kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۰۵
تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۷
سنجش ایدئولوژی‌های مدرن- 3

مارکس و تحقیر ایدئولوگ‌های آلمانی(پاورقی)


Research@kayhan.ir
مفهوم ايدئولوژي از نظر كارل ماركس
ناپلئون در واقع معنا و تعريف ايدئولوژي را تغيير داد و به آن وجهي تحقيرآميز بخشيد و درعين حال صبغة سياسي بيشتري به اين اصطلاح داد. شخص ديگري كه در رواج اصطلاح ايدئولوژي نقش مهمي بازي كرد، «كارل ماركس» اقتصاددان و فيلسوف آلماني بود. كارل ماركس در سال 1846 ميلادي كتابي به نام «ايدئولوژي آلماني» نوشت و كوشيد تا مفهوم موردنظرش از آنچه كه او «تبيين ماترياليستي تاريخ» مي‌ناميد را روشن نمايد. ماركس در اين اثر، كساني چون «برونوبائر» و «اشيترنر» و «اشترائوس»‌ را «ايدئولوگ‌هاي آلماني» ناميد1 و با اين اصطلاح در حقيقت به دنبال تحقير آنها بود. ماركس در «ايدئولوژي آلماني»، ايدئولوژي را به معناي «آگاهي دروغين» و به عبارتي «تعبير واژگونة واقعيت» تعريف مي‌كند. ماركس در «ايدئولوژي آلماني» تمامي گرايش‌هاي پساهگلي (سوسياليسم اخلاقي «كرون»، آنارشيسم فردانگار «اشيترنر»‌، ايدآليسم «بائر»، ماترياليسم «فوترباخ»‌) را مورد حمله و انتقاد قرار مي‌دهد. او مدعي است كه اين اشخاص «نقشي بيش از اندازه»‌ براي انديشه شعور در تطورات تاريخي قائل شده‌اند، حال آن كه همة‌ اين‌‌ها كه ماركس، آنها را «ايدئولوژي» مي‌نامد، در واقع صور و بنايي «مناسبات اقتصادي و نيروهاي مولده» هستند؛ آن هم صوري كه حقيقت استثماري آن مناسبات اقتصادي را پنهان مي‌كنند. ماركس در اين اثر با تكيه بر مقدمات ماترياليستي فلسفي خود و ملهم از جوهر اومانيستي- سكولاريستي افكارش و دقيقاً مرتبط با سيطرة روح مادّي انديش و اقتصادي و سود محور صورت مثالي انسان بورژوا و تمدن بورژوايي غرب مدرن، نحوي اصالت براي اقتصاد قائل مي‌شود و همة فرهنگ و تفكر و هنر و ادبيات و حتي دين را به عنوان «ايدئولوژي» و نحوي روايت واژگونه (ودر عين حال پنهان‌كننده)‌ واقعيت مطرح مي‌كند. ماركس مي‌نويسد:  
زايش تصورات، مفاهيم و آگاهي نخست مستقيماً با فعاليت و مناسبات مادّي انسان‌ها- زبان واقعي زندگي- عجين شده است.... همين واقعيت نيز دربارة ثمرات عقلاني آن‌گونه كه در زبان سياست، قوانين، اخلاق، مذهب، مابعدالطبيعه وغيره افراد متبلور مي‌شود، صدق مي‌كند. انسان‌‌ها سازندگان مفهومات، تصورات و غيره خويشند، يعني انسان‌هاي واقعي وفعال آن‌گونه كه توسط نيروهاي مولدة معيني و مراودة مطابق با آنها، تا دورترين اشكال خود مشخص مي‌شوند... به اين ترتيب، اخلاقيات، مذهب، مابعدالطبيعه و تمامي ديگر ايدئولوژي‌ها، همچنين اشكال آگاهي مطابق با آنها، ديگر ظاهر مستقل خود را حفظ نمي‌كنند، اين‌ها فاقد هرگونه تاريخ و تكامل‌اند، اما انسان‌‌ها با تكامل توليد و مناسبات مادّي‌شان همراه با اين، جهان واقعي خود، تفكر و فراورده‌هاي خود را نيز تغيير مي‌دهند.2
ماركس وجهه و صبغة سياسي بيشتري به واژة ايدئولوژي بخشيد و همچنان مروّج نوعي نگاه منفي به ايدئولوژي (به عنوان آگاهي كاذب و روايت واژگونة واقعيت) بود. البته بعداً از «ايدئولوژي آلماني»‌، ماركس ديگر چندان از ايدئولوژي سخن نگفت، آنچه هم كه دربارة‌ ايدئولوژي نوشته بسيار مبهم و نارسا و در مواردي حتي متناقض است. ماركس مشخص نمي‌كند كه آيا تمامي اين به قول ماركس، «عناصر آگاهي بورژوايي» دروغين و واژگونه هستند و يا فقط بعضي از آنها «دروغين»اند؟ ماركس به اين پرسش مقدّر نيز پاسخ نمي‌گويد كه اگر فرض بر اين است كه ايدئولوژي را محصول به اصطلاح «تكامل» نيروهاي مولده و صورت روبنايي آن بدانيم، چرا نبايد ماركسيسم را نيز نوعي ايدئولوژي دانست؟ البته روشن است اگر ماركسيسم را نوعي ايدئولوژي بدانيم، آن‌گاه بايد باتوجه به آنچه خود ماركس مي‌گويد، ماركسيسم را نيز نوعي آگاهي كاذب و صورت واژگونة واقعيت بدانيم. به هرحال تعريف ايدئولوژي در آثار ماركس، صورتي مبهم و ناقص و در مواردي متناقض دارد. ماركس پس از «ايدئولوژي آلماني» ديگر دربارة ايدئولوژي خيلي كم نوشت و سخن گفت، اما چون متن كتاب «ايدئولوژي آلماني» تا سال 1932 به طور كامل منتشر نگرديده بود، بسياري از پيروان ماركس نظير «لنين» و «برنشتاين» بدون اطلاع از ابهام‌‌ها و تناقضات و سردرگمي‌اي كه ماركس در تعريف ايدئولوژي بدان گرفتار بود، از منظر خود دربارة اين اصطلاح اظهارنظر كرده بودند.
رأي «لنين» و «برنشتاين» و «لوكاچ» دربارة‌ ايدئولوژي
ادوارد برنشتاين ماركسيست آلماني متوفي به 1932 ميلادي كه در دهه‌هاي پاياني زندگي‌اش تمايلات سوسيالي دموكراتيك پيدا كرده بود، ماركسيسم را نيز يك ايدئولوژي دانست و نگاه منفي به مفهوم ايدئولوژي را كنار گذاشت و مدعي شد كه به موازات «ايدئولوژي بورژوايي»، «ايدئولوژي كارگري» هم وجود دارد كه همان ماركسيسم است:
«نخستين انديشه‌وري كه مسئله‌اي در اين باب طرح كرد كه آيا ماركسيسم ايدئولوژي است برنشتاين بود... برنشتاين در يكي شمردن ايدئولوژي با ايده‌‌ها و ايدئال‌‌ها كاري جز تكرار آنچه «مرنيگ» و «كائوتسكي» پيش‌تر گفته بودند نكرد. ولي او نتيجه روشني گرفت كه آنها نگرفته بودند و آن اين كه ماركسيسم مي‌بايست يك ايدئولوژي باشد».3
در واقع تا پيش از اين، از نظر ماركسيست‌‌ها فقط «ليبراليسم» ايدئولوژي تلقي مي‌شد، زيرا با صبغه نگاه منفي‌أي كه ماركس به مفهوم ايدئولوژي داشت، سازگار بود، اما برنشتاين باحذف آن وجهه نظر منفي و پررنگ تراز پيش كردن بار سياسي مفهوم ايدئولوژي، ماركسيسم را نيز نوعي ايدئولوژي محسوب نمود.
لنين تعريف برنشتاين از ايدئولوژي را بسط و نيز رواج داد و در رسالة سياسي معروفش به نام «چه بايد كرد؟» (سال 1902) دربارة‌ نقش ايدئولوژي به تعبير او پرولتاريابي در مبارزه سياسي سخن گفت. در نگاه لنين به ايدئولوژي، ديگر ايدئولوژي به معناي آگاهي كاذب و روايت واژگونة واقعيت نمي‌باشد و ايدئولوژي به عنوان اهرمي مهم در مبارزة‌ سياسي- طبقاتي محسوب مي‌شود. تعريف لنيني از ايدئولوژي، رواج بسيار گسترده‌أي يافت و امروزه نيز وقتي از ايدئولوژي سخن گفته مي‌شود، اين تعريف سياسي از ايدئولوژي بسيار مورد استفاده قرارگرفته و به كار مي‌رود: عقيدة لنين دربارة ايدئولوژي، شايد كه ساده‌انگارانه بوده است، اما همين عقيده در آثار هم‌كيش او «گئورگ لوكاچ» شكل دقيق‌تري را به خود گرفت. در وهلة اول روشن است كه عقيدة‌ لوكاچ درباره ايدئولوژي، به همان گستردگي عقيدة لنين است.41 ـ ماركس، كارل و انگلس، فردريش/ ايدئولوژي آلماني/ تيرداد نيكي/ شركت پژوهشي پيام پيروز/ 1377/ ص 38.
2 ـ منبع پيشين/ صص 46 و 47.
3 ـ باتامور، تام و ديگران/ فرهنگ نامه انديشه ماركسيستي/ اكبر معصوم‌بيگي/ بازتاب نگار/ 1388 ص 132
4 ـ‌ مك للان، ديويد/ ايدئولوژي/ ص 53