روایت صدثانیه ای
شهادت مثل صاحب روضه
ابوالقاسم محمدزاده
مادر شهید محمدرضا تورجی زاده میگفت:
- خبر شهادتش را که آوردند روضه داشتیم. روضه که تمام شد، بچههای سپاه نشستند و آرام آرام ماجرای شهادتش را میگفتند که یاد روز رفتنش افتادم.
تک پسرم بود و دلم رضا نمیداد که به جبهه بفرستمش. به او گفتم؛
- مادر! نرو. چند وقت دیگه روضه داریم. گفت:
- نگران نباش. تا روز روضهها برمی گردم.
پوتینش را برداشتم که نرود. دستم را بوسید و گوشه پرچم سیاهی که همیشه در خانه آویزان بود را توی دستش گرفت. آن را بویید و گفت:
- اگر دوست داری این پرچم و این علم همیشه بالا بماند بگذار بروم. این علمی که تا حالا بالا مانده روی خون علم شده. اجازه بده نگذاریم روی زمین بماند.
دلم لرزید. پوتینهایش را دادم و بدرقه اش کردم. نمیدانستم مجلس روضه ام با مجلس عزای پسرم محمدرضا یکی میشود.محمدرضایم در ارتفاعات بانه در حالیکه تیر به پهلویش خورده به شهادت رسیده بود.
موضوع: شهید محمدرضا تورجی زاده