حقیقت قرب به خدا(پرسش و پاسخ)
پرسش:
اینکه در فلسفه خلقت انسان و آموزههای وحیانی گفته میشود، که هدف قرب الهی و تقرب الیالله است به چه معنا است و حقیقت آن چگونه قابل تبیین است؟
پاسخ:
مفهوم بندگی
انسان وقتی خود را مملوک خدا مییابد و همه شئون خود را از خدا میبیند و هرگونه استقلالی را از خود نفی میکند، خود را به تمام معنا عبد و بنده خدا مییابد و خدا را مالک مطلق و حقیقی خویش میبیند. در این صورت است که وی به وظیفه بندگی قیام میکند و در مسیر عبودیت الهی گام برمیدارد. «ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون» ما جن و انس را خلق نکردیم مگر اینکه عبادت و بندگی ما را بکنند(الذاریات-56) بنابراین روح عبادت چیزی جز این نیست که انسان خود را به مملوکیت خدا درآورد، در تمام اعمال اختیاری تبعیت از خواست و رضای مولای خویش کند. لذا عبادت خدا و بندگی او جز این نیست که انسان خود را در پیشگاه الهی چیزی به حساب نیاورد و خویشتن را به تمام معنا در مملوکیت خدا درآورد. از اینرو، لازمه بندگی، تابع محض بودن است. هر اندازه انسان بیشتر به وابستگی و مملوکیت و بنده بودن خود توجه کند و هرچه بیشتر به وظیفه بندگی، که همانا اطاعت محض از رب و مولا است، قیام کند که «شأن بنده بودن جز بندگی و اطاعت نمودن نیست» و به همان اندازه در مسیر نزدیکی به خدا به پیشرفتهای بیشتر نائل میآید.
مراتب و عوالم هستی
بهطوری که در حکمت اسلامی به ثبوت رسیده است، هستی دارای درجات و مراتبی است، که پایینترین مرتبه آن، عالم طبیعت و عالیترین درجه آن که همانا حقیقت هستی است، ذات اقدس الهی و عالم الوهیت است. بهطوری که هر موجود دیگری نیز در هر یک از مراتب و عوالم هستی، وجودش پرتوی از فیض او است. بین پایینترین درجه هستی و ذات ربوبی مراتب و درجات نامتناهی وجود دارد. پر واضح است که هرچه مرتبه وجودی یک موجود بالاتر باشد، به همان نسبت به ذات الهی نزدیکتر است. انسان که دارای نفس مجرد و بعد غیرمادی است، در جهت تحصیل کمال و ارتقاء در مراتب وجودی دارای استعداد نامتناهی است، بهطوری که استعدادهای درونی خود را شکوفا کند، و بذرهای موجود در وجود خویش را بارور گرداند و در نتیجه تحصیل کمالات و فضایل الهی در درجات وجود بالاتر رود، به همان نسبت به ساحت قدس ربوبی نزدیکتر و مقربتر میشود و از آثار معنوی نامتناهی آن برخوردار میگردد.
سیر انسان به سوی قرب خدا
تقرب به خدا امری واقعی و عینی است، یعنی فرد مقرب در مراتب هستی بالا میرود و بر سعه وجودی او افزوده میشود و واقعا و حقیقتا به سرچشمه هستی نزدیکتر میشود. این نوع نزدیکی از نوع نزدیکیهایی که ما در جهان طبیعت میشناسیم نیست، بلکه نزدیکی روحی و معنوی است. انسان بهتدریج وقتی قوه نظر و تفکر او کاملتر میشود، خود و موجودات را مخلوق قدرتی قاهر و مدبری حکیم مییابد. چون قدرت اندیشه او فزونی میگیرد و در این سیر عقلی بیشتر پیش میرود، نه تنها آنها را موجوداتی نیازمند به خالق، بلکه عین نیاز مییابد، و هر مقدار که این سیر عقلی انسان را به سوی معرفت خدا سوق داده و حجابهای شک و تردید و جهل و ابهام و اوهام را از پیش دیدگان عقل او کنار میزند، اما هنوز این مرتبه از معرفت عقلی،کمال معرفت به ذات خداوند نیست. در کنار این سیر عقلی، سیر دیگری نیز باید صورت پذیرد که تکامل روح در گرو آن است، و آن سیر قلبی و روحی است. یعنی بعد از پیدایش ایمان، اگر انسان در تصفیه دل بکوشد و آلودگیها را از قلب و روح خود بزداید، آن معرفت عقلی به تدریج به مرحله معرفت حضوری و شهودی میرسد. یعنی از مرحله دانستن به مرحله یافتن و دیدن میرسد، و پر واضح است که میان دانستن و یافتن تفاوت بسیار است. آنچه لازمه تکامل روحی و معنوی انسان است،علمی است که از نوع یافتنها و دیدنها و دریافتها است نه از نوع دانستنها. جای اولی در دل و جای دومی در ذهن و عقل انسان است. ممکن است فیلسوفی بیآنکه به مراتب کمال معنوی برسد،از نظر معرفت عقلی در سطحی بسیار والاتر قرار گیرد و لذا نمیتوان تنها دانستن این مفاهیم را به حساب تکاملی روحی و معنوی گذاشت. اما در مرتبه کمال روحی قطعاً علوم و معارفی که از نوع شهود و دریافت درونی است وجود دارد که با دیده دل میتوان آنها را دید، و هر چه مرتبه کمال روح بیشتر باشد به همان اندازه این معارف شهودی بیشتر و کاملتر است. بنابراین در صورت برخورداری از کمال روحی و معنوی است که هرچه معرفت عقلی انسان کاملتر و عمیقتر شود، به همان اندازه سیر باطنی او نیز کاملتر و سریعتر میشود. یعنی در صورتی که انسان در مسیر تکامل روحی گام بردارد، فاصله بین عقل و دل از میان میرود، و تکامل عقل، او را در جهت تکامل دل پیشتر میبرد و روح او را بیش از پیش در عالم حقایق و معنویات سیر میدهد.