شکلگیری «نیروی سوم» نتیجۀ تشخیص درست و اتخاذ راهحل غلط
سرویس ادب و هنر-
گاهی فرازهایی از متن مرحوم جلال آل احمد در دو شماره از این سلسله مطالب تکرار میشود که لازم بود در این مورد توضیح داده شود. این تکرار از آنجا نشات میگیرد که در برخی فرازهای این متن ممکن است اشارههایی وجود داشته باشد که هر کدام در برگیرنده موضوعی خاص باشد که در مقاطع مختلف زمانی روی داده باشند. از آنجا که روزنامه و صفحات آن محدودیت جا دارد لذا فراز یا فرازهایی که نکات مختلف در آنها هست برای پرداختن به جنبههای مختلف متن ممکن است تکرار شوند. و اما بپردازیم به متن مرحوم جلال آل احمد:
«تا سال ۲۸ و ۲۹ که دوباره همایون را گذرا میدیدیم. دکانی گرفته بود در سبزه میدان و مدعی بود که شده است دلال نشردهنده کارهای جمالزاده؛ که باپدرش در جوانی همپالگی بود. و ما سرمان شلوغ بود و حوصله او را نداشتیم و بزن بزن قضیه نفت بود و دیگر ماجراها. و آن ما از تنهایی درآمده بود و داشت یکی از چرخهای نیروی سوم را میگرداند. اما جستهگریخته شنیدیم که او رفت آمریکا یا انگلیس و نیز شنیدیم که برادرش در همان آمریکا خودکشی کرد و از این نوع روابط بریده بریده؛ به عنوان جای پایی در ریگزار علامت ناپذیر دوستیهای سیاسی. در این مدت شاید هم رفت و آمدی داشته ایم که فراموش شده. صاحب این قلم تازه زن گرفته بود و با همه احتیاج به پول و پله، من نگذاشته بودم خر بشود و زیر بالش را گرفته بودم تا از سرچاله معاونت تبلیغات شیر و خورشید سرخ خیلی زود پریده بود و حالا در جستوجوی کاری دیگر داشت برای شاهد زهری و دکتر بقایی کند و کاو روزنامهها میکرد و من میپاییدمش؛ که بدجوری عقدهگشایی میکرد و ممکن بود گاه به گاه اوراق آن روزنامه را به تعفن زهر آن تنهاییها بیالاید و دوره دورهای بود که تودهای و نیروی سومی میزدیم و میخوردیم و نمیدیدیم که حضرات به کمین نشستهاند و چرخی را که به چنان زحمتی به دور افتاده بود به زودی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از گردش خواهند انداخت.»
در مطلب پیشین از این سلسله مطالب گفته شد که سالهای 1328 و 1329 خورشیدی آبستن اتفاقهای بسیاری بود. به این موضوع اشاره کردیم که قرارداد دارسی که در دوره مظفرالدین شاه قاجار به امضا رسید یک قرارداد استعماری بود که توسط آن انگلیسیها به غارت منابع نفتی ما میپرداختند. با این موجود که دوره قاجار دوره پادشاهان ناتوان و عیاش شناخته شده و در مقابل آن دوره پهلوی خاصه دوره پهلوی اول یعنی رضاشاه دوره شاهی مقتدر اما با پایان یافتن قرارداد دارسی در دوره رضاشاه، وی قراردادی به مراتب بدتر از دارسی در زمان قاجاریه را به امضا رساند. در این باره به سخنان مصدق در مجلس اشاره کردیم که پیرامون تمدید این قرارداد در دوره رضاشاه عنوان شده بود.
آل احمد در سطرهای بالا به صورت مستتر به این موضوع اشاره میکند که در سالهای اوج مبارزه علیه استعمار انگلیس و ملی کردن صنعت نفت ایران «همایون صنعتی زاده» بیخیال از همه این رویدادها تنها به فکر کار و بار خودش بود و پول درآوردن. این موضوع البته به خودی خود محل اشکالی جدی به صنعتی زاده نیست اما وقتی این موضوع جدی میشود که میبینیم در دهههای اخیر طیفهای مشخصی در داخل و نیز خارج از ایران درصدد بودند و هستند تا از صنعتی زاده شخصیتی روشنفکر بسازند که در مسیر احقاق حقوق ایرانیان و توسعه کشور قرار داشته است.
چنانکه در متن جلال آل احمد آمده و در شماره اول این سلسله مطالب نیز عنوان شد پدر همایون صنعتیزاده که «عبدالحسین صنعتیزاده» نام داشته در شمار نخستین رمان نویسان ایرانی بوده که با جمالزاده نیز دوست بوده است.
در ادامه متن فوق آمده: «آن ما از تنهایی درآمده بود و داشت یکی از چرخهای نیروی سوم را میگرداند.» اشاره جلال آل احمد به «ما» به همان موضوعی بازمی گردد که پیش از این گفتیم. آل احمد در این نوشته خودش را در قالب دو شخصیت روایت کرده است: یکی که شخصیت هنری و نویسندگی او را نمایندگی میکند و دیگری شخصیتی از اوست که مانند بقیه مردم است و با همان نیازها و کمبودها و احتیاجها...
شکلگیری نیروی سوم
در مورد «نیروی سوم» که در متن جلال آمده از مطلب «محمدعلی زندی» این سطرها را وام میگیریم که در مورد این جریان سیاسی است: حزب نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی و توسط گروهی از روشنفکران حزب توده که به دلیل وابستگی علنی حزب توده به شوروی و انحراف سازمان از اصول حزبی، در سال 1326، از حزب توده انشعاب کرده بودند، تشکیل شد.
ملکی و یارانش، در اوج مبارزات ضد استعماری ملت ایران برای ملی کردن صنعت نفت، با آگاهی از ضرورت شرکت در مبارزه علیه استعمار و استبداد، به جبهه ملی پیوستند و به دلیل سابقه فعالیتهای حزبی و داشتن اطلاعات سیاسی و اجتماعی و سازمان دهی، موجب گسترش «سازمان نگهبان آزادی» در میان اقشار دیگری از روشنفکران، دانشجویان و کارگران شدند. ملکی در سال 1330 در دوران نخستوزیری دکتر مصدق همراه با دکتر مظفر بقائی «حزب زحمتکشان ملت ایران» را تأسیس کردند. حزب زحمتکشان با گرایش سوسیالیستی، از تز ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق جانبداری میکرد.
این همکاری تا اوایل مرداد 1331 بین بقائی و ملکی ادامه داشت ولی پس از فاش شدن ملاقات پنهانی دکتر عیسی سپهبدی، یکی از دوستان دکتر بقائی با قوام السلطنه، در دورۀ زمامداری پنج روزهاش، پس از استعفای مصدق در 26 تیرماه 1331، بین خلیل ملکی و همفکرانش که خواهان رسیدگی به این موضوع بودند با مظفر بقائی اختلاف نظر شدید بروز کرد و منجربه دو تکه شدن حزب زحمتکشان گردید؛ یکی به نام حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری مظفر بقایی و دیگری به نام حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی و یارانش در مهرماه سال 1331.
شاخه ملکی (نیروی سوم) تا 28 مرداد 1332، در عین حال که در نشریات خود مواضع انتقادی نسبت به دولت مصدق داشت از دولت مصدق در برابر مخالفان تودهای و درباریاش حمایت میکرد. عمده انتقادات نیروی سوم از دکتر مصدق به سیاستهای اقتصادی و اجتماعی او مربوط میشد. آنها بر این نظر بودند که حکومت به جای اتکاء به حمایت سرمایهداران میبایست به توزیع عادلانه ثروت بپردازد و اقتصاد را تنظیم کند. آنچه برای نیروی سوم در این مقطع اهمیت داشت اصلاحات اقتصادی و اجتماعی به شکل موازی بود که در مقالات منتشره در روزنامه نیروی سوم و ماهنامه علم و زندگی، متعلق به حزب بسیار دیده میشود. رهبران و فعالان نیروی سوم عبارت بودند از: خلیل ملکی، جلال آل احمد، محمد علی خنجی، مسعود حجازی، داریوش آشوری، مرتضی مظفری، علی اصغر حاج سید جوادی و...
نیروی سوم یک نظریه سیاسی بود. خلیل ملکی این اصطلاح را که در اروپا مطرح بود، با توجه به شرایط جهانی و شرایط داخلی که در کشور وجود داشت به صورت یک نظریه و در قالب یک حزب در آورد و به فعالیت پرداخت. این نظریه در بُعد داخلی به وجود نیروی سوم در برابر دو نیروی هیئت حاکمه و حزب توده اشاره داشت و در بُعد خارجی و جهانی در برابر دو ابرقدرت آمریکا و شوروی، نیروی دیگری که میتواند مستقل از آن دو نیرو عمل کند، نیروی سوم است که دقیقاً این اصطلاح به جای جهان سوم بهکار رفت.
حزب نیروی سوم در تعریف این نیرو میگوید: «این نیرو از قدرتهای بزرگ الهام نمیگیرد، آنهایی که از هیئت حاکمه متحد به کلّی مأیوسند و از رهبران حزب توده به عنوان عُمال اجنبی انتظاری ندارند، نیروی سوماند زحمتکشانی که آرزوی این را دارند که مالک دسترنج خود گردند و این انتظار را به غلط یا صحیح از دکتر مصدق دارند نیروی سوماند. روشنفکرانی که خود را در خدمت طبقۀ سوم قرار دادهاند و راهحل مشکلات خارجی و داخلی را مطابق فرضیههای سوسیالیستی، تنها راه چاره میدانند و یا نیروی ملت ایران، رشد و تکامل سوسیالیسم را ضروری میدانند، نیروی سوماند.» چنانکه در همین توضیحات در مورد نیروی سوم پیداست در شرایط آن روزهای جامعه ایران تفکرات ضداستعماری جایگاه ویژهای یافته بود. تفکراتی که نشاگر موضوع مهمی است. در چنین شرایطی چنانکه آل احمد گفته صنعتی زاده سرگرم مسافرتهایش به آمریکا و انگلیس بوده است.شکل گیری نیروی سوم حاوی نکات با اهمیتی است. چرا که چنانکه در توضیحات مربوط به این جریان سیاسی نیز خواندید بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی به این نتیجه رسیده بودند که آبی از ابرقدرتهای شرق و غرب گرم نخواهد شد. در سالهای پیش از آن جامعه ایرانی مانند بسیاری از جوامع مورد ستم قرار گرفته در جهان به سمت و سوی تفکرات چپ متمایل شد. این تمایل به آن دلیل بود که با شکل گیری اتحاد جماهیر شوروی کمونیسم دارای پایگاهی قوی شده بود.
تفکرات چپ با محور قرار دادن کارگران، کشاورزان و صنعتگران در دیدگاه بسیاری از مردم جهان راه رهایی از لیبرالیسم و اقتصاد سرمایهداری مینمود که غرب سرمنشأ آن بود. شکلی که به نظر میرسید شمایل به روز شده و فریبندهای از همان استعمار کلاسیک است. در ایران که دین اسلام و مذهب شیعه ریشهای عمیق دارند اتفاق جالب توجهی افتاد و آن این بود که افراد زیادی به سمت تفکرات چپ گرایش پیدا کردند البته بدون پذیرش آن بخش از تفکرات چپ که به صورت صریح به انکار خداوند میپرداخت. بر همین اساس اصطلاحاتی نظیر «چپهای مسلمان» یا «مارکسیستهای مسلمان» پدید آمد. دفاعیه شخصیتی مانند «خسرو گلسرخی» در دادگاه پهلوی و سخنان وی در مورد امام علی(ع) و امام حسین(ع) گویای پیوند عمیق تفکرات شیعی با جامعه ایرانی است.
مسیر درست رهایی؛ از 1341 تا 1357
با این همه به سرعت این تفکر در میان اقشار مختلف شکل گرفت که راه رهایی نه در میان ایدئولوژی غرب است و نه در ایدئولوژی شرق و اینگونه شد که نیروی سوم شکل گرفت. بخش نخست این تحلیل کاملا درست بود: راه رهایی نه در ایدئولوژی غربی است و نه در ایدئولوژی شرقی. اما نتیجه حاصل شده از این بخش که شکل گیری نیروی سوم بود متاسفانه باز هم جوابگوی نیازهای جامعه ایرانی برای رهایی از یوغ استعمارگران و ایستادن روی پای خود نبود و شوربختانه کار خلیل ملکی و اعوان و انصارش به سفر به اسرائیل، ملاقات با موشه دایان جنایتکار و تجلیل از رژیم غاصب صهیونیست کشید. به نظر میرسد تقریبا 15سال پس از شکل گیری نیروی سوم ملت ایران راه رهایی حقیقی را شناخت. راهی که صدای آن از حنجره مردی در قم بیرون میآمد. حدود 31 سال پس از شکل گیری نیروی سوم نیز راهی که مردم ایران در 1341 به رهبری امام خمینی(ره) برگزید به ثمر نشست و انقلاب ایرانیان میوههایی شیرین داد. راهی که شعار آن در این جمله تبلور یافت: «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»
ذکر این نکته نیز در این جا خالی از لطف نباید باشد که طیفی سیاسی در سالهای اخیر از شعار «نه شرقی، نه غربی» برداشتی را ارائه میدهد که دقیقا منطبق بر خواست غربیها است. نه شرقی به معنای عدم مراوده با کشورهایی که در شرق عالم قرار دارند نیست. اساسا نه شرقی اشاره به جهتهای جغرافیایی ندارد. چرا که کشورهایی مانند کوبا یا ونزوئلا در غربیترین نقاط عالم هستند اما در جغرافیای ایدئولوژیک در سمت شرق قرار میگیرند. شعار نه شرقی اشاره به ایدئولوژیهای چپ دارد. ایدئولوژیهایی که پس از استیصال بشر از ایدئولوژیهای غربی رخ نمود و خود را راه رهایی بشر نشان داد.
در این رابطه دستکم مردم ایران پس از گذشت چند دهه فهمیدند که ایدئولوژیهای شرقی و چپ نیز راه رهایی نیستند و خود یوغ دیگری بر گردن ما خواهند نهاد لذا ایرانیان با عنایت به آموزههای اسلام راه رهایی را در همین آموزهها یافتند و انقلاب اسلامی را براساس آن به ثمر نشاندند. بر همین اساس هم بود که فیلسوف فرانسوی «میشل فوکو» که در سال 1356خورشیدی و در آستانه پیروزی انقلاب به ایران سفر کرده بود انقلاب مردم ایران را یک انقلاب «پسامدرنیستی» نامید. چرا که به اعتقاد وی لیبرالیسم غربی و کمونیسم شرقی فرزندان دوره مدرنیسم بودند که از قضا هر دو تفکر به نوعی با دین خصومت آشکاری داشتند و انقلاب ایران که با «نه» گفتن به هر دو ایدئولوژی و براساس آموزههای دینی شکل گرفته بود روایتگر عبور بشر از دوران مدرنیسم و آغاز دورهای جدید بود.