حالم خیلی خوب هست!
مریم عرفانیان
در منطقة عملياتى والفجر یک، جوانی 19 ساله از برادران گروه تخریب، مشغول خنثیسازی مينها بود که پاي راستش با انفجار مين قطعشده بود. شب تا صبح پاى او در کنارش روى زمين افتاده و خودش هم توی ميدان مين دراز کشيده بود!
صبح که او را ديدم به سمتش رفتم. فرياد زد: «نيا... نيا... ميدون مين پاکسازى نشده، روی مين نروى...حالم خيلى خوب هست.»
پای قطعشدهاش را کنارش میدیدم و دلم طاقت نیاورد. وضع عجيبى داشت و بیتوجه به توصيههایش طرفش رفتم. او را بلند کردم تا به عقب ببرم. ملتمسانه گفت: «اسلحهم رو بگير و برو جلو... برو جلو کاری کن نمىخواد من رو بلند کنى... اگه شهيد هم شدم اشکالى نداره.»
رزمندة مجروح به جاى اينکه فریاد بزند یا از درد بنالد و افسوس پاي قطعشدهاش را بخورد؛ مرا ترغيب مىکرد که به وظيفة اصلیام بپردازم!
او را بلند کردم تا به عقب برويم؛ ولى اصرار میکرد که اسلحهاش را هم بايد با خود داشته باشد. میگفت: «اسلحهام رو بیاورید.» حتى دنبال فشنگهایش که هنوز در گوشه و کنار ريخته بود میگشت. چند تا فشنگ جمع کرد و توی جيبش گذاشت. گفت: «اینها به درد مىخوره، برادرا مي تونن با اين فشنگا مخ بعثیا رو از بین ببرن.»
با اصرار زیاد وقتی او را روى دوش خود مىگذاشتم تا از میدان مین دور کنم، دعایی خواند که مرا منقلب کرد و قلبم آتش گرفت. با خودم گفتم خدایا اگر این رزمندة اسلام هست پس ما چه هستیم؟!
جوان در آن شرایط سخت اینطور دعا میکرد: «إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ...»
بخشی از سخنرانی شهید رمضان عامل گوشهنشین