kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۷۰۳۳
تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۲:۲۷

چه‌ زیباست‌ در اقتدای‌ نمازم‌ تو را در تجلای‌ محراب‌ دیدن(چشم به راه سپیده)

 
 
چشمه‌ نور
چه‌ زیباست‌ روی‌ تو در خواب‌ دیدن‌
فروغ‌ نگاه‌ تو در آب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ رخسار خورشیدی‌ تو
پس‌ از پرده‌داری‌ مهتاب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در چشمه‌ نور چشمت‌
شکوفایی‌ روشن‌ ناب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ دور از شکوه‌ حضورت‌
نگاه‌ تو در چشم‌ احباب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ تصویر روحانی‌ تو
به‌ یکباره‌ در پیکر قاب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در خلوت‌ دل‌ نشستن‌
جمال‌ تو دور از تب‌ و تاب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در جست‌وجویی‌ عطشناک‌
لب‌ عاشقان‌ تو سیراب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در چشم‌ دریایی‌ تو
نگاه‌ خروشان‌ گرداب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در اقتدای‌ نمازم‌
تو را در تجلای‌ محراب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ گر پا گذاری‌ به‌ چشمم‌
نشستن‌ کناری‌ و سیلاب‌ دیدن‌
 عباس براتی پور
نجابت شرقی 
بی تو جان آشنا ندارد هیچ
دردهامان دوا ندارد هیچ
کشتی محنت زمین جز تو
به خدا ناخدا ندارد هیچ
بی تو این‌جا به زردی گلها
هیچ‌کس اعتنا ندارد هیچ
بی تو دستان زخمی احساس
التماس دعا ندارد هیچ
باز گرد‌ای نجابت شرقی
«بی تو این‌جا صفا ندارد هیچ»
عباس نادری قطب الدینی
مهر تو امتیاز من
تا تو به دل نظر کنی دیده پر آب می‌شود
حال‌، خراب می‌شود سینه کباب می‌شود
تا تو نظر نیفکنی حال بکا نمی‌رسد
آدم اگر دعا کند بی‌تو جواب می‌شود
گرچه گهی به لغزشم داده غم تو ارزشم
آنکه تو ارزشش‌دهی گوهر ناب می‌شود
تا تو مرا صدا کنی دیده ز خواب می‌رَهَد
تا تو مرا رها کنی دیده به خواب می‌شود
گر نظر حرام را دیده ببندد از همه
در همه جا به چشم دل عکس تو قاب می‌شود
مَحرم روی حضرتت گر نشود نگاه من
پردۀ رَنجِشَت بر این دیده حجاب می‌شود
گاه بخوانی‌ام بخود گاه برانی‌اَم ز خود
گاه خطاب می‌شود گاه عتاب می‌شود
چون تو کنی هدایتم عشق رسد به غایتم
چشم من و زبان من اهل صواب می‌شود
مِهر تو امتیاز من ناز تو و نیاز من
هرچه تو ناز می‌کنی قلب من آب می‌شود
هرکه زمان غیبتت یاریِ دین حق کند
روز ظهور حضرتت پای رکاب می‌شود
کاش خدایی‌ام کنی کرب و بلایی‌ام کنی
در طلب جمال خود کاش فدایی‌ام کنی
محمود ژولیده
گل نرگس 
روزى که جدا کند طلا و مس را 
از شوق، غنى کند دل مفلس را
 اى کاش که زنده بودم و مىدیدم:
شمشیر عدالت «گل نرگس» را
محمدرضا سهرابى نژاد
قرار هستى ما...
دهید مژده به یاران که یار مىآید
قرار گیتى چشم انتظار مىآید
کلید صبح به دست و سرود عشق به لب
ز انتهاى شب آن شهسوار مىآید
ز تنگناى خیالم گذشته است وکنون
به پهندشت دلم آشکار مىآید
طلسم کین به سرانگشت مهر مىشکند
بشیر دوستى پایدار مىآید
سخاى اوست که از چشمه‌زار مىجوشد
شمیم اوست که از لاله‌زار مىآید
به جلوه‌اى که از او دیده آفتاب، چنین
به جیب برده سر و شرمسارى مىآید
جهان براى تماشا به پاى مىخیزد
به پایبوسى او روزگار مى آید
دریغ! کز غم خوبان گرفته است دلش
چو لاله ملتهب و داغدار مىآید
فاطمه راکعی
کمینه
عمری است تا آکنده‌ام از مهر، سینه
پالوده ام این دشت را از تخم کینه
بازار ناپاکی شکستی سخت برداشت
تا پایه شوق تو محکم شد به سینه
آراستم با جامه عشق تو دل را
پیراستم از جامه‌های وصله پینه
بدگوهری‌ها را پراکندیم از دل
از گوهر عشق تو پر شد این خزینه
هر اضطرابی را زلوح دل ستردم
چون بی‌قرار تو شدم، آمد سکینه
جز جان و دل چیزی به پای تو نری
شرمنده‌ام این است در دست کمینه
سیدمحمد حکاک