مدح کعبه دلها در خانه خدا
علامه مجلسی منابع بسیاری را نام میبرد که داستان سرودن این شعر را آوردهاند. مانند شیخ مفید در اختصاص، اربلی در کشفالغمه، راوندی در خرایج و جرایح، سید مرتضی در امالی، و تعداد بسیاری از معاصرانِ وی که بهعلت کثرتشان از آنها نام نمیبرد. اما از دانشمندان اهل تسنن نیز بیش از بیست تن را نام میبرد که در آثار خود این ماجرا را ذکر کردهاند مانند ابنعساکر در تاریخ بغداد، ابنطلحه شافعی در مطالب السؤول، ابنصبّاغ مالکی در الفصول المهمه، ابنکثیر در بدایه و نهایه، ابن حَجَر مکی در صواعق مُحْرقه و شَبلَنجی در نورالابصار.
علامه مجلسی همه ابیات این قصیده را که ۴۱ بیت است، جمعآوری نموده(بحارالانوار ۴۶/ ۱۲۴) اما در چاپهای جدید دیوان فرزدق، متأسفانه از ابیات آن کاسته شده و تنها ۲۷ بیت از آن ذکر گردیده است.(دیوان فرزدق جلد دوم ص۲۳۸، دارالکتب العربی بیروت ۱۴۱۴ه ۱۹۹۴م) ما این داستان را با ترجمه آزاد از بحارالانوار روایت میکنیم: هشام بن عبدالملک در ایام خلافت برادرش ولید به حج رفت و هنگام طواف به جهت ازدحام جمعیت نتوانست حجرالاسود را ببوسد. به ناچار خادمان برایش جایگاهی مهیا کردند تا بنشیند و به تماشای طوافکنندگان بپردازد. شامیان نیز به گرد او درآمدند. در همین حال خورشید امامت، حضرت علیبنالحسین علیهالسلام به طواف آمد. هالهای از عظمت و وقار او را دربر گرفته بود، لباس احرام بر تن داشت و در آن موج جمعیت کسی زیباتر از او نبود. اثر سجود بر پیشانی داشت و نور چهره مبارکش به اطراف پرتو افشانی میکرد و بوی خوش وجود مقدسش فضا را عطرآگین کرده بود. آن حضرت شروع به طواف نمود. حاجیان بمانند زنان مصر که با دیدن یوسف دستان خود را بریدند، محو جمال آن کعبه حقیقی شده بودند، تا آنکه امام قصد حجرالاسود کرد. مردم از مهابت و شکوه حضرتش کنار رفتند و کوچهای باز کردند تا امام حجر را ببوسد.
یکی از شامیان با شگفتی از هشام پرسید او کیست که مردم در مقابل جلالتش چنین متواضع و افتادهاند؟ هشام آن ثمره تلخ شجره خبیثه اموی، از بیم آن که مبادا شامیان به آن حضرت گرایش پیدا کنند، خشم و حسادتی را که در دل تیره خود نهان کرده بود آشکار ساخت و گفت نمیشناسمش! به ناگاه بانگ حق از گلوی شخصی ازدحام آن جمع را فرو نشاند: اگر او را نمیشناسید من به خوبی میشناسمش. نگاهها به سوی صاحب صدا متوجه شد. هَمّام بن غالب مشهور به فرزدق شاعر توانای عرب بود که در آن اختناق وحشتزای بنیامیه با شجاعتی بینظیر، جان بر کف گرفته و فریاد حقگویی برآورده بود. مرد شامی رو به فرزدق کرد و گفت ابافراس! (کنیه فرزدق) او کیست بگو تا ما هم بشناسیمش.
فرزدق در همان لحظه قصیدهای غرّا در وصف امام سجاد(ع) سرود و با بیانی فوقالعاده زیبا و حماسی، طوفانی در جهان شعر و ادب برپا کرد:
هذَا الّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأَتَهُ وَ البَيتُ يَعرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الحَرَمُ
او کسی است که سرزمین مقدس مکه صدای گامهایش را میشناسد و کعبه و سرزمینهای اطرافش به مقام او معرفت دارند.
هذَا ابْنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمِ هذَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ الطّاهِرُ الْعَلَمُ
او فرزند والاترین بندگان خداست با تقوا، پاکیزه، معصوم و سرور قوم.
لَوْ يَعْلَمُ الرُّكْنُ مَن قَد جاءَ يَلْثِمُهُ لَخَرَّ يَلْثِمُ مِنهُ ما وَطِئَ الْقَدَمُ
اگر رکن حجرالاسود پی میبُرد چه کسی برای بوسیدنش آمده، بر زمین میافتاد و بر خاک پایش بوسه میداد.
یَکادُ یُمْسِکُهُ عِرْفانَ راحَتِهِرُکْنُ الْحَطیمِ إذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ
هنگامی که برای استلام حجر، نزدیک رکن حطیم میرود، حجرالاسود که آن دست مهربان و بخشنده را میشناسد میخواهد به او پناه ببرد.
کِلتا یَدَیهِ غِیاثٌ عَمَّ نَفعُهُمایَستَوکِفانِ وَ لا یَعرُوهُما عَدَمُ
فیض و احسان دستان مبارکش همچو باران فراگیر است و پیوسته قطرات کرم از آن میبارد و هیچگاه قطع نمیشود.
سَهلُ الْخَلیقَهًِْ لا تُخْشَی بَوادِرُهُ يَزِینُهُ خَصلَتانِ الْحِلمُ وَ الكَرَمُ
سیرتی پرمهر و عطوف دارد و از خشم و تندی که باعث هراس شود، بهدور است. او را دو صفت زینت بخشیده؛ بردباری و بزرگواری.
عَمَّ البَرِیَّهًَْ بِالإحْسانِ وَ انْقَشَعَتْ عَنها العَمايَهُ وَ الإملاقُ وَ العَدَمُ
او عموم مردم را از احسان خود بهرهمند ساخته و از آنها گرفتاری و فقر و بیچارگی را مرتفع ساخته است.
وَ لَیسَ قَولُکَ مَنْ هذا؟ بِضائِرِهْ اَلْعُرْبُ تَعرِفُ مَنْ أنکَرتَ وَ الْعَجَمُ
میپرسی او کیست؟! نشناختن تو چه زیانی به حال او دارد که تمام عرب و غیر عرب او را میشناسند.
هذَا ابْنُ فاطِمَهًَْ إنْ كُنتَ جاهِلَهُبِجَدِّهِ أنبياءُ اللهِ قد خُتِمُوا
اگر او را نمیشناسی بدان که او پسر فاطمه(س) و جدش خاتم پیامبران(ص) است
یُغضِی حَیاءً وَ يُغضَى مِنْ مَهابَتِهِفَما يُكَلَّمُ إلّا حِينَ يَبْتَسِمُ
چشمان مبارکش را از فرط حیا بر زمین دوخته و مردم از مهابت و شکوهش تاب نگاه کردن به او را ندارند و نمیتوان با او سخن گفت مگر زمانی که لبخند بزند!
ما قالَ «لا» قَطُّ إلّا فى تَشَهُّدِهِ لَو لَا التَّشَهُّدُ كانَتْ لائُهُ نَعَمُ
او هرگز کلمه لا(نه) را بر زبان نرانده مگر هنگام گفتن تشهد(لا اله الا الله) و اگر تشهدی نبود پیوسته کلمه نَعَم(بله) بر زبان میراند(و کسی را از خود ناامید نمیساخت)
هشام از قصیده فرزدق غضبناک شد و حقوق و مقرری او را قطع کرد و گفت چرا درباره ما چنین اشعاری نسرودی؟ گفت ای هشام! جدّی چون جد او، پدری همانند پدر او و مادری مثل مادرش بیاور تا درباره تو هم چنین اشعاری بسرایم. هشام دستور داد او را در عُسفان که منطقهای است بین مکه و مدینه زندانی کنند. چون این خبر به امام سجاد(ع) رسید، دوازدههزار درهم برای فرزدق فرستاد و چنین پیغام داد: ای ابافراس! عذر ما را بپذیر که اگر بیش از این نزد ما بود، حتما برایت بیشتر میفرستادیم. اما فرزدق صله امام را بازگرداند و گفت ای فرزند رسول خدا! من این اشعار را بهخاطر خشمی که در راه خدا و رسولش بر من عارض شد، سرودم و در قبال آن مزدی نمیخواهم. اما امام بار دیگر آن مبلغ را فرستاد و فرمود به حقی که بر تو دارم سوگندت میدهم که این هدیه را بپذیری. خداوند از ارادت تو بر ما خاندان آگاه است و نیت تو را میداند. و به روایت دیگر پیغام داد ما خاندانی هستیم که چون هدیهای پیشکش کردیم آن را بازپس نمیگیریم. فرزدق هدیه امام را پذیرفت و در همان ایام ابیاتی در مذمت هشام سرود. وقتی اشعار هجویه فرزدق به هشام رسید، او را آزاد کرد و در روایتی دیگر به بصره تبعیدش نمود.
عبدالرحمن جامی شاعر حنفی مذهب در قرن نهم هجری(۸۱۷- ۸۹۸ ه) این داستان را به نظم کشیده که برخی ابیات آن چنین است:
آن کس است اینکه مکه و بطحا
زمزم و بوقُبَیس و خیف و منا
حرم و حِلّ و بیت و رکن حطیم
ناودان و مقام ابراهیم
مروه، مسعی، صفا، حَجَر، عرفات
طیّبه، کوفه، کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قرهالعين سيدالشهداست
غنچه شاخ دوحه زهراست...
(مثنوی هفت اورنگ دفتر اول از سلسلهالذهب)
سیدابوالحسن موسوی طباطبایی