و تعمیم آن به جلوههای رسانهای به شدت میتواند مخاطب را از داشتههای اصیل مثل فرهنگ خاص و عام، جدا و به همان جهان فراروایت و فراتشریح ببرد؛ چرا که فرهنگ پستمدرنیستی برخلاف فرهنگهای سنتی و مدرن که بر مبنای یک امر قطعی(سنت یا عقلانیت) شکل گرفته است؛ دارای عدم قطعیت و سطحیگرایی و درهمآمیختگی است و به همین دلیل اقبال و شیوه رسانههای غربی چه در شبکههای ماهوارهای و چه در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی، انتزاعیسازی و سورئال کردن تمام حقایق جوامع هدف است که برای آن بهطور ویژه از نظریه «هنر برای هنر» و کارکردهای این نظریه استفاده میکنند.
امر واقع، خیال و نماد، سه عنصر تاثیرگذار یک اثر هنری است که پستمدرنگرایان در تقابل با فرهنگهای سنتی به شیوههای غالب رسانهای از آنها استفاده میکنند و نظم بنیادین مورد نظر خود را در جوامع هدف بهوجود میآورند؛ و اگر ما میخواهیم نظم بنیادین مورد نظر خود را که مبتنی بر فرهنگ «خاص و عام» خودمان و بر مبنای فرهنگ آرمانی است داشته باشیم؛ باید اهمیت و واقعیت آنچه را که در رسانههای جهان بهوقوع میپیوندد را درک کرده و همان سه عنصر (امر واقع، خیال و نماد) را در مثلث یادشده (دین، تاریخ و هنر) به مخاطب ارائه بدهیم.
در پایان بهرغم آنکه میتوان این یادداشت را حتی در حد یک کتاب چند جلدی دامنه داد؛ اما بنا به ذات مطالب روزنامهای ادامه آن را واگذار میکنیم به زمان و اشاره به آن میکنیم که میتوان با استفاده از ظرفیتهای رسانهای موثر به پایداری فرهنگی در مقابل انواع تهاجم فرهنگی رسید اگر...