kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۵۴۵۴
تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۴۰۱ - ۲۰:۱۸
سفرنامه خواهران شهدای جهان اسلام- بخش اول

مسافران شهر بهشت

 

سیدمحمد مشکوهًْ‌الممالک
دعوتی از سوی شهدا
تلفنم زنگ خورد، خانم محرابی خواهر شهید حسین محرابی بود. یادم آمد، تقریبا دو سال پیش،گفت‌و‌گویی از خانم محرابی در مورد برادر شهیدش در همین صفحه به چاپ رسید. با خودم فکر کردم حتما موردی برای مصاحبه دارد و می‌خواهد شهیدی را به ما معرفی کند. اما قضیه به گونه‌ای دیگر بود. بعد از سلام و احوالپرسی خبر از برگزاری یک گردهمایی داد، یک گردهمایی در مشهد، و درواقع سومین گردهمایی خواهران شهدای جهان اسلام؛ شهدای دفاع مقدس، دفاع از حرم، امنیت، حشدالشعبی، فاطمیون و زینبیون. باورم نمی‌شد! چه فرصتی بهتر از این، جمع خوبان بود و من هم همیشه منتظر چنین فرصتی تا بتوانم این صفحه را مزین به نام شهدایی کنم که تاکنون شناخته نشده‌اند. اما به نظر کار کمی دشوار می‌آمد؛ چطور می‌توان در مدت زمان سه روز با بیش از 200 خواهر شهید گفت وگو کرد؟ تصمیم گرفتم از همکاران هم کمک بگیرم. لذا با دو نفر از همکاران صحبت کردم و قول مساعد گرفتم که در روزهای 7، 8 و 9 آذر که این گردهمایی برگزار می‌شود، من را همراهی کنند. همچنین به پیشنهاد خانم محرابی، عزیز دیگری هم با ما همراه شدند؛ خواهر گرامی جاویدالاثر احمد متوسلیان. خواهری که هنوز در انتظار بازگشت برادر است و می‌توان انتظار و درد فراق را در نگاهش خواند. کسی چه می‌داند در دل خواهری که تمام امیدش، شانه‌های استوار برادر بوده و حال سال‌هاست که از او دور افتاده، چه می‌گذرد؟ شاید برای همین است که در طول سفر، بارها نام احمد را از زبان او می‌شنوم....
قصه سفر نورانی
قصه باز هم قصه سفر است و دعوت. دعوت به یک میهمانی. عزیزی که یک ایران به بودنش می‌بالد و خورشید جان همه شیعیان و محبینش است. آری این بار میهمان هشتمین نور از سلاله زهرای اطهر سلام الله علیهما هستیم. میهمان اماممان، همه هستی‌مان. میهمان امام رضا جانمان. میزبان گرانقدری که از میهمانانش به غایت لطف و رحمت پذیرایی کرد. گویا چند روزی در قطعه‌ای از بهشت میهمان بودیم. مگر نه اینکه حرم امن ثامن‌الحجج تا 16 کیلومتر در بهشت برین است؟
اما این بار بهشت در بهشت بود، بهشتی که با حضور خواهران شهدا و شاید خود شهدا حال و هوای دیگری به خود گرفته بود. بدون اغراق می‌توان گفت حضور ملکوتی شهدا را در تک تک لحظات می‌شد حس کرد. می‌شد عطر خوش شهدا را در فضای حسینیه بویید. رد پای شهدا روی فرش‌های حسینیه مشهود بود. آخر کدام برادر است که خواهر دلتنگش را تنها بگذارد. مگر نه اینکه شهدا، سید و آقایی جز حسین بن علی علیه‌السلام دارند، حال مگر سیدالشهدا خواهرش زینب را تنها گذاشت که دیگر شهدا بخواهند خواهرانشان را تنها بگذارند؟! مگر می‌شود خواهری در فراق برادر اشک بریزد و هر لحظه به یادش باشد؛ اما برادر از او غافل باشد؟ مگر می‌شود خواهر پیرو راه برادر باشد و شهید دست او را رها کند؟
ای برادر تند میرانی فرس
صبرکن افتاد زینب از نفس
(کسی تشنه باشد و بخواهد بدود و داغ‌دیده هم باشد)
من نگویم باز شو سوی حرم
لیک گویم صبرکن من خواهرم
توشه‌ای از ماه رویت خواستم
بوسه‌ای از زیر گلویت خواستم
بس که سوز از پرده دل ساز کرد
چشم حق چشمی به سویش باز کرد
که‌ای بتول دوم‌ای اخت الامام
‌ای امامت را نگهبان گام گام
غم مخور خواهر به جان مادرم
محملت را من با سر می‌برم
حسینیه‌ای به وسعت قلب‌های خواهرانه
ساعت حدود 9 صبح بود که به میدان بیت المقدس یا به قول مشهدی‌ها فلکه آب رسیدیم.
از کوچه نخودبریزها عبور کردیم تا به حسینیه برسیم. جایی که در 17 دی سال 57 اولین بانوان مشهدی جلساتشان را برگزار می‌کردند و برای قیام آماده می‌شدند.
تعدادی از خانم‌ها در حال رفت و آمد بودند. ظاهرا برنامه‌ای در حرم در حال برگزاری بود و همه سعی می‌کردند خودشان را به برنامه برسانند. سمت چپ در ورودی یک اتاق قرار داشت، نیمه بالایی در شیشه بود و روی آن نرده کار شده بود. به همین علت می‌توانستیم داخل اتاق را ببینیم. یک میز کار بزرگ که انتهای اتاق قرار داشت و چند مبل راحتی که دو طرف اتاق چیده شده بودند. در تابلوی نقاشی که در این اتاق وجود دارد، تعدادی از بانوان محجبه را می‌بینیم که پرچمی را به دست دارند که روی آن نوشته شده: «ما زنان مسلمان خراسان آزادی خواهران دربند را خواهانیم.» گویا این تابلو به مبارزات زنان انقلابی در سال 57 اشاره می‌کند و خواسته آنها مبنی بر آزادی زنانی که به خاطر مسائل سیاسی در بند ساواک گرفتار بودند.
اتاق در واقع سمت چپ یک راهرو 3،4 متری قرار داشت و وقتی از این راهرو عبور کردیم، وارد حیاط شدیم. در همان ابتدا فرش قرمز رنگ باریکی که ما را به در ورودی سالن بزرگ حسینیه می‌رساند، خودنمایی کرد. بالای فرش و به موازات آن پارچه حریر سبز رنگی قرار داشت که از آن تصاویر شهدا به همراه پلاک و سربندهای یازهرا(س) و یاحسین(ع) آویخته شده بود. گویا برای ورود به سالن از یک تونل نورانی عبور می‌کردیم. سمت راست این تونل زیبا، چسبیده به دیواری که نیمی از آن متعلق به آشپزخانه و نیمی متعلق به یک اتاق بود، یک تخت قرار داشت که روی آن را با ساتن پوشانده بودند و تصاویر شهدا، با مهارت خاصی روی آن چیده شده بود. دو چراغ شمعدان با لاله‌های قرمز و سبز در کنار تصویر شهدا زیبایی دوچندانی به فضا بخشیده بود.
سمت چپ حیاط، روی دیوار پارچه بزرگ کنفی با طرح گونی نصب شده بود و ادامه پارچه روی موزائیک‌های کف حیاط پهن شده بود. تصاویر شهدا روی پارچه تداعی زمین خاکی جبهه و سنگرها را داشت. ریسه‌هایی از چراغ‌های رنگی، تصاویر شهدا را در آغوش گرفته بودند و شاید با چشمک زدن‌هایشان به ما یادآوری می‌کردند که راه این‌جاست، در کنار شهدا....
باب الجواد دری از درهای بهشت
راهی حرم شدیم. از کوچه نخودبریزها تا باب الجواد، راه چندانی نیست. خدا را شکر کردم که این بار هم می‌توانم از باب الجواد وارد حرم شوم. قلبم گواهی می‌دهد که باب الجواد باب المراد است، مگر می‌شود جوادالائمه را واسطه فیض قرار دهیم و امام رضا دست رد به سینه مان بزند؟ مگر می‌شود از سرچشمه جود و بخشش عبور کنیم و دستمان خالی بماند؟ در همین افکار بودم که خود را مقابل باب الجواد دیدم، نهمین فرزند حضرت زهرا سلام‌الله را واسطه بین خود و خدا قرار دادم تا این سفر و این زیارت مورد قبول درگاه خداوند قرار بگیرد. با همه اینها وقتی به تابلوی اذن دخول می‌رسم، دلم می‌لرزد، می‌دانم قرار است وارد امن‌ترین حرم شوم، می‌دانم اگر لطف امام مهربانی‌ها نبود پای آمدن تا همین جا را هم نداشتم. اما باز هم با کوله باری از گناه آمده ام. ملتمسانه می‌خوانم: ءَاَدْخُلُ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ ءَاَدْخُلُ يا حُجَّةَ اللَّهِ؟ ءَاَدْخُلُ يا مَلآئِكَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبينَ...؟
با پایان یافتن اذن دخول آرامشی عجیب بر دلم می‌نشیند، امیدوارم که این آرامش و سبکی نشان از یافتن اذن ورود باشد، با آرامش و طمانینه قدم برمی‌دارم. این‌جا بال ملائک گسترده است، این‌جا محل عبور و مرور اولیاءالله است، با احترام باید قدم برداشت، باید با قلبی خالی از آلودگی‌ها به سوی چشمه نور حرکت کرد. به صحن پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می‌رسم، زیبایی گنبد خضرای نمادین پیامبر خاتم (ص) در این صحن، حال و هوای ویژه به آن بخشیده، مرغ دلم تا مدینه پرواز می‌کند و با سلامی به ساحت مقدس پیامبر اسلام به مشهد برمی‌گردد. هوا مطبوع است و هنوز از سرما و یخبندان وعده داده شده خبری نیست. کبوتران حرم آزاد و رها گرد حرم می‌چرخند و گویا با پروازشان به زائران تازه از راه رسیده خوش آمد می‌گویند. به ورودی صحن جمهوری می‌رسم، ضمن عرض ادب و سلام به ساحت قدسی امام هشتم، داخل صحن می‌شوم. دلم یک زیارت حسابی می‌خواهد، دوست دارم ساعت‌ها رو‌به‌روی ضریح مطهر بنشینم و بی‌صدا و بی‌هیچ کلامی با امام جانم نجوا کنم. قلبم بگوید و امامم بشنود، یک دل سیر از دست خودم‌گریه کنم و در وجودم حس کنم که امام رضای مهربانم می‌گوید درست می‌شوی، ناامید نباش... اما چند قدم جلوتر چشمم به دارالهدایه می‌افتد، همان‌جا که برنامه سخنرانی در حال برگزاری است، چاره‌ای نیست، باید خود را به برنامه برسانم تا بتوانم رسالتم را در این سفر به انجام برسانم. داخل دارالهدایه استاد عباس بابایی در حال سخنرانی درباره جهاد تبیین است و مدعوین با دقت به صحبت‌های ایشان گوش می‌دهند. کمی که جلوتر می‌روم تصاویر شهدا را می‌بینم که در دست هر کدام از خانم‌ها قرار دارد. گویا هر کدام تصویر برادر را در آغوش گرفته‌اند.
گفت‌وگو با خواهران کرمانی در حرم
چند دقیقه‌ای از نشستنم نگذشته بود که خانم محرابی به همراه سه تن از خواهران شهدا به سمت من آمد و گفت این خانم‌ها اهل کرمان هستند و برای ساعت 12 بلیط دارند و باید به دیارشان برگردند، برای گفت‌وگو با آنها فرصت زیادی ندارید. چاره‌ای نبود، نمی‌خواستم این توفیق را از دست بدهم. لذا با تقسیم کار با دو همکار دیگر کار را شروع کردیم.
کار با خانمی میان‌سال شروع می‌شود، اهل لاهیجان رفسنجان است، خواهر شهید محمد حسینی نسب و همسر شهید علی نجفی؛ دو شهید از عزیزترین کسانش. وقتی این را می‌فهمم دوباره به چهره‌اش نگاه می‌کنم، در عمق چشمانش غمی عمیق نهفته اما همچنان با صلابت است. می‌گوید ما از همان روزهای اول جنگ یاد گرفتیم که استوار باشیم تا مبادا ضدانقلاب در ما ضعفی ببیند و علیه نظام استفاده کند. او برایمان از شب عملیاتی گفت که دو برادرش عباس و محمد در آن با هم عهد می‌بندند. آنها عهد می‌بندند که هر کدام شهید یا زخمی شد، آن دیگری به خاطر او از کار باز نماند تا عملیات به پایان برسد. عباس برادر بزرگ‌تر در این جریان ترکش می‌خورد و از قضا محمد او را می‌بیند؛ اما قول داده که مبارزه را ادامه دهد... صدیقه خانم به این‌جا که می‌رسد بغض، کلماتش را بریده بریده می‌کند، با گوشه چادرش اشک‌هایش را پاک می‌کند و قصه را ادامه می‌دهد. آن شب عملیات به پایان می‌رسد؛ اما چند روز بعد در حمله دشمن، محمد که آرپی‌جی‌زن بوده، بعد از انهدام چند‌تانک، با زبان روزه به شهادت می‌رسد.
با پایان یافتن برنامه سخنرانی مصاحبه‌ها هم تقریبا به انتها رسید. صدای قرآن حاکی از نزدیک شدن به وقت نماز بود. نماز جماعت را در همان جا اقامه کردیم.
لحظه وصال امام مهربانی‌ها
دیگر جای درنگ نبود، هرچند که فرصت ‌اندک بود اما به‌اندازه یک سلام عاشقانه باید به پابوس مولایم می‌رفتم. از رواق دارالهدایه خارج شدم و به سمت ضریح مطهر رفتم. صفی که ما را به محبوب دلمان می‌رساند کمی طولانی است و من همچنان بی‌تاب و بی‌قرار هستم. از همان‌جا درددل‌هایم را شروع می‌کنم و دیگر این سیل اشک است که یاری ام می‌کند تا‌اندکی از غبار قلبم را شسته و راحت‌تر بتوانم حرف دل را بگویم. کم کم به ضریح نزدیک می‌شوم. خود را به شبکه‌های ضریح می‌چسبانم و دیگر هیچ نمی‌گویم. فقط می‌خواهم در این هوا نفس بکشم و برای تمام روزهایی که دیگر این‌جا نیستم ذخیره بردارم...
میثاق با شهدای بهشت ثامن‌الائمه‌(ع)
پس از زیارت طبق قرار قبلی راهی بهشت ثامن شدیم تا در روز شروع همایش، میثاقی با شهدا داشته باشیم؛ لذا خود را به آنجا می‌رسانم. بهشت ثامن الائمه (ع) سه، در طبقه زیرین صحن جمهوری اسلامی قرار دارد. خاک سپاری شهدا در این آرامستان  از زمان پیروزی انقلاب و وقایع آن روزگار آغاز شده؛ اما بیشترین شهدای مدفون در حرم مطهر رضوی به دفاع مقدس تعلق دارد. علاوه  بر تعدادی از شهدای دفاع مقدس، مزار شهدای عاشورای رضوی نیز در این آرامگاه قرار دارد است. در این واقعه که 30خرداد 1373 مصادف با عاشورای حسینی و در جوار ضریح مطهر حضرت رضا‌(ع) رخ داد، بالغ بر 300 تن از زائران مجروح شدند و 27 نفر به شهادت رسیدند که از این تعداد، 10 شهید در حرم مطهر به خاک سپرده شده اند.
 قبور این 10شهید یک تفاوت عمده با دیگر قبور شهدا دارد؛ در هر سه آرامستان حرم مطهر رضوی، قبور سراسر سنگ مرمر و هم سطح زمین است، اما مزار شهدای بمب گذاری سال ۱۳۷۳ در بهشت ثامن الائمه (ع) سه هم سطح دیگر قبور نیست.
همچنین سه شهید از شهدای فاجعه منا در سال 1394، مانند شهید حاجی حسنی کارگر، قاری‎بین‌المللی مشهدی، در این مکان آرمیده اند.
مزار شهید مدافع حرم، سردار غلامرضا سمائی که خادم حرم حضرت رضا (ع) نیز بود و7  آبان سال 1395 در سوریه آسمانی شد در این‌جا به چشم می‌خورد. همچنین مزار علم دار روایتگری و رئیس‌فقید مؤسسه تفحص سیره شهدا، حجت الاسلام مرحوم عبدالله ضابط که 26 بهمن 1382 در مسیر بازگشت از جلسه تبلیغی در جاده بابل در سانحه رانندگی کشته شده است، در این آرامگاه قرار دارد. حجت‌الاسلام شهید محمد اصلانی را حتما همه به خاطر دارند،همان روحانی که روز سه‌شنبه شانزدهم فروردین‌ امسال، در آن حادثه تروریستی در صحن پیامبر اعظم (ص) به شهادت رسید. مزار این شهید بزرگوار نیز در این قطعه قرار دارد و امروز خواهران شهدا، با تک تک این شهدا عهد می‌بندند که در تبلیغ و گسترش آرمان‌های آنها بیش از پیش تلاش کنند.
همه آمده بودند
دیگر وقت بازگشت به حسینیه بود. برای اولین بار همه مدعوین را در کنار هم می‌دیدم. خواهران شهدا از همه جای ایران گرد هم آمده بودند تا در کنار یکدیگر بنشینند و از برادرانشان بگویند؛ خواهران شهید شاطری و طاهری از سمنان، حسینپور و لطفی از اصفهان، توکلی و اکبریان از سیستان و بلوچستان، دهقان اشکذری و میرجلیلی از یزد، معماریان وعظیمان از قزوین، ابراهیمی و بادپا از کرمان، افتخاری و خیرخواه از کاشان، خواهر جاویدالاثر متوسلیان از تهران، خواهر شهید سیدنقی کاظمی از پاکستان، همسر حشدالشعبی محمدیوسف قاسم مبرقع از عراق و خواهران دیگر شهدا از ارومیه و اهواز، شاهرود و فارس و.... گویا حسینیه سنگری از سنگرهای جبهه شده بود. بیش از 220 خواهر شهید در یک فضای نسبتا کوچک با کمترین امکانات گرد هم آمده بودند و تنها دغدغه شان این شده بود که از شهدا بگویند و بشنوند. این‌جا نه از پذیرایی‌های آنچنانی خبر بود و نه از جای خواب راحت. این‌جا آنچه به وفور به چشم می‌آمد، دل‌های یک رنگ بود. دل‌هایی که از فراق برادران شهید به تنگ آمده و کمترین تلنگری نیاز بود که سیل اشک را از چشمان خواهری داغ دیده جاری کند. همه آمده بودند که بگویند پای رسالت زینبی خود ایستاده‌اند، پای وصیتنامه برادر شهیدشان به حجاب و ولایت. این‌جا همه خادم‌الشهدا بودند. خانمی مهربان و بی‌ادعا را دیدم که در آشپزخانه خدمت می‌کرد و چای دلچسبش همیشه به راه بود، کسی که روز آخر این میهمانی فهمیدیم از خانواده شهداست و خانم حسین‌پور که خود همسر شهید دوران دفاع مقدس بود و حال در برگزاری هرچه بهتر برنامه تلاش می‌کرد و خواهران شهید محرابی که بانی اصلی برنامه بودند. تصمیم گرفتم گفت‌و‌گویی با آرام محرابی، مدیر کانون فرهنگی تبلیغی خواهران شهدای جهان اسلام داشته باشم، تا از چند و چون کار برایمان بگوید. خواهر شهیدی که به خواست مادر، بعد از شهادت برادر، کارت روایتگری گرفت و کار را با وصیتنامه شهید آغاز کرد. او کار را ادامه می‌دهد تا جایی که می‌بیند یک نفر برای شهر مشهد کم است. از خانواده‌های دیگر شهدا دعوت به کار می‌کند اما آنها اذعان می‌کنند که روایتگری نمی‌دانند. سال 98 کلاس‌های آموزشی را در بیت الرقیه، همان منزل مادری که دیگر نبود، برگزار کرد.
جرقه کانون خواهران شهدا
اما چطور شد که کانون خواهران شهدا شکل گرفت؟ محرابی برایمان از روزی که این تلنگر برایش ایجاد شد گفت:
در مراسمی با حضور خانواده‌های شهدا، وقتی مسئولین برگزاری متوجه شدند من خواهر شهید هستم، رفتار نامناسبی نشان دادند و یکی از آنها گفت: خواهر و برادر شهید جایگاهی ندارند! خیلی ناراحت شدم و همان جا به این نتیجه رسیدم که باید کانونی به نام خواهران شهدا داشته باشیم. در همان ایام کلاس‌های روایتگری را در بیت الرقیه برگزار می‌کردیم. 50 نفر از خانواده‌های شهدا به همراه خواهران معنوی شهدا در منزل گرد هم آمده بودیم. روز آخر کلاس، کانون را ثبت کردیم. اولین حرکتمان به سمت قم بود، ما رفتیم آنجا تا از خانم حضرت معصومه اجازه گرفته و روایتگری‌هایمان را شروع کنیم. سفری 5 روزه به مشهد اردهال، جمکران و حرم حضرت معصومه سلام الله علیها داشتیم. آنجا با خواهر امام رضا علیه‌السلام عهد بستیم که پای آرمان‌های شهدا بایستیم و در این راه همه تلاشمان را بکنیم.
برگزاری نخستین همایش
سال گذشته در روز میلاد حضرت زینب (س) نخستین همایش خواهران شهدا را به حاج آقا مروی تولیت آستان قدس شرح دادم، ایشان از طرح استقبال کردند و توانستیم با همکاری آستان قدس یک همایش زیبا برگزار کنیم.
به یاد دارم که برای برگزاری مراسم در روز میلاد حضرت زینب(س) کمی بدهکار شده بودم و تنها دو سه روز تا میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها باقی مانده بود، به اتاق شهدایی‌ام رفتم، اتاقی که پر از تصاویر شهدا بود و برای نماز و دعا به آنجا می‌رفتم. به برادران شهیدم گفتم به من اجازه بدهید این مراسم را برگزار نکنم، من هنوز بدهکارم و بودجه‌ای هم برای برگزاری جشن ندارم. همان زمان تلفنم زنگ خورد و گفتند با استاد ماندگاری برای چه زمانی هماهنگ کنیم؟ استاد ماندگاری را نمی‌توانستم رد کنم. گفتم تا یک ساعت دیگر با شما تماس می‌گیرم. تلفن را قطع کردم و به شهدا گفتم: خب استاد را خودتان هماهنگ کردید، پس مکان هم با خودتان! یکباره به ذهنم رسید که با شهرداری منطقه 9 تماس بگیرم و از آنها تقاضای کمک کنم. به خوبی مکان هم هماهنگ شد و مراسم میلاد حضرت فاطمه (س) با حضور 17 مادر شهید، به بهترین نحو برگزار شد. پس از آن دیگر خود شهدا برنامه‌ها را پیش می‌بردند، حتی نشانه می‌فرستادند که کجا و چطور برنامه را برگزار کنید.
جشن میلاد حضرت معصومه را در قم، تکیه جداه برگزار کردیم، که 500 نفر ظرفیت داشت اما ما 150 نفر بودیم. نیمی را برای استراحت خواهران و نیم را برای اجرای برنامه‌ها در نظر گرفته بودیم. کلاس‌ها هم در حرم، سالن امام خامنه‌ای برگزار می‌شد. کار دست خود شهدا بود. به شهید مهدی ایمانی متوسل شدم و از او کمک خواستم. به خانم حضرت معصومه (س) متوسل شدم و عرض می‌کردم: بی‌بی جان شما به عشق برادرت به ایران آمدی، ما هم به عشق برادرانمان آمدیم این‌جا و کار می‌کنیم. کمک کن خواهران شهدا در جامعه امروز ما، بهتر از قبل کار کنند. به لطف خانم مراسم به بهترین نحو برگزار شد.
نامه‌ای به امام رضا‌(ع)
ما در واقعیت و بیداری برادرانمان را در کنار خودمان حس کردیم و متوجه شدیم که کار به دست آنهاست. ما به خواهران اعلام کردیم که هر سال یا در حرم حضرت معصومه یا در حرم امام رضا مراسمی خواهیم داشت. این بار 220 نفر از خواهران شهدای جهان اسلام را دعوت کردیم.
نامه‌های همایش میلاد حضرت زینب (س) را از اول شهریور ماه نوشتم و به مسئولین مشهدی اعلام کردم که برایمان مهمان می‌آید. اولین نامه را برای آقا علی بن موسی الرضا‌(ع) نوشتم و داخل حرم ‌انداختم. ما با هزینه خود خواهران شهدا و خیرین مراسم را برگزار می‌کنیم.
خواهر شهید محرابی سخن خود را با اشاره به مظلومیت خانواده‌های شهدای فاطمیون به پایان رساند و گفت: من در این مسیر خواهران شهدای فاطمیون را دیدم که چقدر مظلوم هستند. برادرم حسین می‌گفت حضرت زینب (س) از افغانستان تک چین می‌کند. این در ذهن من بود. گفتم شاید به آبروی خواهران فاطمیون، حضرت زینب (س) یک گوشه چشمی هم به ما بکند. به همین علت سعی کردم خواهران شهدای فاطمیون و زینبیون را هم در جمعمان داشته باشیم.
گفت‌وگو با خانم محرابی در حالی انجام شد که بارها و بارها ایشان را برای هماهنگی کارهای مختلف صدا می‌زدند، و ایشان در کمال صبر و حوصله به همه پاسخ می‌دادند، گاهی خودشان سراغ کاری می‌رفتند و من که نمی‌خواستم این گفت‌وگو را از دست بدهم، به دنبال ایشان می‌رفتم. تا اینکه بخش عمده سؤالاتم پایان یافت.
عزیزجان!
پس از صرف ناهار تصمیم گرفتم گفت‌و‌گویی با خواهران شهید داشته باشم، قرعه نخستین گفت‌وگو در حسینیه به نام مرضیه مختاری مجاز، خواهر شهید مسعود مختاری مجاز از همدان افتاد. خواهر شهید می‌گفت: برادرم لبخند خاصی داشت و همیشه با عبارت «عزیزجان» صدایم می‌زد، طوری که دلم از این نوع صدا زدنش ضعف می‌رفت. هنوز هم وقتی با او صحبت می‌کنم یا به گلزار شهدا می‌روم حس می‌کنم صدایم می‌زند «عزیزجان». می‌گفت: مسعود با اینکه در 10 سالگی خیلی ترسو بود، اما عشق به امام و شهدا از او شیری ساخته بود که بی‌هیچ ترسی، در آب فاو غواصی می‌کرد. پسر بچه‌ای را تصور کنید که در خانه حتما باید با آب خیلی گرم حمام می‌کرد؛ اما وقتی در جبهه بود و از او می‌پرسیدیم آنجا چطور آب گرم پیدا می‌کنی؟ می‌گفت: «آب فاو خیلی گرمه و حمام کردن تو اون خیلی مزه می‌ده!» اما آب فاو سرد بود و ما زمانی این را فهمیدیم که بعد از جنگ برای بازدید از مناطق عملیاتی رفتیم.
مراسم افتتاحیه
حدود ساعت 2 بود و اعلام مجری از بلندگوی حسینیه، حکایت از برگزاری یک جشن داشت. گفت‌وگو در رابطه با شهید مختاری به پایان رسید و قسمت دوم آن را که مربوط به همسر شهید خانم مختاری بود، به بعد موکول کردیم. وارد حیاط شدیم. خواهران کم کم داشتند خود را به مراسم می‌رساندند. با پرس و جو متوجه شدیم مراسم افتتاحیه همایش، تا دقایقی دیگر آغاز می‌شود. تا شروع جشن در گوشه‌ای از حیاط ایستادم و رفت و آمدها را از نظر گذراندم. چقدر این جمع صمیمی و یکرنگ است. گویا سال‌هاست که یکدیگر را می‌شناسند. برای آماده ‌سازی فضا از هم سبقت می‌گیرند و جا را برای نشستن دوستانشان باز می‌کنند. دیگر تقریبا همه آماده هستند تا مراسم آغاز شود. پس از تلاوت قرآن، طنین صلوات خاصه امام رضا‌(ع) در فضا می‌پیچد. قطرات اشکی که از گوشه چشمان برخی از خواهران جاری می‌شود، حرف‌ها با خود به همراه دارد. شاید آن عزیزی که از دورترین نقطه به این مکان مقدس آمده، هنوز باور نکرده که این بار سلام را از فاصله چند قدمی حرم، تقدیم محضر امام رضا‌(ع) می‌کند. شاید هم به یاد برادر شهیدش سلام می‌کند، برادری که در دل آرزوی زیارت امام را داشت؛ اما دفاع از اسلام و قرآن و حضور در جبهه، این فرصت را به او نداد. حال نوبت خانم رسوخی، مجری برنامه است که ضمن خوش‌آمدگویی به خواهران شهدا، به تشریح برنامه‌ها بپردازد. او از اهداف این همایش می‌گوید و از بانوان می‌خواهد تا با شرکت در برنامه‌ها و حضور در حلقه‌های خاطره‌گویی و معرفتی، به پیشبرد اهداف کانون کمک کنند. در ادامه آقای حسن‌زاده، رئیس‌بنیاد شهید مشهد نیز ضمن خوش‌آمد گویی به میهمانان، سخنانی را در تجلیل از خانواده‌های شهدا بیان کرد. خاطره‌گویی تعدادی از بانوان قسمت دیگر این جشن بود که با استقبال سایرین مواجه شد. با پایان جشن افتتاحیه به زمان اذان مغرب نزدیک شدیم و خواهران در قالب گروه‌های دو نفره و بیشتر راهی حرم مطهر شدند...
این سفر ادامه دارد...