kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۷۶۵۸
تاریخ انتشار : ۰۳ تير ۱۴۰۲ - ۱۹:۲۹
روشنفکران به روایت روشنفکران- 12

آدم­هــا اجناس مغازه لیبرالیسم

 
 
 
سرویس ادب و هنر-
آخرین مبحثی که در شماره پیشین به لطف حضرت حق (جل جلاله) به رشته تحریر درآمد اشاره به موضوع «لیبرالیسم» و «شی شدگی» بود. البته در متن قبل از آنجا که در واپسین سطرها به این موضوع رسیدیم فقط حوصله باقی مانده از آن ستون به این مقدار به این قلم اجازه داد که تنها عنوان «شی شدگی» را در میان افکنم و بررسی آن به شماره بعدی موکول شد و الوعده وفا...
البته پیش از آغاز مباحث این شماره، خالی از لطف نیست اگر آن فراز از متن مرحوم «جلال آل احمد» 
(که رحمت و رضوان خداوند بر او باد) را یک بار دیگر مرور کنیم تا حضورمان در بحث این شماره خالی از خلل باشد و اما آن فراز: 
«اما در یک دکان از نوع فرانکلین، قلم حتی نردبان هم نیست؛ فقط جنس است. عین بادمجان. یا کشک. امروز این نرخ را دارد؛ فردا آن را. امروز توی آش رشته پشت پای سیاست روس است و فردا دور بشقاب معافیت گمرکی کاغذهای آمریکایی.»
شی‌وارگی در لیبرالیسم
هر مکتب فکری، هر فرقه‌ای و هر دین و آئینی براساس جهان بینی خویش به انسان و دیگر موجودات و هر چیزی جایگاه و مرتبه‌ای عطا می‌کند. پر واضح است که هر مکتب یا فرقه و یا دینی می‌گوید برترین نگاه را او نسبت به هر چیزی دارد اما به واقع کدام‌یک جایگاه حقیقی هر چیزی را به آن چیز می‌دهند؟!
هر تمدنی ایده و روشی برای حکمرانی و اداره امور دارد که آن هم براساس جهان بینی آن تمدن شکل گرفته است. تمدن غربی نیز «لیبرالیسم» را به عنوان عالی‌ترین شیوه و روش برای اداره امور معرفی کرده و آن را ماحصل رشد فکری و علمی انسان معاصر و یا قرون اخیر می‌داند. این مکتب غربی اما میلی شدید به نگاه «شی واره» به هر چیزی دارد. به عبارتی در چشم لیبرالیسم همه چیز بدل به «شی» یا «جنس» می‌شود. لیبرالیسم مانند یک خط تولید است که خروجی آن جنس‌هایی با شکل و‌اندازه و رنگ یکسان است.
 میل شدید به همسان‌سازی
اگر دقت کنید این میل شدید به همسان ‌سازی و یکی ‌سازی هر چیزی حتی در مفاهیمی مانند «دهکده جهانی» نیز بروز و ظهور یافت. معمولا افکار عمومی دهکده جهانی را نوعی تحول بزرگ در موضوع ارتباطات و رسانه‌ها می‌دانند اما این لایه بیرونی است که یک زیبایی ظاهری دارد. در بطن این نظریه اما یک عزم هولناک و بسیار زشت برای ویرانی و از بین بردن فرهنگ‌های گوناگون در جهان وجود دارد. علت آن است که انسان به مدد پیشرفتش در وسایل ارتباطی و رسانه به این قدرت رسیده که جهان را به‌اندازه یک دهکده کوچک درآورد و در یک دهکده مگر جز یک فرهنگ حاکم می‌تواند باشد؟ آن فرهنگ هم فرهنگی خواهد بود که اکثریت صاحبان رسانه و وسایل ارتباطی آن را می‌خواهند. وقتی این را بدانیم آن‌گاه خواهیم فهمید چرا یکی از ثروتمندترین مردان جهان به اسم «رابرت مرداک» که یک صهیونیست است حجم وسیعی از رسانه‌ها را در اختیار دارد.
به گمانم در متن پیشین از سلسله مطالب «حاشیه نگاری بر بیتی از حافظ» که ابتدای آن به برخی مطالب تمدنی اختصاص یافته بود به این نکته اشاره کردم که یکی از بهترین راه‌های شناخت هر تمدنی غور در مظاهر هنری، فرهنگی، معماری و... است. همچنین به این نکته اشاره کردم که هنرهای «سینما» و «رمان» دو هنر اصلی تمدن جدید غربی هستند که می‌توان در آنها نمودی روشن و آشکار از مظاهر این تمدن یافت. 
هالیوود؛ عالم وهم لیبرالیسم
غایت اهداف و آمال لیبرالیسم را می‌توان به صورت نمادین در فیلم‌هایی نظیر «ماتریکس» دید. شکل گیری جامعه‌ای که آدم‌ها در آن همه در یک شکل و شمایل ظاهر می‌شوند. این میل به همسان ‌سازی به عبارتی تکثیر مدل مورد پسند لیبرالیسم از فرهنگ، سبک زندگی و انسان‌های شکل دهنده جوامع است و همه اینها در حالی است که خداوند در قرآن کریم به این موضوع که آدمیان را با رنگ‌ها، زبان‌ها و فرهنگ‌های متفاوت خلق کرده تاکید دارد. 
این میل تمدن غربی و لیبرالیسم از آنجا نشات می‌گیرد که در این تمدن و این مکتب کسب ثروت و قدرت هدف غایی است و لذا هر چیزی یا باید به کالایی برای فروش تبدیل شود و یا در مسیر تولید کالا باشد. طبیعی است که در چنین فضایی نوعی مصرف بیمارگونه و افراطی ارزش تلقی شود. حال آنکه از دید ادیان توحیدی و حتی از دیدگاه انسانی منهای دین، اسراف در مصرف امری ناهنجار و ناپسند است. وقتی از چنین هدف غایی سخن می‌گوییم آن‌گاه درمی یابیم که در چنین دیدگاهی حتی انتشار یک بیماری برای کسب ثروت از دارو و درمان آن هیچ بعید نیست. 
بزرگترین فریب؛ جایگاه والای زن در غرب
در عصری که رسانه در آن به یکه تازی مشغول است آدمیان بیش از همیشه مقهور و مسحور رسانه می‌شوند. بر این اساس است که آنچه حقیقت امر است در پس لایه‌های پر زرق و برق فریب پنهان می‌شود. یکی از مهم‌ترین نمونه‌های این حالت را در مورد «زنان» در غرب می‌توان دید. لایه‌های پر زرق و برق فریب در غرب به مردمان دیگر کشورهای جهان این مفهوم را القا می‌کنند که در غرب زنان در نهایت آزادی قرار دارند. اما اگر این پوسته‌های فریب را کنار بزنیم آنچه حقیقت امر است بسیار تاسف بار است. زن نیز در غرب به جنس یا کالا یا شی بدل می‌شود تا از جذابیت‌های او برای کسب ثروت و فروش بیشتر سوءاستفاده شود. برای درک این موضوع کافی است به این سؤال کمی‌اندیشه کنیم که مثلا چرا برای تبلیغات ابزارهای کار صنعتی و یا حتی برای فروش انواع آدامس و شکلات و دیگر تنقلات از زنان نیمه برهنه استفاده می‌شود؟ آیا به جز این است که صاحبان ثروت در غرب به زنان و جذابیت‌های آنان به عنوان فرصتی برای فروش بیشتر کالاهای خویش نگاه می‌کنند؟ در چنین حالتی زن چیزی جز یک «ابزار» یا یک «شی» برای فروش بیشتر است؟! 
زنان وسیله‌ای برای فروش بیشتر کالا
اگر در غرب کاوش بیشتری صورت دهیم آن‌گاه با مسائل حیرت آور دیگری نیز رو‌به‌رو می‌شویم که بیانگر نوع نگاه غرب به زن است. برای نمونه بانک‌ها در کشور آلمان به زنان بالای 50سال یا وام نمی‌دهند یا بسیار سخت این کار صورت می‌گیرد! چرا؟! چون آنها بر این باور هستند که زنان بالای 50سال ممکن است دیگر آن جذابیت‌های پیشین را نداشته باشند و به این علت درآمد آنها بسیار کم شده و توانایی پرداخت قسط‌های وام را نداشته باشند؟! آیا این به جز توهینی آشکار و زشت به زن که می‌تواند صاحب مقام رفیع مادری باشد چیزی دیگری است؟! 
در نگاه لیبرالیسم آدمی یا رباتی است که باید هر روز چندین ساعت را در کارخانه یا مراکز تولیدی به تولید بپردازد یا موجودی است که باید پول به دست آمده از کارش را در فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ای خرج کندکه حرص و ولع آدمی را برای خرید بیشتر و بیشتر تحریک می‌کنند. این چنین می‌شود که همه چیز در چشم لیبرالیسم به جنس یا کالا یا شی بدل می‌شود و غایت آدمی چیزی جز این نخواهد بود: کار بیشتر برای درآمد بیشتر که صرف خریدهای دیوانه وار بیشتر شود. و به قول مرحوم جلال آل احمد: این‌گونه می‌شود که همه چیز بدل به جنس می‌شود. و اما در ادامه متن جلال آل احمد می‌خوانیم: 
«این جوری بود که پامان را کنار کشیدیم. گذشته از اینکه سیمین را هم جور دیگری رنجانده بود ولی همایون با هوش بود. به هوش یک بازاری یا دلال و برای روز مبادا به هر کس احتیاج داشت. و دیده بود که ما آدمهای بی‌توقعی هستیم و 
پر منفعت. و تنها دلخوش به اینکه احتراممان را نگهدارند والخ... به هر صورت جنسی بودیم که به دهانش مزه کرده بودیم این بود که باز تلفن و دعوت و اصرار در رفت و آمد و فهمید که به این قلم چیزی دارد چاپ می‌شود. و سفارش به فلان ناشر که کار چاپ شده را بخرد. و خرید و این بود سرگذشت سرگذشت کندوها که در ۴۰۰ نسخه در آمده بود و ابن سینا چکی خریدش به هزار تومن. آن وقت همایون با همین رشوه یک کار دیگر از این قلم خواست اینکه بنشیند و چیزی درباره گاندی بنویسد. مقاله‌ای که در مجموعه‌ای در خواهد آمد از مردان خود ساخته به قلم خواجه نوری و جمال زاده و تقی زاده و شفق و دیگر بزرگان باقی پخت و پز بعدها کشف شد. یعنی وقتی مجموعه در آمد. در اوان امر همایون همین قدرش را بروز داده بود که جمال زاده درباره پدرش می‌نویسد و تقی زاده درباره سید جمال الدین اسدآبادی و از این قبیل. و همین کافی بود که این قلم خودش را نخود توی آش نکند. اما هیهات که آدمی کور است و چاره نیست. وقتی با یک کناس نشست و برخاست کنی دست کم بوش را خواهی گرفت. گویا لازم به یاد‌آوری نیست که وقتی کتاب در آمد‌، باز چه دعواها بود میان من و صاحب این قلم از من که مگر نمی‌دانستی آزموده را تجربه کردن... و از او که: بیا! خواستی خودت را در نسخ فراوان به رخ خلق بکشی. در بیست هزار نسخه. بفرما!»
نکته جالب توجه این است که در سطرهای فوق بار دیگر آل احمد به این نکته اشاره دارد که او و همسرش سیمین دانشور جنسی بودند که به دهان همایون صنعتی زاده مزه کرده بودند. اگر در سطرهای پیشین آل احمد اشاره می‌کند که همه چیز از جمله قلم در جایی مانند فرانکلین به جنس بدل می‌شوند در سطرهای فوق او حتی از خود و همسرش نیز به عنوان جنس‌هایی که برای موسسه فرانکلین و اهدافش مورد توجه قرار گرفته بودند یاد می‌کند. 
فرانکلین یک توده سمی
در سطرهای فوق به این موضوع که در لیبرالیسم همه چیز بدل به جنس می‌شود سخن گفتیم. باید توجه داشت که موسسه فرانکلین یک دریچه به سمت و سوی لیبرالیسم بوده است. مانند اینکه یک توده بزرگ سمی جایی در هزاران کیلومتر آن طرف‌تر قرار گرفته و به مرور آن توده بزرگ سمی که در قاره‌ای دیگر است یک شاخه از خویش را به سمت کشورمان روانه می‌کند. آن شاخه سپس با تلاش برای ریشه دواندن در خاک ایران سعی خواهد کرد به مرور خود را گسترش داده و آدمها را نیز در خود هضم کند. در این مسیر اگر انقلاب اسلامی در سال 1357 پیروز نمی‌شد معلوم نبود تاکنون چیزی از این خاک باقی می‌ماند که تحت تاثیر آن توده سمی قرار نگرفته باشد؟!
در متن اخیر جلال آل احمد او از یک کتاب نام می‌برد: «سرگذشت کندوها». سرگذشت کندوها هفدهمین اثر از جلال آل احمد است که نخستین بار در سال ۱۳۳۳ خورشیدی منتشر شد. آل‌احمد در «سرگذشت کندوها» دو داستان را به صورت موازی پیش می‌برد. نخست داستان «کمندعلی‌بک» و طمع‌ورزی او و دیگری «سرگذشت کندوها» و زنبورهای کمندعلی‌بک را.
در فصل اول کتاب با کمندعلی‌بک آشنا می‌شویم و می‌بینیم چگونه صاحب کندو می‌شود و کندوها را تکثیر می‌کند و باز هم تلاش می‌کند تا با نارو زدن به زنبورها روزگارش را رونق دهد. در فصل دوم کتاب که از نگاه زنبورها روایت می‌شود، می‌بینیم که چطور زنبورها به غارت کمندعلی‌بک خو کرده‌اند یا گمان می‌کنند این بلا یا سرنوشتی است که نصیب‌شان گشته و به راحتی حاصل تلاش و دسترنج‌شان را تقدیم او می‌کنند. نهایتا طمع کمند علی بک اوضاع را به هم میریزد و در بخش سوم داستان می‌بینیم که با کوچ و رفتن زنبورها صاحب زنبورها خانه خراب می‌شود.
چنان‌که از خلاصه کتاب برمی آید گویا نویسنده در صدد بوده تا با تمثیل به بیان روزگار مردمی بپردازدکه به شاهان و حکام سرسپرده آنها به استعمار خو کرده‌اند و حاصل دسترنج آنها به سبب سیطره استعمار و استثمار بر آنها به یغما می‌رود. حال سؤال اساسی این است که چرا شخصی مانند همایون صنعتی زاده باید به چنین کتابی گرایش داشته و 400نسخه چاپ شده آن را بخواهد بخرد؟!