kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۱۶۵۰
تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۹:۴۴
یادی از طلبه شهيد اميرحسين حائري ‌بروجني

مسافر بهـار

 
 
 
سعید رضایی
خانه شلوغ بود و همه در تكاپوي آماده كردن وسايل سفره هفت سين بودند. مادر بيش از همه كار داشت اما حواسش به امير حسين هم بود. اميرحسین هم مشغول بود و داشت وسايلش را مرتب مي كرد اما نه مثل هميشه كه آنها را سر جاي خود قرار دهد. چند تا از لباس‌هايش را داخل ساك گذاشت و به آرامي در گوشه اتاق مخفي كرد.
لحظات پاياني سال يك هزار و سيصد و شصت هجري شمسي. سالي كه امير از آن خاطره‌هاي خوبي داشت. همان سال بود كه با تلاش و پيگيري فراوان توانست در حوزه علميه قم ثبت‌نام كند چرا كه 16 سال بيشتر نداشت و پدر و مادر نگران رفت و آمد او از تهران به قم بودند.
امير حسين كه اين يك سال به سفر عادت كرده بود، اين بار داشت خودش را براي يك مسافرت بزرگ‌تر و طولاني‌تر آماده مي كرد.
از همان لحظه‌اي كه همه كنار سفره هفت ‌سين نشسته بودند شروع كرد به صحبت كردن و مقدمه چيني كردن كه «زمستان هم رفت و بهار آمد... بالاخره همه بايد بروند... بايد خود را آماده كنيم... راه طولاني است و 
پرخطر و بايد آماده شد...»
مادر دلش لرزيد. پدر هم هر چند به حرفهاي امير حسين عادت داشت اما نگراني در چشمهايش موج مي زد.
هنوز بهار سال 1362 به اتمام نرسيده بود كه پيكر گلگون امير حسين را آوردند.
***
امير حسين حائری نهم دي 1345 در تهران متولد شد. پدرش كارمند شركت گاز و مادرش معلم مدرسه راهنمايي بود. از 10سالگي با بچه‌هاي مسجد المهدي محل آشنا شد و پايش به مسجد و شركت در برنامه‌هاي مذهبي باز شد.
به سفارش مادرش براي تحصيل در مقطع راهنمايي به همان مدرسه اي رفت كه مادرش آنجا بود اما بعد از گذشت يك سال چون احساس كرد نوع رفتار معلمان و ديگر بچه‌هاي مدرسه با او متفاوت از ديگران است و به‌خاطر حضور مادرش، به‌گونه‌اي ديگر با او برخورد مي كنند.
اميرحسين دائماً خطاب به مادرش 
مي‌گفت: «من دوست ندارم در مدرسه شما درس بخوانم چون اين‌جا به من بيشتر از ديگران احترام مي‌گذارند». بنابراین تصميم گرفت مدرسه اش را عوض كند و با اصرار زياد توانست خانواده اش را راضي كند تا اسم او را در مدرسه شهيد دستغيب بنويسند.
با اوج‌گيري فعاليت‌هاي انقلابي، امير‌حسين نيز از اين قافله عقب نماند و در مسجد فعاليت زيادي مي‌كرد. حتي بزرگ‌ترها هم نصف او كار نمي‌كردند. خيلي از شبها به خانه نمي‌رفت. 
روزي پدرش به مسجد آمد و گفت:«امير حسين به خانه نمي‌ياد و غذاي درست و حسابي هم نمي‌خوره!. اگه اين طور باشه از بين مي‌ره»! 
آن شب يكي از بچه‌ها تصميم گرفت برايش ساندويچ بخرد ولي يادش رفت. نيمه شب امير حسين را ديدند كه از كنار آشپزخانه خرده‌هاي نان خشك را كه از شب مانده بود، جمع كرده و دارد مي‌خورد.
اميرحسين بعد از انقلاب آرام و قرار نداشت و خود را يك فرد مسئول و متعهد مي دانست و برايش فرق نداشت كه كجا باشد، خانه، مدرسه، مسجد، كوچه، هيچ جا حتي يك لحظه هم بيكار نمي‌نشست. با انجمن اسلامي دانشجويان مقيم اروپا ارتباط برقرار كرده بود و نشريات پيام انقلاب و پاسدار اسلام را براي آنها مي‌برد.
حتي براي شركت در كلاس‌هاي عقيدتي و ايدئولوژيك كه در زعفرانيه برگزار مي‌شد، زحمت طي مسير طولاني را به جان مي‌خريد و تا آنجا مي رفت تا هرچه بيشتر بر آگاهي‌اش افزوده شود و رشد كند و به كمال برسد. در اين ميان با برخي از نشريات چپ و ماركسيست نيز آشنا شد و براي افشا كردن ماهيت باطل و افكار ضد انقلابي اين گروه‌ها سعي مي كرد با مطالعه اين نشريات به نوعي آنها را نقد كند.
امير حسين خود در وصيت نامه اش در اين رابطه مي گويد: «اينجانب كليه وسايل خويش را از آنِ سپاه پاسداران و مسئوليت وسائل خويش را از آنِ اين ارگان پر افتخار اسلام مي دانم. توضيحي نيز درباره وسائلم خطاب به سپاه پاسداران دارم. نشريات چپي كه در وسائلم مشاهده مي نماييد (خصوصاً داخل كمد) تماماً داراي مطالبي هستند كه مي توان از آنها جهت افشاگري اين گروه‌هاي فاسد و محارب و جاني استفاده كرد كه البته اينجانب تصميم بر چاپ مطالب را نيز داشتم كه اختيار چاپ كردن و يا نكردن مطالب از آنِ سپاه است».
در واقع امير حسين تا پيش از پايان مقطع راهنمايي به چنان سطح دانش و آگاهي دست يافته بود كه مي توانست حق را از باطل تشخيص دهد و نه تنها خودش راه هدايت را پيدا كند كه ديگران را نيز به راه سعادت و هدايت رهنمون شود.
وي در بخشي از دست‌نوشته‌هاي خودش چنين مي نگارد: «من معتقدم كه هيچ‌گاه يك انسان نبايد به طرف عقايد مادي كشانده شده و در حالي‌كه در يك جامعه عده‌اي نان شب ندارند تا با آن شكم خود و بچه‌هايشان را سير كنند براي خود بهترين‌ها را 
بخواهد.
افراد تا زماني‌كه در جامعه طبقات متفاوت وجود دارند، بايد به پايين ترين سطح زندگي قناعت كرده و مال خود را بين افرادي كه در سختي زندگي مي كنند، ببخشد و يا آن را در راه خير به مصرف برسانند. مثلاً با آن بيمارستان و غيره بسازند. 
متأسفانه امروزه نه تنها در جامعه كشور ما بلكه در سرتاسر جهان بدليل آشنايي نداشتن كافي مردم با قوانين حيات‌بخش اسلام اين نوع طرز تفكر بسيار در جوامع كم مي باشند ولي من اميدوارم كه بتوانم تا آخر عمر طبق دستورات اسلام عمل كرده و اين طرز تفكر را در خود حفظ كنم و روزي برسد كه تحت لواي اسلام، اين نوع طرز تفكر در سراسر جهان رشد نمايد». 1359/1/4
اين مطالب كه در سن 14 سالگي توسط امير حسين نوشته شده است، به وضوح بيانگر اعتقادات و افكار اسلامي و انقلابي او بوده و نشان از پختگي او دارد و خط بطلاني است بر گفته آنان كه مي گويند نوجوانان و جوانان ايراني بدون بصيرت و دانش كافي وارد عرصه‌هاي انقلاب و جنگ تحميلي 
شدند.
امير به دليل همين بصيرت و دانش بعد از پايان سال سوم راهنمايي، با اينكه به رشته تجربي علاقه داشت و خانواده اش نيز او را تشويق مي كردند كه در اين رشته تحصيل كند و براي خودش دكتر بشود تا بتواند بيماران را به رايگان درمان كند اما امير حسين تصميم گرفت به دليل نيازهاي جامعه و ضرورتي كه احساس مي كرد، به دنبال تحصيل معارف اسلامي ‌
برود. 
براي همين به قم رفت و در مدرسه علميه كرماني‌ها شروع به تحصيل كرد. از سال پنجاه و نه تا شصت و يك در مدرسه كرماني‌ها درس خواند و دوره ادبيات عرب را به پايان 
رساند.
آخر هر هفته كه به تهران مي‌آمد، با خود عكس و پوستر مي‌آورد و به مسجد مي‌داد. با پول تو جيبي خودش كتاب مي‌خريد و به بچه‌هاي محل مي‌داد تا بخوانند. درس‌هاي حوزه خود را نيز براي بچه‌ها مي‌گفت و به آنها ياد مي‌داد.
روزي با پدرش به مراسم بزرگداشت يكي از شهدا مي‌رود. در بازگشت شروع مي‌كند به گريه كردن و خيلي گريه مي‌كند. وقتي پدرش علت را مي‌پرسد، جواب مي‌دهد: «من از شهدا خجالت مي‌كشم. من هنوز هيچ ‌چيز نشده‌ام و هيچ كاري نكرده‌ام!».
با اينكه امير حسين هنوز 16 سال بيشتر نداشت و با اين سن كم بسيار بيشتر از ديگران به فعاليت و تلاش براي انقلاب و اسلام مي‌پرداخت، ولي همه اينها نتوانست روح او را آرام كند.
لحظه سال تحويل و روز اول عيد نوروز را در كنار خانواده ماند اما بيشتر از اين طاقت نياورد و روز دوم فروردين براي شركت در يك دوره آموزش نظامي راهي پادگان دوكوهه در شهر ‌انديمشك شد. 
پس از شركت در دوره براي مدت كوتاهي به تهران بازگشت و مجدداً آماده اعزام به جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل شد اما اين بار با اشتياقي بيشتر و با چهره اي بر افروخته‌تر و روحي بي قرارتر.
شب قبل از آغاز عمليات قلم در دست گرفت و وصيت نامه اش را نوشت و در آن ابتدا از پدر و مادرش تشكر كرد و به آنان توصيه كرد مبادا شهادت وي آنان را نسبت به انقلاب و اسلام دلسرد كند بلكه شور و روح خط راستين اسلام و انقلاب را هرچه بيشتر در وجود آنها شعله‌ور سازد.
مسئوليت وسايلش را به سپاه پاسداران واگذار كرد و حتي براي اسباب‌بازي‌هاي باقي‌مانده اش از دوران كودكي نيز سفارش كرد كه آنچه مناسب است را به كودكان جنگ‌زده هديه دهند و يا بفروشند و با پولش براي آنان هديه اي تهيه كنند.
اميرحسين حائري بروجني در عمليات بيت المقدس كه به فرمان امام خميني(ره) و براي آزادسازي خرمشهر انجام شده بود، در تاريخ هفدهم ارديبهشت سال هزار و سيصد و شصت و يك به شهادت رسيد. بدنش را در قطعه بيست و شش بهشت زهرا (س) به خاك سپردند.