توسل به حضرت زهرا(س)
مریم عرفانیان
در هنگام عمليات رمضان وظيفه ما عمليات ايذائي بود. میخواستیم شبهنگام پس از ضربه زدن به دشمن به مقرمان برگرديم. پس از عبور از خط و نزديک شدن به دشمن بهدليل بیاحتیاطی يکي دو تا از نيروها لو رفتيم. دشمن منور زد و پس از ديدن نيروها همه را به رگبار بست! در نتيجه آتش دشمن 30-40 نفر شهيد داديم. معبر قفل شده بود، بچهها وحشتزده شدند و پیشروی غیرممکن. به عقب آمدم و آقای برونسي را پيدا کردم. متوجه شدم که گريه میکند! گفتم: «بلند شو گريه فایدهای نداره. به بچهها دستور عقبنشینی بده. اين نيروها ديگه توان جنگيدن ندارن. اگه صبح بشه تمام نيروها از بين میرون.» ديدم اصلاً جوابم را نمیدهد. تکانش دادم و گفتم: «تو فرماندهاي! بلند شو دستور بده برگرديم.»
سرش را بلند کرد و گفت: «ما وظيفه انهدام نيروهاي عراق رو داريم. بايد دشمن رو منهدم کنیم و بعد برگرديم. درسته؟»
گفتم: «بله.»
گفت: «من الان سرم رو روي زمين گذاشتم و از حضرت زهرا کمک خواستم.» و ادامه داد: «الان میروی خط پيش برادر جوانان و همراه او با بقيه، بچهها رو همراه خودت میبری.»
مقداري تعلل کردم؛ ولي او مجدد مرا به خود آورد.
جلو رفتم و وظیفهام را انجام دادم. برونسي هم بقيه نيروها را آماده مقابله کرد و گفت: «يک گلوله به حسين بده و يکي هم بده به سيد آرپیجیزن.»
بعد هم خودش یک گلوله آماده کرد و سپس گفت: «همه نيروها آماده باشن تا آرپیجیها شليک شد شما تکبير گفته و به دشمن بزنيد.» آرپیجیها شليک شد، سنگر دشمن آتش مهيبي گرفت و منطقه را مثل روز روشن کرد. نيروهاي خودي هم روي سر دشمن ريختند. آن شب حدود 50 دستگاه تانک از دشمن غنيمت گرفتيم. صبح مشخص شد يکي از سنگرها محل تجمع سرهنگهای عراقي بود و آنجا جلسه داشتند، که گلوله آرپیجی سبب هلاکت آنها شده بود!
و من از نتیجه اين حمله خيلي تعجب کردم!
خاطرهای از شهید عبدالحسین برونسی
راوی: سید کاظم حسینی، همرزم شهید