روایت صدثانیهای
به مقصدم رسیدم....
ابوالقاسم محمدزاده
مادرش میگفت؛ از مجتبی برایم نامهای رسید که در آن نوشته بود:
- مادر جان!
وقتی در شلمچه با دشمن درگیر بودم با احساس نسیمی که از آن سوی مرز میآمد به خودم آمدم..صدایی ملکوتی مرا به خود میخواند و ملکی مرا در آغوش کشیده بود.چشم که باز کردم خودم را در صحن و سرای ابی عبدالله الحسین(ع) دیدم.
آنجا همه شهدا را دیدم. آنها جویای حال و احوال خانوادههای خود بودند. هنوز نمیدانم خوابم یا بیدار. بچهها به من خوشآمد گفتند.
سی سال پیش سیدمجتبی غفاری آن نامه را برای مادرش نوشته بود و در آن گفته بود:
- مادرجان! من به مقصدرسیدم و حالا میفهمم اینجا زنده هستم و در آنجا بیجانی بیش نبودم...
موضوع؛ شهید مجتبی غفاری
منبع؛ پرونده و اسناد موجود در بنیاد شهید