حکایت آن نگهبان نابهنگام دل
محمد قمی
فیلم تازه میرکریمی را از بعضی جهات میتوان بازگشت و بازیافتی دانست از مولفههای آشنا و دوستداشتنی سینماگری که در کارنامه اش شاهکاری همچون کودک و سرباز و فیلم خوبی همچون زیر نور ماه داراست.
فیلم با میزانسنی مبتنی بر فیلمنامه درخور و بازیهای خوب، روایتی گرم و پرخون را در فضایی تلخ و سرد رقم میزند.
فقر، نه تزیینی ابتر و باطل، بلکه مبدل به فخری ملهم از کهن الگوی دینی و بازنمودی برای درخشش یکی از بزرگترین و والاترین وجوه انسانی انسان میگردد؛ بخصوص در دوران امروز که ارج و اجر و ارزشی مضاعف به او میبخشد.
حکایت، داستان تازهای نیست و نه چندان نو و خلاف آمد عادت ذهنی تماشاگر؛ اما نگره و «روایت»، به شکل
قابل اعتنا و تحسین برانگیزی، زیباست.
رسول جوان سادهای که از کرمان به تهران آمده تا کاری خوب پیدا کند در آخرین روز حضورش در تهران و نا امید از یافتن کار با بهزاد که پیمانکار یک پروژه بزرگ ساختمانی است آشنا و توسط او به عنوان نگهبان شب استخدام میشود.
دیدار رسول با دایی و رفاقتش با او ماجراهای جدیدی را برای رسول بهوجود میآورد که سبب میشود تا تحولات زیادی را تجربه کند.
تلفیق ترس و سادگی و تردید و مهلکه و رستگاری در کشاکش یکی از مهمترین عناصر روانشناختی انسان مدرن که مقوله انتخاب میان بودن و شدن است، مضمون غنی، کهن و در عین حال مبتکرانه نگهبان شب را تدارک میبیند.
رسول از دل کهن الگوی سادگی و نجابت دستنخورده سنت وارد میدان مین جهان «مدرن» امروزی میشود و اصل موضوع داستان و نقطه شروع واقعیاش همانجایی است که این ورود کلید میخورد و او خود را در مصاف با دنیایی دیگر میبیند و سعی میکند در موقعیتی خطیر، فهم، روابط و متد مواجهه اش را با این جهان دیگر تنظیم کند.
فیلم، قاعدتا کارگردانی و اجرای نسبتا موفق و حساب شدهای دارد مثل سایر فیلمهای میرکریمی از بهترینش که «کودک و سرباز» بود تا بدترینش که «امروز» و «دختر».
یکی از ویژگیهای مضمونی همچنان مهم فیلم این است که تصویر فقر، غنا مییابد و نه به مثابه آکسسوار صحنه یا زخرفی برای گدایی گیشه و جشنواره و جایزه، بلکه به عنوان مفهومی انسانی و طبیعی مورد توجه و پرداخت قرار میگیرد.
فقر و فقیری که در این فیلم میبینیم پیش از این در «بچههای آسمان» دیده ایم طرفه آنکه اینجا، حفظ استعلای نگاه شهودی به فقر و تنظیم و تدارک کارکردهای دراماتیکش، قطعا کاری مهم و خطیر و ستودنی است.
بازیهای خوب و چشمگیر و بهاندازه دو نقش اول فیلم، استفاده درست از عنصر صدا، میزانسن نسبتا دقیق و رعایت سایر ملزومات زیبایی شناسانه فیلم به خصوص مولفه پیرنگ و امتداد آن در نوع روایت، همگی دست به دست هم داده و فیلم قابل اعتنای دیگری را در کارنامه رضا میرکریمی رقم زده است.
در بحث مضمونی و معرفتی فیلم، یکی از مهمترین نکات نوع مواجههای است که عنصر «قهرمان» که ما از آن به عنوان «نماینده نجابت و فطرت» یاد میکنیم، با مناسبات روزگار و جهان امروز دارد.
او، خسته و رنجور از بیعدالتی و نامرادی و فقر و غربت، ناخواسته – ناخواسته؟- قدم به جهانی میگذارد که با معادلات و مناسبات دیگری تنظیم شده. فریب و خدعه و نیرنگ و دروغ و تظاهر و هزار و یک پلشتی دیگر، ملهم از قطع مطلق ارتباط انسان با خود، حقیقت، خدا و معنویت، رسول را ناگهان در موقعیتی مهیب و صعب و خطیر و سنگین قرار میدهد؛ و اینجا همان جایی است که «فطرت» و «عشق» به یاری او میآید.
میرکریمی گرچه نسبت به دو فیلم خیلی بد قبلی اش یعنی «امروز» و «دختر»، در «نگهبان شب» هم به جهان خالص شخصی اش نزدیکتر شده و فیلم بهتری به جهت کارگردانی و اجرا ساخته، اما در عین حال هنوز رگههایی از آن گنگی «شبه روشنفکرانه» در کارش هست.
تزتزل مخفی و تردید سترونی که در نگاه رسول نفوذ میکند و تا انتها با او باقی میماند حتی زمانی که پرواز و اوج و فرودش در آن سکانس نمادین، مخاطب را به نقطه رهایی کاراکتر قهرمان قصه رهنمون و متذکر میشود، با این حالت چه در روند متدرج فیلم و چه کنش و واکنشهای او – و دیگران- میتوان این رنگ کمرنگ و نخ ناپیدا اما اذیتکننده و موثر را دید.
موسیقی حداقلی فیلم در کنار بهرهگیری موثر از عنصر صدای طبیعی مکان و زمان، حفظ رآکورد لرزان و لغزنده رسول با اینکه از دو سر طیف سمپات و پاراسمپات آدمها و موقعیتهای قصه عبور میکند، در جوار سایر لطافتهای مالوف و مانوسی که از میرکریمی سراغ داریم، فیلمی دلچسب، غمانگیز اما آبرومندی را در دفاع از نجابت و «فطرت» انسانی انسان، به ظهور میرساند.