دشمن با اغتشاشات میخواست حواس ما را پرت کند
نظم جدید جهانی در راه است
محمدامین ساغندی
با آغاز تهاجم نظامی روسیه به اوکراین در پنجم اسفندماه 1400، بسیاری از تحلیلگران خبره جهان، گمان آن را داشتند که این واقعه، یک تکرویداد نخواهد بود که پس از مدتی، با پیروزی یا شکست یک طرف پایان یافته و روابط بینالملل به دوران قبل از آن بازگردد. اما از سویی، درک تمامی پیشزمینهها و پسلرزههای «بزرگترین تهاجم نظامی متعارف به خاک اروپا» پس از جنگ جهانی دوم نیز کار آسانی نبود که هر تحلیلگری بتواند مدعی آن باشد. در این میان، مواضع امام خامنهای-مدظله العالی- به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و عالیترین پیشوای معنوی و سیاسی جهان اسلام، از همان ابتدای شروع این رخداد، حاوی نکاتی کلیدی و حیاتی بود که گرچه در فضای رسانهای رسمی کشور، انعکاس قابل توجهی یافت، اما کمتر به عمق آن توجه شد. حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای پس از نخستین مواضع رسمی خود که به فاصله چند روز پس از آغاز نبرد روسیه و اوکراین عنوان شد، سیاستهای آمریکا را عامل بروز این بحران دانستند و برای حل آن، بر توجه به ریشهها تأکید کردند. پرواضح است که آمریکا در قرن اخیر، با دخالتهای نابهجای خود، بذر شوم بحران را نه فقط در اوکراین، بلکه بر بسیاری از مناطق جهان افکنده است و این سیاستهای مداخلهجویانه جزو لاینفک نقشهای است که غرب برای جهان ترسیم نموده که در آن، آمریکا به عنوان مدیر و مدبر، در همه کشورها، حق دخالت دارد. بنابراین علاج ریشهای این بحران و بسیاری از بحرانهای مشابهی که در اقصی نقاط جهان رخ داده و میدهد، در اصلاح این پازل و جایگاهی است که ایالات متحده برای خودش مشروع میداند. در این میان برای درک بهتر نظم کنونی حاکم بر جهان میبایست به گذشته بازگردیم. زمانی که جهان چهره دیگری داشت و آسیا، قطب تمدن، علم و فرهنگ بود.
جنگهای صلیبی، نامی آشنا در تاریخ جهان است. کشمکشهایی که به مدت 150 سال میان مسلمانان و مسیحیان اروپایی درگرفت و عامل ایجاد آن، فتوای پاپ بود. این جنگها اگرچه در نهایت با پیروزی مسلمانان همراه بود، اما نقطه شروعی برای تحولات فکری، فرهنگی و سیاسی اروپاییان گشت. تحولات عمیقی که به شکلگیری رنسانس منتهی شد. اما پس از رنسانس، اروپا شاهد سلسله جنگهایی خانمان سوز میان مسیحیان کاتولیک و پروتستان بود. این جنگها بیش از سیسال به طول انجامید و اربابان کلیسا، باز هم عامل اصلی شکلگیری این جنگها بودند. دولتهای اروپایی که از نزاعهای مذهبی به ستوه آمده بودند، در نهایت پیمان وستفالی را در سال 1648 امضا نمودند و حاکمیت ملی کشورها و عدم مداخله در امور یکدیگر را تصویب نمودند. این پیمان در واقع، اعلان رسمی جدایی دین از سیاست نیز بود. چرا که کلیسا دیگر حق دخالت در امور حکومتی را نداشت و قانونگذاری و حکمرانی، بر مبنایاندیشههای نوین سکولاریستی انجام میگرفت.
پیمان وستفالی قرار بود الگویی از نظم جهانی ارائه کند که مطابق آن، ملتها در تعیین سرنوشت خود آزاد باشند و دولتها به منافع یکدیگر دست درازی نکنند. اما جهان حتی پس از این تفاهم نامه نیز روی آرامش ندید و شاهد نمونههای بیشماری از جنگ، کشتار، استعمار و استثمار بود که مخوفترین نمونههای آن در قرن بیستم رخ داد. طی دو جنگ جهانی اول و دوم، میلیونها نفر به خاک و خون کشیده شدند و روشن شد که منفعتطلبی و زیادهخواهی برخی دولتهای مدرن، حد و مرزی ندارد. پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که کشورهای اروپایی خسارتهای بسیاری دیده بودند، دولتهای آمریکا و شوروی تبدیل به دو قطب بزرگ سیاسی و نظامی جهان گشتند که هرکدام در سایه رقابتی سنگین و سرد، سایر کشورها را به اردوگاه خود میکشاندند. به این ترتیب، نظمی دوقطبی شکل گرفت که دههها ادامه داشت.
در نهایت، ایالات متحده پیروز این رقابت سرد گشت و اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 رسما فروپاشید. بدینگونه آمریکا مدعی نظمی تک قطبی شد که در آن، خودش را صاحباختیار جهان تلقی میکرد. هرچند بعد از جنگ جهانی دوم، سازمان ملل بر مبنای قواعد برگرفته از پیمان وستفالی تشکیل شده بود و بنا بر مفاد آن، همه کشورها-کوچگ و بزرگ- از حقوقی یکسان برخوردار بودند. اما در عمل، ایالات متحده در همه اموری که منافع خود را در آن میدید، دخالت مینمود و برخی از کشورهای اروپایی نیز شرکای او به حساب میآمدند. نظریهپردازان غربی، صراحتا اذعان نمودند که بشر به مرحله نهایی تکامل خود رسیده و لیبرالیسم، یگانه راه پیش روی همه انسانهاست. اما انقلاب اسلامی ایران در سال 57، معادلات را تغییر داده بود و هنگامی که اثر این تغییرات آشکار شد، آنها نظریات خود را پس گرفتند.
انقلاب اسلامی بر مبنای قواعدی شکل گرفت و پیروز شد که به هیچ عنوان با آنچه مطلوب سیاستمداران و مورد انتظار نظریه پردازان غربی بود، همخوانی نداشت. جوهره این نهضت، پیوند عمیق دین و سیاست و به تعبیر رهبرش، عینیت این دو بود. به هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، شوروی هنوز در اوج قدرت بود و نشانهای از زوال در آن مشاهده نمیشد. اما حرکت انقلاب، بنیانهای نظری کمونیسم و لیبرالیسم را به چالش کشید و ادعاهای آنان را باطل ساخت. نقش انقلاب اسلامی در فروپاشی شوروی، یکی از حقایق تاریخ معاصر است که کمتر به آن پرداخته شده، اما به راحتی قابل اثبات است و مطالعه نامه تاریخی امام(ره) به گورباچف، میتواند به درک این حقیقت کمک کند. به هرحال، نظام سیاسی برخاسته از انقلاب اسلامی، گرچه همانند گذشته، عضویت در سازمان ملل را پذیرفت اما هیچ گاه در پازل از پیش طراحی شده نظم جهانی بازی نکرد و بالعکس، با صدوراندیشه خود، آن را روز به روز تضعیف نمود. هستههای مقاومت در اقصی نقاط جهان-به ویژه غرب آسیا- علیه هژمونی آمریکا و شرکای او تشکیل شد و غرب، با بهرهگیری از تمامی ظرفیتهای علمی، سیاسی، اقتصادی و نظامیاش، پس از گذشت چهار دهه در کنترل آنها ناکام مانده است. هنری کیسینجر، تئوریسین مشهور صهیونیست در کتاب نظم جهانی خود به اراده جمهوری اسلامی برای تغییر نظم جهانی اشاره میکند و مینویسد: «با انقلاب ایران، جنبشی اسلام گرا که به سرنگونی نظام وستفالی همت گذاشته بود، بر کشوری متجدد حاکم شد و اعلام کرد که اعتقاد و تعهدی به این نظام-نظم وستفالی- ندارد و در پی جایگزینی آن است»
اکنون به وضوح شاهدیم که معادلات قدرت در جهان نسبت به چند دهه گذشته بسیار تغییر یافته است. آمریکا و شرکایش در عرصه بینالملل، گام به گام در مسیر منزوی شدن پیش میروند و جمهوری اسلامی ایران، به عنوان کشوری که در منطقه «قلب» جهان {هارت لند} قرار گرفته است، روز به روز بر دامنه قدرت و اثرگذاری خود میافزاید. قدرتهای بزرگی چون چین و روسیه، ایران را به عنوان یک عامل تعیینکننده در مناسبات منطقه و جهان پذیرفتهاند و صلاح خود را در ارتباط و هم افزایی با آن میبینند. تا جایی که یکی از تحلیلگران روسی چندسال پیش، جمهوری اسلامی را «رهبر منطقه با پتانسیل تاثیر فرامنطقهای» معرفی کرده بود. از طرفی کشورهای کوچک آسیا، آفریقا و حتی آمریکای لاتین، با الهام گرفتن از ایران، شهامت چالش با نظام سلطه را یافتهاند و علی رغم تمام تلاشهای ایالات متحده، شاهدیم که دولتهایی با مواضع ضدآمریکایی در این کشورها روی کار میآیند. در این میان، روسیه که قرار بود در حصاری آهنین توسط ناتو محدود شود، به یکی از پایگاههای استراتژیک غرب، یعنی اوکراین حمله کرده و خواستار تغییر معادلات موجود است. مارک میلی، رئیسستاد مشترک ارتش آمریکا در دیدار با نظامیان اذعان کرده که «اگر وضعیت جنگ اوکراین به همین منوال ادامه یابد، نظم جهانی که در 78 سال گذشته ایجاد کردهایم، فرو میپاشد.» این گفتار، به خوبی حکایت از اهمیت نبرد اوکراین و تبعات آن دارد.
اکنون به بیانات رهبر فرزانه انقلاب باز میگردیم، یکی از مواردی که ایشان به صراحت بر نظم جهانی و تحول آن تأکید نمودهاند، دیدار با اعضای مجلس خبرگان مورخ 93/6/13 است. ایشان در این دیدار به نظم کنونی جهان که پس از جنگ دوم جهانی شکل گرفته اشاره میکنند و با پیشبینی تغییر این نظم، دو پایه آن را اولا پایه اخلاقی و فکری و ثانیا پایه عملی برمی شمارند. پایه فکری نظم کنونی در نگاه رهبر انقلاب، ادعای برتری فکری و ارزشی غرب است و پایه عملی، قدرت سیاسی و نظامی کشورهای غربی میباشد. ایشان با بیان اینکه امروزه هر دو پایه نظم مستقر در جهان دچار تزلزل شده، عواملی را که موجب متزلزل شدن پایه فکری و ارزشی شده، تبیین میکنند که عبارتند از: بحران فزاینده اخلاقی و معنوی در غرب، تمایل روزافزون به مذهب، بروز تعارضهای عملی با شعارهای غربی، پناه بردن به اعمال زور و خشونت در برابر مخالفین و ایجاد جریانهایی از قبیل القاعده و داعش، که ادعای حمایت از حقوق بشر غربیها را در عمل نقض میکند. ایشان در ادامه، تزلزل قدرت سیاسی و نظامی غرب به عنوان پایه عملی نظم جهانی را ناشی از حرکتهای جمهوری اسلامی و سایر جنبشهای اسلامی مانند فلسطین میدانند که در چالش با توان نظامی و سیاسی غرب، در موارد متعدد پیروز شده و پوشالی بودن آن را اثبات نمودهاند.
حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای همچنین سال گذشته در پیامی که خطاب به انجمنهای اسلامی اروپا صادر نمودند، جنگ اوکراین را نشانهای از تغییر نظم جهانی برشمردند و در این میان، نخبگان را دارای وظایفی خطیر دانستند که در کوتاهمدت، میبایست جبههبندیها و صفآراییهای موجود را به درستی بشناسند و در میان مدت آماده نقشآفرینی در تحولات جهانی به سود جبهه حق شوند. تأکید بر آمادگی برای دوران تحول در نظم جهانی و پس از آن، در دیدار با دانشجویان 1401/2/6 نیز انجام گرفت و در نهایت در دیدار با دانشآموزان مورخ 1401/8/11، ایشان محورهای اساسی نظم آینده جهان را بیان نمودند.
اکنون هرچه میگذرد، حکمت نهفته در سخنان رهبر انقلاب، برای دیدگان بصیر و قلبهای سلیم بیشتر هویدا میگردد. آمریکا علیرغم آنکه سعی دارد وانمود کند همه چیز را در بحران اوکراین، تحت کنترل خود دارد، عملا نتوانسته هیچ کاری از پیش ببرد و تاکنون ایالتهای مهمی از خاک اوکراین از آن جدا شدهاند. اروپا در پی محرومیت از گاز روسیه، زمستانی سخت در پیش دارد که فقط یکی از نشانههایش، افزایش ده برابری قیمت انرژی در برخی از کشورهاست. کشورهای آمریکای لاتین که زمانی حیاط خلوت آمریکا به حساب میآمدند، یکی پس از دیگری از اردوگاه غرب خارج میشوند و به ایران متمایل میگردند. چرا که ایران را «رفیق روزهای سخت» یافتهاند. چین به تقلید از روسیه، ممکن است حرکتی مشابه را علیه منافع غرب در تایوان رقم بزند و همه اینها علائمی از یک وضع حمل سنگین برای جهان است که مولود آن، نظمی جدید خواهد بود. این وضع حمل، همانند آنچه کاندولیزا رایس در سال 2006 بیان کرده بود، نیست. بلکه نظم نوین حاصل از آن، کاملا برخلاف منافع غرب-به ویژه آمریکا- خواهد بود.
حال میتوان علت دست و پا زدن دشمنان جمهوری اسلامی برای زنده نگاه داشتن آشوبها و التهابات ساختگی در کشور و تمرکز آنها بر فضای دانشگاهی و نخبگانی را فهمید. آنها که خوب میدانند در تحولات نظم جهانی، ایران یک عنصر مهم و نقشآفرین است، در تلاشاند نخبگان این سرزمین را که به تعبیر رهبری، در خط مقدم این عرصه قرار دارند، سرگرم حوادث روزگذر و توهمات ساختگی کنند تا ازاندیشه ورزی و کنشگری پیرامون جایگاه آینده ایران در نظم نوین، جلوگیری کنند. این آخرین تلاش مذبوحانه غرب برای ممانعت از ظهور ایران قوی است که صدالبته با هوشیاری مردم و نخبگان متعهد، به جایی نخواهد رسید.