kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۴۱۷۰
تاریخ انتشار : ۰۱ آذر ۱۴۰۱ - ۱۹:۳۶

نگارش کتاب «شهید بهشت هشتم» توسـط دانش‌آمــوز کلاس هشتم

 
 
پویا کرمی دانش‌آموز کلاس هشتم ساکن شیراز کتابی را درباره طلبه جهـادي شهید حجت‌الاسلام و المسلمین محمدصادق دارایی نوشت.
کرمی در یادداشتی که در اختیار صفحه فرهنگ مقاومت گذاشته درباره این کتاب توضیح داده است: 
«کتابی که نوشته ام «شهید بهشت هشتم» نام دارد که درباره زندگینامه گهربار شهید حجت‌الاسلام و المسلمین محمدصادق دارایی است. تا قبل از این کتابی برای ایشان چاپ نشده بود. ایشان شهید دارایی بود و همه دارایی اش هم از دار دنیا شهادتش بود.
اگر از حجت‌الاسلام دارايي بخواهم بنويسم، لبخندهاي معصومانه فاطمه را به يـاد مـي آورم. بـرق چشم‌هاي روشنش در آلونك كوچك و كم نورشان. كفش‌هاي طبي صورتي‌اش را بغل گرفته بـود. آن يك جفت كفش همه آرزوي كودكانه اش بود كـه بـرآورده شـده بـود؛ آرزوي راه رفـتن، قـدم برداشتن و دويدن. 
اگر از اين طلبه جهـادي بخـواهم بنويسـم، صـداي لـرزان پيرزنـي را بـه يـاد مـي‌آورم كـه تنهـا دل‌خوشي‌اش همكلام شدن با او و مددكاران مركز نيكوكاري‌اش بـود. در مخروبـه‌اي كوچـك، در فراموش شده‌ترين نقطه اين شهر، در بستر بيماري افتاده بود و مدت‌هـا پـايش را از خانـه بيـرون نگذاشته بود. به او لبخند مي‌زد و مي‌گفت: مادرجان من بسته معيشتي نمـي‌خـواهم، هـم‌صـحبت مي‌خواهم. فقط گاهي سري به من بزنيد. 
حجت‌الاسلام دارايي كنارش مـي‌نشسـت و بـا دقـت و حوصله به همه حرف‌هاي پيرزن گوش مي‌داد. همه آرزوي پيرزن تنها همين دقايق كوتاه هم‌صحبتي بود كه بر آورده شد. از او حالا آرزوهـايي را به ياد مي آورم كه آرزوي برآورده كردنشان را داشت. خودش، اما اصرار داشت در گوشـه‌اي دنـج از اين داستان‌ها باشد، جايي كه هيچ‌كس نام و نشاني از او پيدا نكند. همـين هـم هسـت كـه حـالا سطربه سطر گزارش دو هزارو پانصد كلمه‌اي را بالا و پايين مـي‌كـنم و چيـز زيـادي از خـود او پيـدا نمي‌كنم. كلي حرف و دغدغه و آرزو توي سرش داشت. علاوه‌بر این طرح خدمت در ازاي خدمت را هم راه‌اندازي كرده بوده است. اينكه اگر هر خدمتي به خانواده‌اي ارائه مي‌شود آن خانواده هم بايد در ازايش خدمت ديگري ارائه كند. مثلاً اگـر بـراي يك خانواده چرخ خياطي خريداري مي‌شد و چرخ اشتغالشان به گـردش در مـي‌آمـد، آن خـانواده موظف بودند براي يك خانواده ديگر كه نياز به پوشاك داشتند لباس بدوزند. اگر خانواده‌اي كه خدمتي را دريافت كرده بودند هيچ مهارتي نداشتند موظف بودند كه فرزندشان را به مسجد بفرستند. فرزندشان مكبر و مؤذن مي‌شد و جذب مسجد محله. 
جمعيتي در شهرك شهيد رجايي در حاشيه شهر مشهد كه محدوده خـدمت شـهيد دارايـي بود، تلفيقي است يعني شيعه و سني در كنـار هـم زنـدگي مـي‌كننـد. آن‌هـايي كـه از نزديـك بـا فعاليت‌هاي جهادي اين طلبه جوان آشنا بودند، شهادت مي‌دهند او همان‌قدر كه بـه خـانواده‌هـاي نيازمند شيعه خدمت رساني مي‌كرد، خدمتگزار خانواده‌هاي نيازمند اهل سنت هم بود. 
دشمنان پيش خودشان خيال كرده بودند با يك تير، چند نشان مي‌زنند؛ از همه حياتي‌تـر، «وحـدت» را. بـا خودشان حساب كرده بودند. در لباس اهل سنت به چند طلبه شيعه سوءقصد مي‌كنند و بـذر تفرقـه مي‌پاشند در زمين زندگي مسالت آميز شيعه و سني در ايران. آن وقت تا مدتها از اين زمين، فتنـه و آشوب و ناامني درو مي‌كنند. اما يادشان رفته بود «االله خير الماكرين». همان وقتي كه فتنه گران تكفيري سرمست از خيالات باطلشان بودند، خدا با انتخاب طلبه‌اي گمنام، نقشه‌هايشان را نقش بر آب كرد؛ جوان جهادگري كه نه تنها خادم و محبوب مردمان محروم اهل سنت بود بلكه از قضا بـا خانواده‌اي از اهل سنت هم وصلت كرده بود. و همان شد كه خدا اراده كرده بود؛ خوني كه از ايـن طلبه بي ادعا به زمين ريخت، در رگ شيعه و سني جوشيد و آرزوي تفرقه را به دل بدخواهان ايران اسلامي گذاشت... 
سرانجام ایشان یک شهادت به دو روش نصیبشان شد؛ شهادتی مثل امام حسین(علیه‌السلام) با لبان تشنه در ماه رمضان و شهادت امام علی(علیه‌السلام) که در ۱۶ فروردین ۱۴۰۱ ضربت خوردند و در روز ۱۸ فروردین در بیمارستان کامیاب مشهد مقدس جام قهرمانی شهادت را بالا بردند.
وقت مرگم بنویسید به روی کفنم
سر و عمامه من هر دو فدای وطنم 
ای دواعش صفتان جمله بسوزید که من 
تا حسینی شده ام،نیست خیال بدنم
آرزویم به جهان،خادمی دین خداست
قلمم جوهر عشق است و سلاحم سخنم 
شادی روح شهدا صلوات»