سفرنامه خواهران شهدای جهان اسلام (قسمت دوم و پایانی)
مسافران شهر بهشت
سید محمد مشکوهًْ الممالک
مقام معظم رهبری میفرمایند: «شما جوانانی که برادرانتان شهید شدند، پدرانتان در جبهه نبرد حق با باطل جان دادند، باید جلوتر از دیگران باشید.»
و حال این خواهران و مادران شهدا هستند که به پاخاستهاند تا در یک حرکت هماهنگ در جامعه به جهاد تبیین بپردازند و رسالت زینبی خویش را به انجام برسانند و چه بسا در این راه امدادهای غیبی و دست شهدا همراهشان است. از هماهنگ شدن تیم پزشکی بدون برنامه قبلی گرفته تا آماده سازی خودجوش حسینیه، از ملاقات اتفاقی مجری برنامه با خانم محرابی تا همکاری و همراهی گروههای مختلف برای اجرای بهتر برنامه، همه و همه امدادهای غیبی بود که در این حرکت الهی آنها را یاری کرد.
استقرار تیم پزشکی در حسینیه
از جمله کارهایی که روز نخست در حسینیه صورت گرفت استقرار یک تیم پزشکی، شامل مشاور و روانشناس و پزشک بود. این گروه از سال 90 برای خدمت به زائران پیادهای که به مناسبت سالروز شهادت امام رضا(ع) به مشهد میآمدند، با نام خادمین سپیدپوش زائران امام رضا تشکیل شد و تا سال قبل با همین نام به فعالیتها ادامه دادند. در بحث کرونا فعالیتهایشان گسترش پیدا کرد. در جریان خدمت به بیماران کرونایی، خانواده شهید علیزاده یزدی منزل خود را در اختیار گروه قرار دادند. بعد از این اقدام، گروه بهنام «گروه جهادی شهید محمد علیزاده یزدی» تغییر یافت. از دیگر فعالیتهای این گروه خدمت به زائران پیاده اربعین در عتبات، آموزش و شرکت در برنامههای جهادی نقاط محروم است.
روز دوم؛ نوای نقارهخانه
سحرهای حرم را نمیتوان از دست داد. برای همین است که شور و شوق حضور در حرم، ساعتی قبل از اذان صبح همه را به تکاپو میاندازد و با وجود خستگی سفر، خواب را از چشمانشان میرباید. مگر میشود فرصت مناجات و راز و نیاز در بهشت را نادیده گرفت. خنکای هوای پاییزی و سوز سرما، کم کم از راه میرسد تا نوید بارش باران و برف را بدهد؛ اما گرمای نگاه امام در سرتاسر صحن و سرا، دلهایمان را گرم میکند.
بعد از نماز صبح، در صحن انقلاب میمانم تا صدای نقاره خانه را بشنوم، شیپورهایی که با نوای خود، رضارضا میگویند و به نوعی طلوع آفتاب را گره میزنند به زلف یاری که خود آفتاب عالمتاب است. شاید شیپورها و دهلها میخواهند بگویند روزی که با نام ولیّ خدا آغاز شود، به خیر و رحمت الهی ختم میشود. با شیپورها همراه میشوم و از امامم میخواهم تا در مسیری که در پیش گرفتهام، یاریام کنند، یاریام کنند تا بتوانم خادمی خوب برای شهدا باشم و رسالتی را که در پیش دارم به خوبی به انجام برسانم. ضمن عرض ادب و سلامی دوباره به امام جانم، راهی حسینیه میشوم.
حاج قاسم پشت و پناه خانوادههای شهدا
قرعه نخستین گفتوگو در روز دوم سفرمان به نام دختر شهید عبدالمهدی مغفوری میافتد و او از روزی برایمان میگوید که حاج قاسم برایش پدری کرد...:
اردیبهشت سال ۹۸ دخترم باید تحت عمل جراحی قرار میگرفت. پیش از آن، به صورت ناگهانی متوجه دیابت پسرم شدیم که موجب بستری شدن یک هفتهای او در بیمارستان شد که در آن زمان نیز حاج قاسم در بیمارستان مرتبا به ما سر میزد. پسرم در آن زمان حدودا ۹ ساله بود و دخترم هم ۳ سال از حسین بزرگتر است. پس از مرخص شدن پسرم از بیمارستان، به فاصله یک شب شاهد تورم شکم دخترم بودیم که همگی متعجب و نگران شدیم. متخصصان
پس از معاینه گفتند دخترت باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد تا دلیل قطعی بیماری مشخص و برطرف شود. این شرایط دو هفته ادامه داشت و شهید سلیمانی در این دو هفته پیگیر کار ما بودند و وقتی فرصت میکردند در بیمارستان به ما سر میزدند. ۱۹ اردیبهشت ۹۸ و روز عمل زینب خانم فرا رسید؛ ما در حال آمادهکردن دخترم برای اتاق عمل بودیم که حاج قاسم به تلفن من زنگ زد و بخش بستری دخترم را سؤال کرد. بعد از دقایقی حاج قاسم همراه با آقای پورجعفری خود را به ما رساندند.
در حین حضور حاج قاسم، از طریق آقای پورجعفری متوجه شدم که ایشان عازم هستند، دلهرهای در جانم افتاد اما با توجه به مأموریتهای مهم حاج قاسم از او تشکر کردم و خواستم تا به کار و مأموریت خود برسند. پس از اصرار شدید من، شهید سلیمانی جمله عجیبتری گفت؛ «عموجان صبح که من داشتم به بیمارستان میآمدم، به پدرت گفتم تو برو اونجایی که من باید بروم و مدیریت کن، من به جای تو بیمارستان میروم و در کنار دخترت میمانم.» پس از این جمله انگار دیگر رو پای خودم بند نبودم، چند قدم به سمت عقب رفتم و بغضم ترکید. پس از ۴۵ دقیقه، پزشکان اتاق عمل آمدند و گفتند که الحمدلله به خیر گذشته است.
خیالمان که راحت شد به حاج قاسم گفتم لطفا تشریف ببرید، اما باز هم نمیرفت و میگفت تا زینب به هوش نیاید و او را نبینم، نمیروم. پس از به هوش آمدن زینب، حاج آقا بالای سر او رفت و بعد که خیالش راحت شد با ما خداحافظی کرد و رفت.
حاج آقا در روز عمل دخترم از ۷ صبح تا حدود ساعت ۱۱ و شاید بیشتر از ۴ ساعت در بیمارستان در کنار ما بودند.
با دو بال علم و اخلاق خوب
افق جهاد تبیین را بلند کنید
بعد از صرف صبحانه برای برنامه رواق دارالهدایه راهی حرم شدیم. سخنران امروز، حجتالاسلام سید محمد حسین راجی است و موضوع سخنرانی ایشان جهاد تبیین.
این پژوهشگر حوزه انقلاب اسلامی با بیان اینکه حضرت زینب(س) علمدار جهاد تبیین بودند، اظهار داشت: ایشان از عصر عاشورا که در گودی قتلگاه شروع به تبیین کردند و بعد به کوفه و شام رفتند. خواهران شهدا هم امروز علمدار جهاد تبیین هستند. برادرانشان رفتند و به شهادت رسیدند و امروز اینها باید کار حضرت زینب را انجام دهند و گرههای ذهنی را باز کنند. در مدارس و دانشگاهها، بین دانشآموزان و دانشجویان پر از شبهه است. شماها باید بتوانید با دو بال، افق این جهاد تبیین را بلند کنید؛ اول علم و سواد، دوم اخلاق خوب. باید اطلاعاتتان را بالا ببرید که وقتی شخص شبههای را مطرح میکند، بتوانید آن را برطرف کنید و از طرف دیگر با اخلاق نیکو بتوانید کار را جلو ببرید.
استاد راجی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: ما در همه حوزهها شهید دادهایم، از شهدای هستهای گرفته تا شهدای فرهنگی. باید ببینیم اولویت زمان چیست؛ یعنی ببنیم کجا باید صبر کنیم، کجا به خطر بزنیم و کجا درس بخوانیم. شهدا اولویت زمانشان را درست تشخیص دادند. بسیاری که امام حسین علیهالسلام را تنها گذاشتند، نتوانستند اولویت را تشخیص دهند، شاید کار خوبی میکردند؛ اما کارشان اولویت نبود. ادامه دادن راه شهدا به این است که اکنون پای این مکتب بایستیم و از آن عالمانه دفاع کنیم. یعنی بفهمیم که اگر الان تمام شهدای تاریخ جمع بودند، چه میکردند؛ مسلما جهاد تبیین میکردند.
ما باید برای سپاه حجت بن الحسن(عج) یار تربیت کنیم، حال باید ببینیم چطور میتوانیم این وظیفه را انجام دهیم، اگر نیاز به مهربانی است باید با مهربانی این کار را انجام دهیم. نباید کاری کنیم که آب در دل مردم تکان بخورد، شهدا نرفتند که دلشان خنک شود، آنها رفتند تا مردم در آسایش باشند. ما میخواهیم به خانم بیحجاب بگوییم این عمل تو درست نیست. دشمن تو را بازیچه قرار داده، ما دلمان برای این میسوزد. تو خانمی هستی که قرار است در مسیر حضرت زینب باشی و کارهای بزرگی انجام دهی. ما با تو مشکلی نداریم، ما با عمل تو مشکل داریم.
امامزاده غیاث الدین محمد
بعد از اقامه نماز، راهی امامزاده غیاث الدین میشویم. آستان امامزاده سلطان غیاث الدین محمد، در محله قدیمی نوغان، در فاصله پانصد متری حرم مطهر حضرت رضا علیهالسلام، در كوچهای به نام گنبد خشتی، مجاور فلكه طبرسی و چهارسوی نوغان واقع شده است.
با توجه به متن سنگ قبر، نام كامل مدفون در گنبد خشتی «امیرغیاث الدین محمد» و نام پدرش «امیرطاهر الموسوی» است كه نسب شریفش با هفده واسطه به شرح زیربه حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام میرسد.
اجداد امامزاده سلطان محمد در قرن پنجم تا نهم هجری كه حكومتها دخالتی در كار آستانه رضوی نداشتند، اداره كننده اصلی حرم حضرت امام رضا(ع) بودهاند.اغلب زائران، امامزاده سلطان محمد را برادر حضرت رضا(ع) میپندارند و پس از مقایسه جاه و جلال حرم امام رضا با گنبد خشتی، صاحب این مقبره را برادری كم بضاعت وغریب و فقیر میدانند؛ طوری كه اهالی شمال او را فقیر برار، آذریها كاسب آقا و مشهدیهای قدیم؛ امامزاده نون ماستی یا آقانون ماستی خطاب میكنند؛ چرا كه از قدیم چنین مرسوم شده كه زائران پیش از ادای حاجت خویش و هم بعد از آن نان و ماست در محل گنبد خشتی انفاق میكردهاند كه این سنت هنوز هم كم و بیش جاری و باقی است.
بنای ساختمان بقعه، معروف به گنبد خشتی، ظاهراً همزمان با فوت امامزاده سلطان محمد در زمان سلطنت شاهرخ تیمور ساخته شده؛ لذا پس از حرم رضوی از قدیمیترین بناهای مشهد و تنها اثر بارز باقی مانده از سادات موسوی در این شهر است. مقبره و عمارت گنبد خشتی در سال 1345 به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
در ضلع غربی مقبره نیز حسینیهای به نام گنبد خشتی است كه هر چند از نظر بنا و موقوفات ارتباطی با آن ندارد؛ اما در عمل جزئی از مجموعه فرهنگی مذهبی گنبد خشتی محسوب میشود. حسینیه دارای ساختمان و محوطهای در ضلع جنوبی است كه دقیقاً فضای غربی گنبد خشتی را تشكیل میدهد؛ در نتیجه برای ورود به سرداب مقبره ازهمان محوطه استفاده میشود.
گشت و گذار و زیارت امامزاده به پایان رسید و سفره هم در چند ردیف پهن شد و ما میهمان خوان امامزاده شدیم. در حین صرف ناهار، خانم محرابی اعلام کرد که تا ساعت 2 خود را برای ادامه برنامهها و جشن میلاد حضرت زینب به حسینیه برسانیم. بهترین فرصت بود تا موضوع جشن تکلیف دخترم، زهراسادات را مطرح کنم که با استقبال خانم محرابی مواجه شد. قرار شد زهراسادات برای جشن آماده شود.
جشن تکلیف
وقتی همه دوستان به حسینیه رسیدند، با مدیریت خانم رسوخی، مجری برنامه، جشن هم آغاز شد. مداحی، خاطرهگویی خواهران شهدا و مسابقه از جمله برنامههای مراسم بود. زهراسادات هم که خلعت زیبای عبادتش را بر سر کرده بود، یک سینی حامل سجاده و قرآن در دست داشت و در طبقه بالای حسینیه ایستاده و مشتاقانه منتظر بود تا زمان ورودش فرا برسد و او در میان خواهران شهدا، شکفتنش را جشن بگیرد. نوبت به زهراسادات که رسید، با قدمهای شمرده پلهها را طی کرد. با ورودش به حیاط، صدای دست و هلهله بلند شد. گویا فرشتهای وارد جمع شده بود. زهراسادات که از استقبال بینظیر خواهران شهدا به وجد آمده بود، با لبی خندان به سمت مجری رفت. هنوز صدای تشویق به گوش میرسید. هرکسی به نوعی این جشن را تبریک میگفت. برخی جلو میآمدند و بوسهای بر چهره معصوم زهرا میزدند و برخی به او هدیه میدادند و بهترین دعاها را بدرقه راهش میکردند. درواقع همه خواهران شهدا دست به دست هم داده بودند تا عظمت و اهمیت این جشن را نشان دهند و به زهراسادات و تمام دختران این سرزمین بگویند که رسالتی بزرگ در پیش دارند و باید علم فاطمی و زینبی را بر دوش بگیرند. دختران مسلمان ایران باید بدانند که ارزش چادری که بر سر دارند، آنقدر زیاد است که خاری در چشم دشمنان شده و برای برداشتن آن به هر حربهای متوسل میشوند.
حال نوبت همخوانی سرود سلام فرمانده است. قبل از شروع به همخوانی، در حرکتی هماهنگ تصاویر شهدا، با دستان خواهرانشان بالا آمد. گویا همه آنها میخواستند بگویند که شهیدان هم همراه ما، این سرود عاشقانه را زمزمه میکنند. شاید هم میخواستند بگویند شهدا مطیع بیچون و چرای فرمانده بودند و همین اطاعت آنها را به عاقبت بخیری رساند. همه با تمام وجود شروع به خواندن سرود کردند، میشد در چهره تک تک آنها، عشق به امام زمان را مشاهده کرد. این شور و شوق، به همراه تصاویر شهدا، صحنهای تکرارنشدنی را رقم زده بود.
وقتی زن، تاریخساز میشود
وقتی به محل جشن میلاد حضرت زینب(س) رسیدیم با جمعیت زیادی مواجه شدیم. چند دقیقهای از حضورمان نگذشته بود که حجتالاسلام راشد یزدی شروع به سخنرانی کرد. وی ضمن تبریک این میلاد خجسته، با اشاره به بحث زوجیت همه مخلوقات، در رابطه با زوجیت انسان گفت: هیچ مرد و زنی بدون همسر کامل نیست. اسلام برای این دو احکامی دارد. زندگی مانند زاویهای است که دو ضلع دارد. هیچ کدام از این دوضلع بزرگتر از دیگری نیست. مرد و زن با هم ترکیب میشوند و زندگی را به وجود میآورند و هر دو مهم هستند.... پیغمبر میفرماید هرکس که دو دختر را تربیت کند، خداوند روز قیامت، 8 در بهشت را به رویش باز میکند که از هر دری که خواست وارد شود. میفرمایند اگر چیز تازهای برای خانه خریدید اول به دخترتان بدهید. پیغمبر میفرمایند اگر پدر و مادرت تو را با هم صدا زدند، ابتدا پاسخ مادر را بده و بعد پدر. مادر در تولد فرزند تاثیرات بیشتری میگذارد. لذا مادر باید پاک و عفیف باشد تا روی فرزندان تاثیر مثبت بگذارد. زن لطیف و ظریف و نجیب و شریف است، لذا تربیت روی او خیلی موثر است. او عنصر ملکی است. ملائکهای است. او معشوق است. مرد باید مهریه بدهد، یعنی کادو. اوست که به دیدار زن میرود و باید کادو ببرد. زن معشوق و محبوب و مطلوب است. مرد است که طالب است...من تجربه زیادی دارم و میدانم هیچ نقطه دنیا زن به همه حقوق و قدرتی که خدا در وجودش قرار داده، مانند ایران نرسیده است.
زن گاهی تاریخ ساز میشود. تاریخ ساختن آسان نیست. حضرت زینب(س) تاریخ ساخت. ایشان زنی به تمام معنا بودند. هر صفتی که در یک زن باعث ارزش او میشود، مجموعا در حضرت زینب جمع بود. اگر هیچ قسمتی از زندگی ایشان را مطالعه نکنیم، برای شناخت شخصیت بارزشان، کربلا کافی است. پیغمبر(ص) و حضرت فاطمه(س) به ایشان احترام میگذاشتند. امام حسین مقید بود که اگر خواهرش زینب آمد، پیش پایش بلند شود؛ حتی اگر در حال قرائت قرآن بود، آن را میبست و به پای خواهر بلند میشد. و این نشاندهنده عظمت حضرت زینب است.
وقتی امام حسین برای آخرین بار با زینب وداع کرد، دو جمله گفتند، یکی این بود که خواهر من را در نماز شبت فراموش نکن. ببینید این مقام چقدر والا بود که امام معصوم از او طلب دعا میکند.
پخش مسابقه فوتبال در حسینیه
سه شنبه شب بود و بازی ایران – آمریکا را در پیش داشتیم. به همت خانواده شهید محرابی، قرار بود مسابقه فوتبال به صورت ویدئو پروژکتور در حسینیه پخش شود. همه در حیاط حسینیه جمع شده بودیم تا بازی را ببینیم. برخی تسبیح به دست مشغول ذکر گفتن بودند، برخی آیت الکرسی میخواندند و برای پیروزی تیم ایران دعا میکردند. برخی هم با هم در مورد نتیجه صحبت میکردند و امتیازات تیم را بالا و پایین میکردند که اگر مساوی کنیم فلان میشود، اگر ببریم از گروه بالا میرویم و.... با همه این صحبتها، آنچه برای همه مهم بود، اتحاد تیم بود و اینکه برای ایران بجنگند. آن شب هم به پایان رسید. تیم ملی فوتبال جمهوری اسلامی ایران نتیجه را در زمین فوتبال، واگذار کرد؛ اما ایمان داریم که پیروز نهایی میدان نبرد، جبهه حق خواهد بود.
روز سوم سفر
برادری چون پدر
امروز صبحانه میهمان خوان کرم ثامنالحجج هستیم. قبل از رفتن به حرم تصمیم گرفتم با یکی از خواهرها مصاحبهای داشته باشم. از قضا خواهر شهید هدایت سینافر را دیدم و از او خواستم تا چند دقیقهای در رابطه با برادر شهیدش برایم بگوید. او هم قبول کرد، در حیاط حسینیه نشستیم و او شروع به گفتن خاطراتش کرد. با مرور خاطرات بغضی در گلویش پیچید، قطرات اشک امانش نمیداد، گویا صدای نفسهای برادرش را میشنید. میگفت: با اینکه تنها چهار سال از من بزرگتر بود، اما برایم مانند پدر بود. حتی زمان تولد فرزند اولم پشت در اتاق عمل ماند.
میگفت کوچک بودم و نمیدانستم اصلا شب احیا چیست و باید در این شب چه کنیم. برادرم گفت بیا امشب ۱۰۰ رکعت نماز بخوانیم. گفتم ۱۰۰ رکعت؟!
گفت حالا بیا شروع کنیم. هر دو رکعت را که خوندیم، روی یک برگه شماره میزنیم، هر چقدر که توانستی بخوان. و ما آن شب کم کم شماره زدیم تا رسیدیم به ۵۰. ما ۱۰۰ رکعت نماز خواندیم.
میگفت: هنوز هم هر سه شب احیا 100 رکعت نماز میخوانم، هر بار هم روی برگه شماره میزنم. فرزندانم میگویند: مامان این چه کاری است، خب با تسبیح بشمار. اما میگویم این برگه و علامتها برای من یک نشانه است...
خانم سینافر میگفت: هدایت روی حجاب خیلی حساس بود. فقط 12 سال داشت، شیطنت کرد، مادرم هم به خاطر گواتری که داشت زود عصبانی میشد. مادر بلند شد که او را بزند. فرار کرد و به سمت بیرون خانه رفت، مادر هم دنبالش دوید. هدایت وقتی دید مادر چادر بر سر ندارد، گفت: مامان نیا بیرون، من خودم میام تو، هر چقدر میخوای منو بزن، اما بدون چادر بیرون نیا. مادر هم وقتی این کار او را دید، از زدنش منصرف شد.
***
مطابق برنامه هر روز، بعد از صرف صبحانه، در رواق دارالهدایه سخنرانی صورت میگیرد. این بار استاد نصیری با صحبتهای خود در باب جهاد تبیین به ارائه راهکار در پیشبرد اهداف جهاد پرداخت. روز میلاد عقیله بنیهاشم است و مداحی و مولودیخوانی در حرم آقا امام رضا برای عمه عزیزشان، شیرینی خاص خود را دارد، این مولودیخوانی توسط آقای وحیدی انجام شد.
بعد از برنامه در صحن در حال قدم زدن بودم که ناگهان فکری به ذهنم رسید. با یکی از خدام درباره همایش صحبت کردم و از او خواستم تا به حسینیه آمده و با یک شاخه نبات تبرک از خواهران شهدا پذیرایی کنند. آنها هم پذیرفتند و عصر آن روز به وعده خود عمل کردند.
این آخرین روز گردهمایی است و هنوز تعداد زیادی از خواهران شهدا هستند که باید با آنها گفتوگو کنیم. با کمک همکاران، با خواهران شهیدان علی نجفی، نورعلی امامی، علیرضا جلان، علی اکبر و غلامرضا معینی، زینلی، وطنی، میغان و... گفتوگو کرده و مختصری از زندگینامه هر کدام از شهدا را ثبت کردیم. اما در این میان مصاحبه با خواهر شهید ایاد نیکبین از شهدای انتفاضه عراق که از قضا همسر شهید حشدالشعبی محمدیوسف قاسم مبرقع نیز بود، برایم جذابیت خاصی داشت. او را صبح همان روز، در مهمانسرا دیده بودم. میگفت از کشور عراق آمده، نتوانسته فیش غذا دریافت کند؛ اما یکی از خواهران فیش خود را به او داده تا از صبحانه حرم جا نماند. همانجا به میهماننوازی هموطنانم آفرین گفتم و خدا را شکر کردم که در میان چنین مردمی زندگی میکنم. مردمی که به وحدت جهان اسلام و بدون مرز بودن آن، ایمان دارند. درواقع این همایش نمونه کوچکی از اتحاد جهان اسلام بود. چرا که خواهران شهدای زینبیون و فاطمیون و حشدالشعبی در کمال صمیمیت در کنار خواهران شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم ایران حضور داشتند و با وجود کمبود امکانات رفاهی، بهترین لحظات را سپری کردند.
در این میان با خواهر شهید مدافع حرم فاطمیون شهید حمید حسین زاده نیز گفتوگویی داشتم و او درباره برادرش گفت: حمید آرام و محجوب و سربه زیر بود. ما مدام با هم در ارتباط بودیم، حتی زمانی که در سوریه بود. یک بار که در خط تثبیت بود و برای شناسایی رفته بودند، با او تماس گرفتم. گفت آبجی چرا زنگ زدی؟مگه اینجا به کسی تلفن میزنن؟!
گاهی تا صبح به او پیام میدادم تا از احوالش باخبر باشم. میگفت تا الان بیداری؟ باور کن من هیچ جا نمیرم؟ تو چرا اینجوری میکنی؟ اگر لیاقت داشته باشم و به آن درجه از اخلاص رسیده باشم که خانم حضرت زینب من را بپذیرند، شهید میشوم، چه تو بخواهی، چه نخواهی.
از کودکی مداحی میکرد. 8 سالش بود که یک روز با هم فیلم محمدرسولالله(ص) را دیدیم. وسط فیلم بلند شد و گفت: اگر من یکی از یاران پیامبر بودم، میزدم همه کفار را میکشتم. گفتم: حمید بشین چاخان نکن، الکی حرف نزن.گریه کرد و گفت: بالاخره یک روز حرفمو میفهمی.
زمانی که صحبت از رفتن به سوریه و دفاع از حرم شد، 23 ساله بود. گفت داعش به حرم حضرت زینب حمله کرده و من نمیتوانم بیتفاوت باشم. او همان پسربچه 8 سالهای بود که آرزو داشت کفار را به درک واصل کند و من تازه فهمیدم که حرف آن روزش چقدر صادقانه و درست بوده...
مراسم اختتامیه
عصر آن روز جشن میلاد حضرت زینب (س) و مراسم اختتامیه گردهمایی در حسینیه برگزار شد. دیگر حساب برنامههایی که در این دو روز، به مناسبت میلاد بانوی صبر و ایثار برگزار شده از دستمان خارج شده بود؛ اما با این که بهانه همه این جشنها یکی بود، هر کدام لطف خود را داشت. در این مراسم، به مناسبت روزپرستار، ازپرستاران حاضر در جمع نیز تجلیل شد. همچنین نمایشی با موضوع خواهران شهدا اجرا شد. نمایشی که 4 خواهر شهید را به تصویر کشید؛ یکی از آنها از آخرین خداحافظی با برادر میگوید، دومی با پیکر برادر صحبت میکند، نفر سوم با استخوانهای برادر حرف میزند و میگوید روزگاری من دست تو را میگرفتم و راه رفتن را میآموختم و حال تو دست من را گرفتهای و راه را میآموزی و دیگری با قاب عکس برادر سخن میگوید. این نمایش قطرهای از انتظار خانوادههای شهدا را به تصویر کشید. انتظار خانواده جاویدالاثر متوسلیان و دیگر شهدایی که رفتند و دیگر برنگشتند...
در ادامه برنامه خانم دکتر خوش نسب و خانم دکتر برادران از اساتید دانشگاه نیز در جمع ما حضور یافتند و درباره جهاد تبیین با خواهران شهدا صحبت کردند. همچنین جشن تکلیف یکی دیگر از نوگلان ایران زمین و خواهرزاده شهید، با حمایت و تشویق خواهران شهدا برگزار شد.
در پایان مراسم کیک 20 کیلویی منقش به طرح گنبد و بارگاه عقیله بنیهاشم (س)، با ندای یازینب خواهران شهدا و آرزوی ظهور آقا امام زمان(عج)، به دست خواهر جاویدالاثر متوسلیان و خواهر شهید معماری بریده شد.
مراسم رو به پایان است که متوجه میشوم چند نفر با چمدانهای در دست در حال خداحافظی هستند. یک دنیا غم روی دلم مینشیند، چرا که حس میکنم این سفره نیز در حال جمع شدن است. سفرهای پربرکت در کنار 200 خواهر شهید و شاید هم، در کنار خود شهدا. آری حضور شهدا را میشد در تک تک لحظات این چند روز حس کرد. همانجا که خواهری با بغض و اشک از برادرش میگفت، همانجا که ناگاه خیره به قطره اشک گوشه چشم خواهری میشدم و حیران از سرّی که با خود حمل میکند.... من در نگاه خواهران شهید بادپا تصویر حاج حسین را دیدم، همان زمانی که زینب، خواهر کوچکش به گوشهای خیره شده و از او میگفت، با یادآوری خاطره شوخیهایش میخندید و به یاد روز وداع، چهرهاش پر از غم میشد....
وداع با امام مهربانیها
صبح روز پنج شنبه آخرین گروهها هم در حال وداع هستند. حس غریبی است. گویا یکباره خالی شدم، همانگونه که حسینیه از این حضور معنوی خالی شد. اما باید حسینی باقی ماند تا زینبی زندگی کرد. باید خانه دل را برای عبور و مرور شهدا پاک و پاکیزه نگه داشت. باید آنچه را که در این سفر ارزشمند به دست آورده ام، با تمام وجود پاسداری کنم.
دلم گرفته و بهتر از حرم جایی برای درددل نمییابم، اما فرصتاندک است و این آخرین زیارتم در این سفر. باید با امامم عهد ببندم که در این راه مصممتر از قبل قدم برمی دارم. از خودش مدد میخواهم که یاریام کند. با وجود اینکه غم وداع بر دلم نشسته، اما آرامشی بینظیر تمام وجودم را در برگرفته و دیگر سنگینی روز اول را ندارم. خداوند را به خاطر چنین امامی شکر میگویم. خود را خوشبختترین و داراترین انسانها میبینم. مگر سعادتی بالاتر از این هم وجود دارد که انسان پشت و پناهی مانند امام رضا علیهالسلام و خاندان پاک پیامبر خدا داشته باشد؟ با تک تک سلولهایم به امامم سلام میدهم و زیارت وداع را زمزمه میکنم؛ خدایا این را آخرین زیارت من قرار مده که جانم به شبکههای ضریح مطهر امام رضا بند شده است. خدایا ما را با امام و صلحا و شهدا محشور بفرما....
خاطره مادر از زیارت بالای سر امام
هنگام خروج از حرم، مادری را دیدم که از زیارت برمیگشت. او برایم ماجرای جالبی را تعریف کرد و گفت: صبح امروز برای نماز به حرم رفتم، بعد از خواندن نماز از صحن جمهوری اسلامی به سمت ضریح مطهر رفتم. بعد از زیارت، در صف در حال حرکت به سمت در خروجی بودم که یکی از خادمان حرم گفت: این طرف را زیارت نمیکنید؟ وقتی توجه کردم دیدم به سمت بالای سر امام اشاره میکند. عجب! با اینکه 30 سال بود به زیارت آقا میآمدم، این قسمت را زیارت نکرده بودم و فکر میکنم به برکت شهدا بود که توانستم به این فیض بزرگ برسم. با این که از لحاظ جسمی حال خوبی نداشتم؛ اما حس و حال خیلی خوبی به من دست داد.
رنگ و بوی فاطمیه(س) در حرم
در مسیر خروج از حرم چشمم به پارچههای مشکی میافتد؛ السلام علیک یا فاطمه الزهرا... آری فاطمیه در پیش است و حال و هوای حرم فاطمی میشود. همین جا اذن ورود به عزای مادر را از ذریه پاکش میطلبم و میخوانم اللهم اشف صدر الحجه بظهور الحجه. خدایا با تعجیل در ظهور حضرت بقیهالله (عج) و انتقام خون مادر، مرهمی بر دل داغدیده اهل بیت علیهمالسلام قرار ده. خدایا ما را از فتنههای آخرالزمان محفوظ بفرما و آنانی را که در این ایام، با فریب دشمن، دل امام زمان(عج) و رهبر عزیزمان را به درد آوردند به راه راست هدایت فرما تا حُرگونه در مسیر جبران آنچه کردند قرار گیرند. خدایا خادمین شهدا را در کنف حمایت خود قرار ده و آرزوی خادم الشهداء، خانم محرابی، مبنی بر امکان برگزاری این گردهمایی در حرم بیبی حضرت زینب(س) را برآورده ساز. آمین یارب العالمین.