روایت صدثانیه ای
طاقت دیدن غم مادر را ندارم
ابوالقاسم محمدزاده
مادر شهید موسیالرضا رمضانی تعرف میکرد:
قرار بود چند روزی را خانوادگی به شمال برویم و آب و هوایی عوض کنیم. خوشحال بودم که چند روزی میتوانم فرزندم را کنار خودم ببینم. ولی از بخت بد، کاری برایش پیش آمد. موسیالرضا ما را راهی سفر کرد و خودش از این سفر جا ماند. خیلی غصه خوردم که او همراه ما نیست.
روز اولی که در جنگلهای گرگان بودیم او را دیدم که دنبال ما میگردد. تا مرا دید گفت؛
- من طاقت دیدن غم واندوه مادرم را ندارم...
مادر جان چگونه با غم دوری چند سالهات بسازم. جز قاب عکست که هر روز صبح به من لبخند میزنی آرامشی ندارم.