kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۵۳۵۲
تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۴۰۱ - ۲۱:۴۸

تو آفتاب یقینى، بهار رویایى طراوت گل سرخى، نسیم صحرایى(چشم به راه سپیده)

 
 
 
کجایی؟ کی می‌آیی؟
چشم انتظاری مرا
     دیگر تمام پنجره‌ها
           از بر کرده‌اند
من از مرگ نمی‌هراسم
               من از خواب نمی‌هراسم
                                     من از...
خدا می‌داند
             هرگاه صدای نفس‌هایت
                        از دریچه متروک زمان
                                   به گوش حساس قلبم می‌رسد
تمام زندگی به انتظار برمی‌خیزد
               ... تو کجایی؟ کی می‌آیی؟
سهیلا حسن پور (قاصدک)
مرا ببخش
مرا به‌خاطر غم‌های بی‌کرانه ببخش
به آتشی که زجانم کشد زبانه ببخش
ز بار معصیت و بی‌کسی و تنهایی 
شد از دو دیده روان، اشک دانه دانه ببخش
جبینم از عرق شرم تا ابد خیس است
روان زخمی‌ام از غصه، شانه شانه، ببخش
برای آتش قهرت اگر توان باشد
ز دوری تو کجا من شوم روانه، ببخش
بهار، بودن با توست، ورنه، بی‌تو کجا
وزد نسیم بهاری به آشیانه، ببخش
اگر چه تیره شده صفحه سپید دلم
ولی هنوز به لب دارم این ترانه، ببخش
اگرچه بار گناهم چو کوه سنگین است
به انتظار عطایم بر آستانه ببخش
به چله‌ای که به ندبه، شبانه طی کردم
و دیدم از برکات دمت نشانه، ببخش
هنوز در رگم از عشق قطره‌هایی هست 
کم من و کرمت، قطره کن بهانه، ببخش
حسین بزرگی (حامد‌)
بهار رویا 
تو آفتاب یقینى، بهار رویایى 
طراوت گل سرخى، نسیم صحرایى
تو ابر منقلب چشم‌هاى پرهیزى 
تو قطره قطره باران ناشکیبایى
تو فصل رویش عشقى، نگاه مجنونى 
تو آبشار صمیمیتى، تو لیلایى 
تو نرم و سبز و لطیفى، تو موج احساسى
تو روح پاک مسیحى، تو دست موسایى
تو لحظه‌هاى خوش خاطرات شیرینى 
تو باغ عاطفه‌هایى، امید فردایى
تو جلوه سحرى، آبروى انسانى
تو نور روشن صبحى، تو جام صهبایى
تو گرم باده عشقى، بهار زیستنى
تو شور و شوق شقایق به دشت دل‌هایى
تو شعر خواجه شیراز و شمس تبریزى
تو معنى کلمات همیشه زیبایى
محمد عزیزى
شکوفه صبح 
اى کاش که انتظار معنى مىشد
بی‌تابى جویبار معنى مىشد
وقتى که سحر شکوفه صبح دمید
باآمدنت بهار معنى مى‌شد
کریم على‌زاده
مثنوی آشفته
 تا کی غبار بی‌کسی جارو کنم آقا
می‌خواهم امشب با غزل جادو کنم آقا
اینکه ظهور جمعه آینده‌ات حتمی است
بگذار امشب با خیالش خو کنم آقا
یک لحظه چشمم را ببندم خوب شد حالا
بگذار یک تصویر تازه رو کنم آقا
حالا فقط یک ساعت دیگر تو این‌جایی
من می‌روم تا شهر را خوشبو کنم آقا
مردم پر از شوق‌اند با گل، آینه، اسپند
امروز حتی سنگ‌ها از شوق می‌گریند
وقتش رسیده تا ابد آرام می‌گیریم
از چشم‌های روشنت الهام می‌گیریم
امروز چشم هر کسی حساس خواهد شد
حالا غزل شاعرترین احساس خواهد شد
باید خدا را جور دیگر دید از امروز
از سنگ‌ها هم می‌شود گل چید از امروز
از آب، از آیینه، رو می‌گیرم امروز
در آبی چشمت وضو می‌گیرم امروز
آیینه‌ها را پیش پایت فرش خواهم کرد
این خاک را چیزی شبیه عرش خواهم کرد
کاری کنم از آسمان باران ببارانند
نه... نه گلاب قمصر کاشان ببارانند
ای کاش می‌شد چشم‌هایم بسته می‌ماندند
مردم کنار کوچه دسته دسته می‌ماندند
دستی خیال خفته‌ام را زیر و رو می‌کرد
این «مثنوی آشفته»‌ام را زیر و رو می‌کرد
آقا خجالت می‌کشم این‌جا زمین است و
شرمنده وسع ما زمینی‌ها همین است و
باید که با دستان خالی منتظر باشیم
در کوچه‌های لا ابالی منتظر باشیم
اصلا خودت آقا برای ما دعا کن تا
با حال خوش، نه خوش‌خیالی منتظر باشیم
این انتظار خسته و کج را بگیر از ما
کاری بکن در حد عالی منتظر باشیم
حتی اگر دیدار رویت سهم ماها نیست
آقا کمک کن چند سالی منتظر باشیم
بیتا امیری