kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۹۴۰
تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۱

آرمـان‌شــــهر و تضاد در قله جشنواره فجـر

 

عزیزالله محمدی(امتداد جو)
مدینه فاضله یا همان آرمانشهر و همان‌جایی که هیچ‌گاه یافت نمی‌شود؛ جایی در ورای آرزوهای فردیت یک انسان است که هیچ‌گاه به آن دست نمی‌یابد و با خیال و آرزو، همیشه آن را طلب می‌کند. چه بی‌نهایت انسانهایی که در آرزوی یافتن و دست یابی به این آرمانشهر عمر خود را سپری کردند و هیچ‌گاه آن مدینه فاضله را درنیافتند و همواره زندگی خود را نیز حتی در جست‌وجوی آرمان‌شهر بر باد نیستی سپردند.
نکته اساسی و مورد تعجب در یافتن مدینه فاضله دقیقا در جایی قرار دارد که این شهر آرمانی از دیدگاه هرکس به گونه‌ای متفاوت از سایرین می‌باشد و هرکس در این شهرِآرزوها به دنبال نداشته‌ها و ایده‌آل‌های مطلوب خود می‌گردد.
با یک نگاه سطحی به این موضوع به راحتی می‌توان گفت که برای اجتماع نوع بشر در قید حیاتِ‌دنیایی، به دلیل تناقض امیال و آرزوهای افراد، هیچ کجا نمی‌تواند مدینه فاضله باشد.
ایوان پترویچ پاولف یکی از برندگان جایزه پزشکی نوبل و یکی از شهیرترین روانپزشکان با تحقیق بر موضوع‌اندیشه که بر مبنای نظریه ارسطو استوار بر سه اصل(مجاورت، تشابه و تضاد) است؛ زلف هرگونه یاد گیری را به انواع محرکها گره زده ‌و محرکها را نیز شرطی و یا غیر شرطی عنوان می‌کند.
بر اساس یکی از سه اصل مورد اشاره در حوزه‌اندیشه یعنی «تضاد» که یکی از دیدگاههای غالب اجتماعی در نظریه‌های فرهنگی نیز محسوب می‌شود؛ ساختار اجتماعی مبتنی بر تعارض و تضاد است و افراد و گروه‌ها در جامعه بیش از « اجماع» بر اساس «تضاد» تعامل دارند و از راه اشکال مختلف تضاد، تمایل به دستیابی به مقادیر مختلف منابع و منافع مادی و غیرمادی را دارند.
آستان هنر و به‌ویژه هنرهایی مثل فیلم و تئاتر که بیشتر در معرض دید و قضاوت مخاطب قرار دارند؛ دقیقا جایی برای تعریف و نیز محلی برای جست‌وجوی مدینه فاضله است که در آن هنرمند با خلق یک اثر، هم به دنبال خلق مدینه فاضله خیالی خود در قالب دنیای تصویر است؛ و هم، راه یافتن به بستر جشنواره هنر و شناساندن خود به عنوان یک هنرمند را نیز عینا ورود به مدینه فاضله می‌داند.
در ایران امروز ما که سهم هر کس از مدینه فاضله ‌هنر‌،منوط به عوامل بی‌شمار متضاد مدیریتی شده است؛ راه یافتن به جشنواره‌ای مثل «جشنواره فجر» هر چند برای همه هنرمندان عرصه هنر امری تفاخر‌آمیز است؛ اما تاریخ این جشنواره به خوبی ثابت کرده است که آنها که متقدم در کسب عناوین سال‌های گذشته این جشنواره بوده‌اند؛ بعدها به هزارو یک دلیل جورواجور منتقدین جدی جشنواره شدند و حتی دیده شد که بعضی از حضرات، جشنواره را فاقد وجهات لازم هنری توصیف کردند.
در سوی دیگر این مدینه فاضله(جشنواره فجر) بی‌شمار جوانان جویای نام و در آرزوی چهره شدن قرار دارند که فقط و فقط راه یابی به این جشنواره را عین قله و به مثابه دست یافتن به کمال هنر می‌دانند و پس از دست یافتن به آنچه تفاخرهای روشنفکر مابانه‌ای که از پس کلاه و یا تیپ و پیپ هنریشان بر سطوح محافل و مجالس ترشح نمی‌کند!!!
این واقعه در شهرستانها و نیز در سطح رقابت‌های هنری محدود به یک طیف خاص، مثل جشنواره‌های موضوعی و یا منطقه‌ای و یا سازمانی از نمود بیشتری برخوردار است و راه یابی به جشنواره فجر تنها آرزوی هنرمندانی است که عمری در گوشه‌ای از یک شهرستان دور افتاده و یا در جمع محدودی از طیف خاصی نان آرزوهای خود را به قاتق هنر زده‌اند و روزگار سپری کرده‌اند.
یکی از دوستان هنری‌ام که در دایره همان طیف خاص و محدود قرار دارد در کوران کرونا سال گذشته موفق به راه‌یابی به جشنواره تئاتر در بخش اجرای خیابانی شد و لاجرم، هم از روی ارادت به او و هم از روی کنجکاوی جهت دیدن نیمچه رقیب چند ساله خود در عرصه تئاتر و هم از روی خیس کردن تن خود در استخر جشنواره، راهی تالار وحدت شدم.
تنها نبودم! یکی دیگر از دوستان اهل طریق هنر هم که زیاد هم جور فکریمان با هم جور نیست همراهم شد و دو طفل پر سر سودای من هم که گاه به گاهی چشمه خلاقیت هنریشان به جوش می‌آید، طبق معمول با هوس رفتن به کافی شاپ، بعد از تماشای تئاتر و با انگیزه کشف و یافتن منظری جدید از مناظر بی‌نهایت هنری با جنبه تفریح و فراغت همراه من شدند.
در طول مسیر چه گذشت! بگذرد؛ اینکه دل و روده هنری طیف خاص هنری محدود مورد هدفمان را از شکم سازمانی اش بیرون کشیدیم و مدیران سازمان را به کنایه جای قبله عالم و خداوندگار تصمیم‌های سلیقه‌ای نشاندیم و اهل هنراش را نیز تابع بادهای موسمی یافتیم بماند؛ اما! مقصدمان جشنواره فجر بود و قرار بود به دیدن آثار فاخری بنشینیم که به نام تئاتر خیابانی معروف هستند.
دور تا دور جایگاه یا همان استیج اجرا نشستیم، دو طفل من بی‌ملاحظه جایگاه سیبیل و کلاه و عینک هنری تئاتریها و هیئت داوران در ردیف اول نشستند و در هیجان موزیک و حرکت و‌گریم، چشم در چشم بازیگران زل زدند و من این صحنه را تئاتر‌تر از اصل اجرائی که روی صحنه در حال اجرا بود می‌دیدم...
در یک سو اشتیاق بازیگران برای دیده شدن و در یک سو اشتیاق دو طفل من برای روی صحنه و حرکتهایی که به mizansen معروف هستند؛ تقابل و تضاد خلق کرده بود.
سه اجرای پی‌در‌پی از سه گروه مختلف، ضمن آنکه به جد سایز و معیار جشنواره فجر را در ذهنم تغییر داد و تمام تصورم از مدینه فاضله جشنواره را نیز بر هم زد؛ یک سؤال اساسی را هم در ذهنم شکل داد که علت راه یابی این‌گونه آثار -که به شرح یکی از آنها در ادامه می‌پردازم -به جشنواره معتبری مثل فجر چه چیزی است؟ چون با راه یابی این نوع آثار به جشنواره، گروههای دیگری که آثار به مراتب بهتر و معناگرایانه تری دارند آرزوها و مدینه فاضله شان دچار ویرانی می‌گردد و اگر هم ویران نشود -در صورت باقی ماندن در این عرصه - برای سال‌های بعد از الگوهای راه یافته تبعیت خواهند کرد که این الگوها چیزی جز پوچ گرایی و پریشانی و یاس و نا امیدی و بی‌مفهومی را در چنته ندارند.
ویژگی یکی از این سه اثر موزیکال بودن آن بود که از موسیقی معروف به «متال» در آن استفاده شده بود؛ این نوع موسیقی از انتقال هیجان وحشتناکی برخوردار است که لزوم به‌کار‌گیری این نوع موسیقی را در جشنواره‌ای که به نام جشنواره فجر و انقلاب اسلامی بود به هیچ عنوان درک نمی‌کردم؛ اما آن چیزی که عیان بود به‌کارگیری این موسیقی تحرک بسیار بالا و ریتم حرکتی و تغییر میزانسن‌های فراوان را به همراه داشت که این حجم از حرکت و تغییر میزانسن نیز گویای هیچ مفهومی جز پریشانی و سرگردانی نبود و عملا با ترکیب رنگ لباس بازیگران و کاراکترهای نامشخص و دکور ناموزون صحنه نکته‌ای قابل فهم به جز شنیدن صدای گوش خراش موسیقی تند وجود نداشت و کمی هم فَرم در حرکت بازیگران زن دیده می‌شد که نبود آن فرم‌ها نیز هیچ لطمه‌ای به کار نمی‌زد.
در پس این سه اجرا وقتی از دخترم که کنجکاوتر و ذهن هنری‌تری نسبت به پسرم دارد پرسیدم کدام کار را دوست داشتی و بهتر دیدی!؟ گفت: کار اول!
و وقتی خواستم مبنای این وجه تمایز و ارزشگذاری را تشریح کند، فقط یک کلمه گفت: هیجان
آیا جشنواره فجر محل و محملی فقط برای تولید هیجان است؟ قاعدتا نه! پس چرا این‌گونه آثار جایگاهی در جشنواره فجر دارند و بالطبع جایگاه سایر گروه‌هایی را که می‌توانند آثار بهتری تولید کنند را اشغال کرده‌اند؟ هر چقدر که
دو دو تا می‌کردم پاسخی نداشتم و باید به منزل بر می‌گشتیم.
ترافیک بسیار سنگین و اعصاب له کن بود. هوای بیرون ماشین بسیار آلوده و در حد ناسالم. صدای بوق ماشین‌ها روی مخ مثل اره راه می‌رفت. دوستم دو دستش چسبیده به فرمان ماشین و من در سکوتی متفکرانه خیره به همه تضادهای موجود بین فاصله هیجان و هنر، مدینه فاضله را باید دوباره تعریف و دوباره باید کشف می‌کردم.
مدینه فاضله شاید خواب دو طفل من روی صندلی عقب ماشین بعد از آن هیجان و خستگی بود...