دزدان چراغبهدست
منصور ایمانی
نگاهش از میان ماترک پدر بیشتر از همه به چندتا درختی بود که روی خانهشان و کوچه و حیاط همسایه، سایهانداخته بود. روزی یکی دو بار به سراغشان میرفت، آبشان میداد و همانطور که زیرشان نشسته بود، توی دلش با تکتک درختها حرف میزد، حالا چه میگفت، خدا میدانست. البته به خانه پدری هم دلبستگی داشت و با مادربزرگ و خانواده خودش در آن زندگی میکرد، اما نگاهش به آن چند تا درخت، چیز دیگری بود. ساعتی روی پلههای خشتی خانه مینشست و به شاخهها و برگهای انبوه درختان خیره میشد. دو سه تا از رفقا علتش را که پرسیده بودند، گفته بود: «این خانه را یکی از بناهای محلی برای ما ساخته ولی این چند تا درخت را پدرم با دستهای خودش کاشته بود.» بعد لبخندی میزد و میگفت: «چه کنیم دیگه، میراث فرهنگی ما هم همین چند تا دونه درخته!»
حالا اگر دایره مفهوم فرهنگ یا میراث فرهنگی را وسیعتر بگیریم، چیزی از آدمها نمیماند که داخل این دایره نباشد، حتی غریزیترین بخش حیات ما. آخر حیات و نیازهای غریزی انسان هم مبنا و معیاری فکری- فرهنگی دارد؛ مثل خورد و خواب، زاد و ولد و از این قبیل. با این حساب چادرنماز گلگلی مادر و گهواره مشترک بچهها و دفترچه یادداشتهای روزانه پدر با عینک دستهشکستهاش هم جزو ماترک فرهنگی ماست. حالا زبان و ادبیات، دین، هنر، فلسفه و علم بماند که آنها جای خاص خود را دارند. مثلاً یکی از مواریث علمی، فرهنگی و هنری ما ایرانیان، شخصیتی است به نام «خیام» و درستش؛ حکیم عمر ابن ابراهیم خیامی. خیام را همه ما میشناسیم، اگر همه هنرهای او را نشناخته باشیم، لااقل با چند تا از رباعیاتش که آشنایی داریم. این مرد بزرگ جزئی از میراث فرهنگی ماست، ولی با کمال تاسف باید بگویم که بخشی بالاتر از شعر خیام، یعنی ماترک علمی و فلسفی و فرهنگیاش را، وقتی که شب بود و حاکمان وقت و طبق قاعده « الرعیت علی دین ملوکهم»، مردم گذشته ما نیز در خواب تاریخی بودند، غربیهای سارق، چراغبهدست آمدند و آنها را بردند، آن هم بخش گرانترش را. تاریخ را اگر بخوانیم، خیام را ریاضیدان، فیلسوف و حکیم الهی خواهیم دید که البته شعر هم میگفت. مثل خیلی از بزرگان مملکتمان. مانند حضرت امام راحل که شعر هم میسرودند، ولی ما امام عزیز را نه شاعر، که احیاگر اسلام ناب محمدی(ص) و بنیانگذار انقلاب و نظام اسلامی، البته به مدد و همراهی ملت، در این روزگار میشناسیم. دقت کنید! این القاب را در صفحات تاریخ و تذکرهها، برای «عمر خیام» ذکر کردهاند: سیدالحکما، حجتالحق، نصرتالدین، غیاثالدین و امامالمله. ضمنا در عصر خیام و بعد از او هم چند تا شاعر با همین نام «عمر ابن ابراهیم خیامی» داشتیم که فقط شعر میگفتند و کاری به حکمت و فلسفه و ریاضی نداشتند. حالا با این توصیف همه چیز برای ایلغار یا غارت بخشی از میراث فرهنگی ما توسط اجنبیِ غربی آماده بود؛ «اول آمدند جنبه شاعری خیام را برجسته کردند و بعد مشتی رباعیات دیگران را که با خیام بزرگ ما تنها تشابه اسمی داشتند، به این انسان بزرگ بستند، آن هم رباعیاتی که فقط به آدم دستورالعمل پوچگرایی یا نهیلیسم و لذتپرستی و خوشباشی یاد میدهد!»۱
شاید بپرسید خوب بیگانه این کارها را با چه هدفی کرد؟ پاسخ روشن است دوستان!
غارتگران فرهنگی، خیام ریاضیدان و حکیم متالهه و مفسر قرآن را، اول آمدند شاعر پوچگرای لذتپرست معرفی کردند، تا بعد بتوانند یافتههای علمی این مرد بزرگ را که میراث فرهنگی- علمی ما بود، به تاراج ببرند و الحق هم که در این کار موفق شدند. در سایه این ترفند و تاراج، «مثلث خیام» ما را که ابداع این شخصیت دینی- علمی بود، به «پاسکال» خودشان بستند و به نام خودشان مصادره کردند. به اعتقاد این مخلص تنها چیزی که غارتگران میراث فرهنگی در دنیا از آن بیمناکند، این است که روزی صاحبان این گنجینههای گرانقدر از خواب خرگوشی غفلت بیدار شوند!
پس ما که به برکت نهیب امام عزیز سالها است که بیدار شدهایم، باید همچنان شب و روز بیدار بمانیم و مراقب باشیم، مخصوصا شبها. چون دزدان وابسته استکبار، با چراغ میآیند و از میان ماترک فرهنگی ما، گُزیدهترها را میبرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- از کتاب شخصیت خیامی، نوشته علامه جعفری اعلیالله مقامه