کشتی محنت زمین جز تو به خدا ناخدا ندارد هیچ(چشم به راه سپیده)
بیخوابتر از دریا
مهمان نگاهم شو، در یک شب رویایی
بگشای به روی من، یک پنجره زیبایی
فانوس نگاهم را آویختهام بر در
من منتظرم زیرا، گفتند: «تو میآیی»
بیتابتر از موجم، بیخوابتر از دریا
من ماندهام و یادت با یک شب یلدایی
تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب
بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی
از پهنه چشمانت، موج آمد و دل را برد
آری شدهام اینک... دریایی دریایی
تو رفتی و با لیلی، همراه شدی در عشق
من ماندهام مجنون، با یک دل صحرایی
هادی میرزانژاد موحد
داروی دردها
بی تو جان آشنا ندارد هیچ
دردهامان دوا ندارد هیچ
کشتی محنت زمین جز تو
به خدا ناخدا ندارد هیچ
بی تو اینجا به زردی گلها
هیچکس اعتنا ندارد هیچ
بی تو دستان زخمی احساس
التماس دعا ندارد هیچ
باز گرد ای نجابت شرقی
«بی تو اینجا صفا ندارد هیچ»
عباس نادری قطبالدینی
بر عالم بتاب
ای حضور عشق، ای نور کمال
معنی گلواژههای بیزوال
ای زلال آبی دریای نور
تکسوار جادههای بیعبور
شاهد شبهای تلخ انتظار
التهاب سینههای بیقرار
بیحضور عشق، دل افسرده است
باد شور زندگی را برده است
غنچهای دیگر نمیروید به باغ
خندهای از ما نمیگیرد سراغ
بوی غم دارد، فضای زندگی
گر نباشد عشق ، وای زندگی
با طلوعت غنچهها وا میشوند
دشتها از نو شکوفا میشوند
پونهها با عشق لب وا میکنند
ژالهها با لالهها نجوا میکنند
با تو بوی عشق دارد خانهها
بوی گل دارد پر پروانهها
با تو تا سبز رهایی میرویم
تا حریم آشنایی میرویم
با تو میخوانیم شعر سبز نور
با تو میآییم تا اوج حضور
با تو یعنی: عشق، یعنی: آفتاب
آفتاب عشق، بر عالم بتاب
نسترن قدرتی
مولای ما، برگرد!
آیینهها مشتاق دیدارند برگرد
چشم انتظارت مانده، بیدارند برگرد
وصلت شفا و مرهم دلهای زخمی
این قوم در هجر تو بیمارند، برگرد
این باغها در انتظار باغبان است
گلها همه محتاج تیمارند، برگرد
این سروها لبیکگویان نگاهت
در آزمونت فوق ایثارند، برگرد
از عشق تا عشق حجاب انتظارت
این عاشقان در پشت دیوارند، برگرد
گل میکند هر شاخه دل با حضورت
دلها به عشقت جمله سرشارند، برگرد
هرچشم بینی، در رهت چشم انتظار است
چشم انتظاران تو بسیارند، برگرد
عباس رسولی املشی
همرنگ دریا
جمال عشق پیدا میشود وقتی تو میآیی
بساط عیش برپا میشود وقتی تو میآیی
نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت
چه غوغایی به دنیا میشود وقتی تو میآیی
در اینجا معنی بودن، معمایی است، اما خوب
معمایم چه معنا میشود وقتی تو میآیی
منم مجنون بیلیلا، در این شهر غریب، اما
تمام شهر لیلا میشود وقتی تو میآیی
و بیتو زشت میماند، به چشمم هر چه میآید
و زشتیها چه زیبا میشود وقتی تو میآیی
و بیتو گرچه مردابی عفنآلود میمانم
دلم همرنگ دریا میشود وقتی تو میآیی
دل من تنگتر از غنچه باغ دهان توست
که با مهر رخت وا میشود وقتی تو میآیی
اگرچه تک درخت پیر پائیز گذرگاهم
بهار من شکوفا میشود وقتی تو میآیی
تمام آرزوهایم به پایت خاک شد، اما
سراپایم تمنا میشود وقتی تو میآیی
و حتی خواستم با تو نگویم راز دل، اما
دریغا مشت من وا میشود وقتی تو میآیی
ابوالفضل فیروزی
رد پای تو...
ای شرقی همیشه که شعرم برای توست
در بیت بیت هر غزلم رد پای توست
احساس میکنم که کمی دوست داریام
تنها دلیل منطقیام چشمهای توست
گویا مرا به نام حقیقی صدا زدی
باور کنم ـ پرنده من ـ این صدای توست؟
حال و هوای چشم تو شعر مرا سرود
شعرم همیشه حاصل حال و هوای توست
همواره انتهای غزل خوب میشود
وقتی که انتهای غزل ابتدای توست
در ابتدای چشم تو شعری شروع شد
شعری که بیتهای قشنگش برای توست
هادی خورشاهیان