kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۳۰۲۱
تاریخ انتشار : ۲۶ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۸:۵۵
روایت قاسم صادقی از ذوالفقاریه 

ماجرای عجیب رزمنده‌ای که قتلگاه دشمن را به یادمان تبدیل کرد

 
 
 
عزیزالله محمدی(امتدادجو)
جنگ و مقابله نوع بشر از بدو خلقت تا به کنون و بعد از این، تا زمانی که انسان بر پایه حق و باطل زندگی می‌کند؛ امری اجتناب ناپذیر است. در بعضی از این جنگ‌ها افراد خاصی با تکیه به ارزش‌های معین خود اقداماتی انجام می‌دهند که در دل جنگ و پس از آن، به‌عنوان یک رویداد قابل توجه در تاریخ ثبت می‌شود.هر چند کلیت جنگ‌ها یک موضوع تاریخی به شمار می‌آید؛ اما وقایع و تاثیر پذیری مبارزین این جنگ‌ها و کنش‌های بعدی این مبارزین بعد از اتمام دوران جنگ نیز یک امر و پدیده خاص است که عموما مورد توجه پژوهشگران اجتماعی و تاریخی است.
یکی از این پدیده‌های معروف جهان، داستان «اوندا» سرباز معروف ژاپنی است که این داستان را تقریبا کل جهان شنیده‌اند. «اوندا» حدود سی سال در جنگل‌های فیلیپین در حالی‌که جنگ به پایان رسیده بود هنوز طبق آخرین فرمانی که از پادشاه به‌صورت عمومی دریافت کرده بود مشغول به جنگ بود و ماجراهایی را رقم می‌زد که بسیار نادر و در نوع خود می‌تواند ارزشمند باشد.
مشابه داستان اوندا در سایر کشورها نیز به ندرت وجود دارد؛ اما اگر بخواهیم مصداق عینی بر این موضوع را در کشور خودمان بیابیم می‌توانیم از مردی سخن بگوییم که متولد 1338 تهران است و همگان او را به نام «قاسم صادقی» می‌شناسند.
هر چند شاید نام او را به انحاء مختلف شنیده باشید؛ اما از نظر شخص نگارنده او یک رزمنده خاص از دوران دفاع مقدس است که علی‌رغم بعضی انتقادها، زندگی خاص و منحصر به‌فردی را در دشت ذوالفقاریه آبادان اتخاذ کرده و گویی هنوز در میدان رزم با دشمن قرار دارد و هر لحظه می‌خواهد نبردی را به پایان ببرد که احساس می‌کند هنوز پایان نپذیرفته است.
سفرهای راهیان نور و فرصت روایتگری برای کاروان‌های سیار شهید صیاد شیرازی که این روزها در ایام سالگرد شهادت آن شهید نامدار و سر فراز نیز قرار داریم؛ برای من نگارنده و روایتگر نسل جوان، فرصتی بود که در حین گذر از یادمان ذوالفقاریه- به همراه کاروانی از دانشجویان- با آن مرد خاص بیشتر آشنا بشوم و- بعد از روایت خاص او که با لحنی متفاوت از سایر راویان و به‌صورت پرده خوانی روی تصاویر شهدا و نقالی انجام می‌داد، دقایقی- در کنار حسینیه‌ای که خودش ساخته بود با او به یک گفت‌وگوی چند دقیقه‌ای کوتاه اما صریح بنشینم. و در تنظیم گفت‌وگو نیز تلاش بر آن شد تا حد ممکن، نوع ادبیات،لحن گفتاری و جمله‌بندی آقای صادقی دچار تغییر نشود.
جناب آقای صادقی لطفا موقعیت جغرافیایی یادمان ذوالفقاریه را برای ما تشریح کنید؟
یادمان شهدای دشت ذوالفقاریه آبادان از جهت راست پنجاه کیلومتر تا خلیج‌فارس. از رو‌به‌رو صد کیلومتری اهواز، از سمت چپ پنجاه کیلومتری شلمچه و از پشت سر
ده‌کیلومتری عراق است.
انگیزه شما از حضور در این منطقه چیست؟
روزهای اولی که من در سال 59 از تهران آمدم، وقتی که با خبر شدیم دشمن از رودخانه بهمن‌شیرعبور کرده- با آن خبری که دریا‌قلی سورانی آورده بود- همراه با بچه‌های آبادان و خرمشهرگروهی بودیم به نام «فدائیان اسلام» که متشکل بودیم از نیروهای داوطلب مردمی ‌که از سراسر کشور آمده بودیم و داخل این گروه عضو شده بودیم و فرمانده ما «سید مجتبی‌ هاشمی» بود. و وقتی که درگیر شدیم و آن عملیات را انجام دادیم و شکست حصر آبادان را به دشمن در 9 آبان در حماسه ذوالفقاریه تحمیل کردیم و بعد از آن سایر نیروها از جمله ارتش هم رسیدند و بعد از آن نخلستانها و روستای سادات را آزاد کردیم و توی این بیابان و دشت، نزدیک به 11 ماه در مقابل دشمن ایستادگی کردیم؛ بعد از آن با فرار بنی صدر، فرماندهان ارتش و سپاه و جهاد با هم بیشتر همدل شدند و با نیروهای مردمی که ما بودیم، طراحی عملیات شد وعملیات شکست حصر آبادان انجام شد و بعد از آن که ما از این‌جا رفتیم، بعد از حدود سی و خرده‌ای سال، من برگشتم به این‌جا و به این فکر افتادم که از محلی که ما الان در آن قرار داریم که «روستای سادات» است؛ تا ایستگاه 7 که نزدیک به سیصد الی چهار صد نفر از نیروهای ارتش و سپاه و ژاندارمری، جهاد، طلبه‌ها، دانشجوها و دانش‌آموزان و طلبه‌ها و اقلیت‌های مذهبی و گروهی بودیم به نام فدائیان اسلام، در واقع آخر خط ما بودیم و من به نیت شهدا بعد از سی و خرده‌ای سال آمدم این‌جا را احیا کردم که مورد بهره‌برداری قرار بگیرد و تاریخ حفظ شود که امام فرمود: بخشی از مناطق جنگی را به همان سبک نگه بدارید تا آیندگان ما را محکوم به تجاوز نکنند.
اگر این دشت را حدود 10 سال پیش می‌دید حتی یک خاکریز هم باقی نمانده بود. علت آن این است که این‌جا زمستان که می‌شود پر آب می‌شود و سیلاب می‌آید و دائما این خاکریزها را در معرض حوادث و تغییرات قرار می‌دهد؛ لذا من در این نه سال که آمدم، ابتدا خاکریزها را درست کردم و بعد جاده‌ها و سنگرها را و با همان شکل و شمایل و با همان مقیاس و در همان جغرافیای زمان جنگ.
حتی صحنه‌های جنایات جنگی صدام را هم در این‌جا احیا کردم؛ دشمن از شلمچه حرکت می‌کند تا به این‌جا برسد، بعضی جنایت‌های جنگی را مرتکب شد به‌عنوان نمونه، با ‌تانک آمدند و زدند به مینی‌بوسی که زن و بچه را در بحبوحه جنگ می‌خواست از منطقه خارج کند.
موقعیت این دشت در همان زمان هم به همین شکل بود. دشمن از شلمچه شروع کرد. اول جاده اهواز خرمشهر و رودخانه کارون را گرفت و پل زد و حرکت کرد آمد جاده اهواز آبادان را گرفت و بعد جاده آبادان ماهشهر را گرفت و بعد وارد همین دشت شد و خواست از سمت تالاب شادگان که زمستان‌ها پرآب می‌شود به سمت دریا برود ولی نتوانست و در نهایت از همین مسیر که خشک بود؛ نفوذ کرد و روی پل بهمنشیر پل زد و خواست وارد شهر آبادان شود که ما خبردار شدیم و مبارزه کردیم و دشمن را به عقب‌نشینی وادار کردیم.
شیوه روایت شما به‌طریق نقالی هست، در این مورد توضیح می‌دهید؟
من وقتی به این فکر افتادم که این‌جا را به همان شکل و شمایل دوران جنگ احیا کنم؛ ابتدای امر، رفتم بهشت زهرای تهران و قطعه 24 و اسم و شماره تلفنم را روی مزار شهدایی که در این‌جا شهید شده بودند نوشتم. یعنی مزار شهدایی که از اوایل جنگ تا شکست حصر آبادان در این منطقه شهید شدند و بعد از شناسایی آنها، تعدادی از دوستانم را که در همان زمان با ما بودند و بعضی از خانواده‌ها را پیدا کردم و بعضی دیگر از خانواده‌ها را هم از طریق بنیاد شهید پیدا کردم و با همه تماس گرفتم. متاسفانه شاهد بودم که بعضی از خانواده‌ها پدر و مادر را از دست داده بودند و پرونده بایگانی شده بود و من با گذاشتن مشخصات و شماره تلفن روی سنگ قبر به هر نحو بود با خانواده شهدا و یا دوستان و آشنایانشان ارتباط گرفتم. در قالب یک کاروان همه این خانواده‌ها و افراد را آوردم به این منطقه و داستان هر کدام از این شهدا را که می‌دانستم چگونه و با چه کیفیتی شهید شدند را در گوشه گوشه این یادمان به آنها گفتم. در جمع آنها همسر شهید و یا پدر و مادر و خواهر و برادر و یا پسر عمو و سایر بستگان شهدا بودند و به تک تک آنها محل شهید شدن شهیدانشان را نشان دادم و بعد از آن به این نتیجه رسیدم که باید این منطقه را احیا کنم تا همه مردم بیایند و این منطقه را بازدید و زیارت کنند.
با توجه به اینکه در میان روایت نقالی‌گونه خودتان از پسر و همسرتان هم گفتید چگونه به این نتیجه رسیدید که باید این‌جا را احیا کنید.
من آرزو داشتم که این محل برای همه شناخته شود؛ محلی که با شهدای آن در این‌جا زندگی کردم و آنها بی‌بدیل هستند؛ مثل شهید شاهرخ ضرغام که قبل از انقلاب خلافکار بود و توبه می‌کند و مورد پذیرش خدا قرار می‌گیرد و بعد مجاهد فی سبیل‌الله و بعد هم شهید و مفقود الاثر می‌شود و این انگیزه باعث شد که من بیایم و این محل شهدا را بر اساس فرمایش امام که «شهدا امام‌زادگان عشقند و تربتشان تا روز قیامت دارالشفای آزادگان خواهد بود.» احیاء کنم.
موقعی که خواستم حرکت کنم تا بیایم؛ پسرم گفت: من هم می‌آیم که اجازه او را از فرماندهش گرفتم و خانمش گفت: من هم می‌آیم که او هم آمد و من همان اول گفتم که هیچ کجا را ندارم و آنها قبول کردند و آمدیم. ابتدا یک کانکس تهیه کردیم و گذاشتیم این‌جا و شروع کردیم به زندگی کردن و تابستان و زمستان این‌جا بودیم و کم کم، تا اینکه الان همان‌گونه که می‌بینید تبدیل به یک یادمان باشکوه به همان سبک دوران جنگ شده. 
در این مسیر چه مشکلات و موانعی داشتید؟
اولین مانع، بعضی از حسادت‌ها بود که من انتظارش را نداشتم؛ این را حتما بنویسید. و حتی بعضی‌ها رفتند دادگاه و شکایت کردند و حرفشان این بود که تو چرا از جای دیگر آمدی و با اینکه این‌جا بومی نیستی این کار را می‌کنی و ما باید این کار را می‌کردیم و من در جواب گفتم که شما سی سال فرصت داشتید که این کار را بکنید ولی نکردید؛ و گفتند: تو آمدی این‌جا را احیا کردی که روایت خاص خودت را انجام بدهی که این روایت خاص در واقع همین پرده خوانی و شیوه نقالی بود و کاملا هم حقیقی هست و حتی زمان جنگ هم با بعضی‌ها این مشکلات را داشتیم و الحمدلله با توجه روح شهدا هر کس که خواست مانع ایجاد کند کنار رفت. حتی از سازمان حفاظت محیط زیست هم از ما شکایت کرد و گفتند این‌جا محل زندگی حیات وحش است و من در جواب گفتم آدمها مهم‌ترند یا حیوانات؟ البته مسئله حل شد.
عایدی و برداشتی، تجسس، تفحص، و کشف خاصی در این منطقه داشتید؟
با توجه به اینکه خودمان نیروهای دشمن را در این منطقه کشتیم، سال گذشته در حین حفاری در یکی از نقاط همین یادمان برای لوله کشی آب، به شش جنازه برخوردیم که از نیروهای عراقی بودند و ما بعد از تفحص پنج جسد را تحویل کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح دادیم و یک جسد را نگه داشتم. این جسد آلات قمار و پاسورش هنوز داخل جیبش بود و اسکلت جنازه را به‌همراه وسایل شخصی اش هنوز به عنوان سند جنگی و تجاوز در این یادمان نگه داشتم و اجازه این کار را هم سال گذشته از سرلشکر باقری هنگامی که به این یادمان آمده بودند گرفتم و همین‌جا آن جنازه را دفن کردم تا به‌عنوان قتلگاه نیروی‌های دشمن در عمق پنجاه کیلومتری خاک ایران شناخته شود و به‌عنوان یک سند قوی باقی بماند.
در مراجعات صورت گرفته به‌ویژه حضور زائران در این منطقه شاهد تحول و یا اتفاق خاص و قابل توصیفی بودید؟
امام فرمود این شهدا امام‌زادگان عشقند که تا روز قیامت دارالشفای دل‌سوختگان و آزادگان است و هرکسی هم به وسع وجود معرفتی خودش می‌آید از این منطقه و از روح بلند این شهدا بهره می‌برد. این دشت محل شهادت و دفن تعدادی از رفقای من است که بر اثر بمب باران و گلوله‌باران در این محل سوختند و خاکستر شدند؛ ولی روحشان در این مکان باقی است. چرا که رسول اکرم(ص) فرمود: شهید در سه جا حاضر است؛ محل تولد، محل شهادت، محل دفن. پس روح شهدا در همین محل که ما الان حضور داریم و نشستیم حاضر است.
سال گذشته در حال ساخت حسینیه یادمان بودم و به این فکر می‌کردم که سقف حسینیه را با چه مصالحی و با چه پولی باید تهیه کنم. مشکل را داخل فضای مجازی مطرح کردم و یکی از دوستان و رفقا تماس گرفت و پرسید دقیقا چه چیزی لازم دارم؟ گفتم سقف می‌خواهم برای حسینیه سید الشهدا؛ پرسید چند متر؟ گفتم 270 متر. یک هفته بعد 270 متر ساندویچ پنل برای سقف به ارزش حدود دویست و پنجاه میلیون تومان فرستاد و ریالی هم پول نگرفت.
ساخت و ساز این یادمان و ابنیه این‌جا به چه صورت و با چه ایده‌ای بوده؟
ساخت و ساز و طراحی این محیط را خود بنده انجام دادم و عمدتا مصالح و نیازمندیها را تلاش می‌کنم به‌واسطه هرکس که ممکن است بتواند تامین کند تامین کنم. بعضی‌ها هم خودشان به‌صورت دلی و مشتاقانه کمک می‌کنند تا این‌جا شکل اصلی خودش را پیدا کند و ماندگار شود؛ به‌طور مثال برای ساخت بخشی از این مجموعه که جنبه خدماتی برای زائرین داشت یک نفر آمد و هزینه احسان فوت پدرش را هدیه کرد برای تهیه سرامیک و سایر نیازمندی‌ها.
نسبت خودتان را با توجه به سبک و شیوه زیستی که دارید و همواره در این مکان حضور دارید؛ با قهرمانان سایر ملل مثل ژاپن که مثلا در دل جنگل‌ها تا سال‌ها می‌زیستند و مواضع دفاعی خودشان را ترک نمی‌کردند چگونه می‌بینید؟ آیا خودتان را مشابه به آنها می‌بینید و با توجه به اینکه گفتید حدود نه سال است که این مکان دور افتاده و بدون امکانات را برای زندگی انتخاب کردید ارتباط شما با جهان تکنولوژیک و مدرن و پیشرو چگونه است؟
به‌قول شاعر که گفت: گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را/به هر گل می‌رسم می‌بویم او را / گل من یک نشانی در بدن داشت/ یکی پیراهن کهنه به تن داشت.
به نظرتان این نوع دیدگاه و زیست، زندگی شما را مصنوعی نمی‌کند و از تاریخ عقب نمی‌اندازد؟
برعکس، من این‌جا به روزترین راوی منطقه هستم و دسترسی کامل اینترنتی به اطلاعات و اخبار روز ایران و دنیا را دارم و هر خبر را که شما در ذهن دارید من بلافاصله دریافت می‌کنم. مثلا اقدام دور از عرف نخست‌وزیر بلژیک که اقدام به قیچی کردن موی خودش با شعار زن، زندگی و آزادی کرده بود را زودتر از همه متوجه شدم و غیر از این، حتی با گروههای اجتماعی مختلف هم در ارتباط هستم که به همین واسطه دعوت می‌شوم برای روایتگری در جاهای مختلف که از جمله آنها زندان‌ها هستند.
زندگی خانواده، پسر و عروستان تحت تاثیر این سبک زیست قرار نگرفته؟
دختر من حدود دو سال این‌جا در دانشگاه اهواز بود و هر پنجشنبه و جمعه می‌آمد پیش ما و داخل کانکس زندگی می‌کردیم و کاری که این‌جا انجام می‌دهیم مانعی برای زندگی ما نشده است.
آیا نقد و انتقاد را می‌پذیرید؟ چون امکان دارد به هر حال، عده‌ای مخالف نوع ادبیات و نوع روایت و نوع نگرش شما به موضوعات باشند؟
نقد اگر حرف حساب باشد می‌پذیرم اما اگر فقط نق زدن باشد مسلم است که قابل پذیرش نیست. مثلا منتقد باید همه جوانب و شرایط زمانی و مکانی و جو حاکم بر آب و هوا را بسنجد و بعد منتقد باشد.
اگر کسی پیدا شود و بگوید که آقای صادقی این کار چه معنایی دارد و چرا بیهوده ده سال از عمر خودتان را در این بیابان گذاشتید چه حرفی برای گفتن دارید؟ به هر حال اولویت‌های زندگی اجتماعی شاید به نسبت دوران جنگ دستخوش تغییر شده باشد.
بشر و به‌ویژه شیعیان با معنویت زنده‌اند؛ و کسانی که به این نقطه می‌آیند به دنبال معنویت هستند وگرنه می‌توانستند مثل خیلی‌ها به دنبال تفریح‌های دیگر در جاهای دیگر باشند. و مردم، قطعا به دنبال معنویت هستند و یکی از اماکن معنوی همین‌جاست که افرادی از فرزندان همین مردم آمدند و جان خودشان را در راه خدا دادند. مثل کربلا که به خودی خود که مقدس نبود؛ بلکه چون محل شهادت امام حسین(ع) و یاران او بود مقدس شد.و آنها چون در راه خدا کشته شدند آنجا مقدس شد.
به‌قول معروف شرف المکان بالمکین. و این‌جا اگر شرفی دارد به واسطه آن است که محل شهادت مردانی است که جان خودشان را در راه خدا دادند. و این قابل درس و عبرت است. امروز اگر کاروان‌های راهیان نور می‌آیند به این مناطق قطعا منطبق با آیه قرآن است که می‌فرماید: فسیرو فی الارض. پس سیر کن در زمین و ببین نیاکان قبلی در زمین چه کردند؛ توی این دشت دکتر محمد حبیب الله شهید شده که 10 سال آمریکا زندگی کرده بود و دکترای انفورماتیک داشته. آیا این قابل بحث برای جوان‌های امروز نمی‌تواند باشد؟ 
جناب صادقی، یکی از نقد‌هایی که بعضا بر شما وارد می‌کنند لحن گفتاریتان است که می‌گویند چرا آقای صادقی با ادبیات کوچه و خیابان دهه مثلا شصت با مخاطبین صحبت می‌کند؟
ببینید! من در این نقطه با گروههای مختلف مردمی‌ رو‌به‌رو هستم، از جمله دانشجویان مثل دیشب، پیوسته به این‌جا می‌آیند و من به‌طور شفاف مسائل را مطرح می‌کنم و حتی آسیب‌های فرهنگی و اجتماعی مثل موضوعات داخل مترو تهران را هم مطرح می‌کنم؛ اما شاید همین موضوع را به سایر گروههای دیگر نتوانم بگویم. من بالاخره یک حد و حدودی را رعایت می‌کنم اما به هر حال گاهی وقتها زبانم همان زبان محاوره‌ای خودم هست.
به هر حال جناب صادقی عده‌ای با لحن و موضوعات انتخابی شما برای روایت مشکل دارند. جواب شما به این منتقدان چیست؟
من وقتی به همراه سایر دوستان تشرف به محضر مقام معظم رهبری داشتم؛ راستش بر اساس زمان برنامه و طبق برنامه‌ریزی انجام شده اجازه صحبت نداشتم؛ اما خودم در جلسه بلند شدم و در محضر ایشان علی‌رغم عدم اجازه مسئولین صحبت کردم و گفتم آقا! من معمولا از شهدای منفی روایت می‌کنم و ایشان پرسیدند منفی چی هست؟ گفتم: منفی شهدایی هستند که قبل از انقلاب خلاف داشتند و زندگی سالمی نداشتند و بعد از نهضت و درجبهه دچار تحول و شهید شدند. مثل حر. 
و ایشان در انتهای جلسه ضمن اهداء انگشتر خودشان فرمودند: برو خاطرات و روایتت را بگو ولی ریزه کاری‌ها را هم حتما بگو.
جناب صادقی ضمن تشکر و آرزوی موفقیت و توفیقات روز افزون برای شما در انتها نکته یا حرف خاصی اگر دارید بفرمایید؟
نکته خاص این است که مقام معظم رهبری فرمودند مرگ بر آمریکا، یعنی: کار کردن؛ و ما باید کار کنیم. و احیاء این یادمان کاری بود که از دست من بر می‌آمد.