بازخوانی کارنامه عبدالرحمن برومند و خاندانش وطنفروش-2-اعترافات یک روشنفکر:
لیبرالها چشم به ایالات متحده دوختهاند (پاورقی)
Research@kayhan.ir
سید عمار اعرابی
بالاخره در سال 1335 از دانشگاه ژنو فارغ التحصیل شد1 و دکترایش را در رشته حقوق بینالملل با رساله «ماهیت غیر مذهبی قانون اساسی» گرفت.2 مرداد ماه همان سال به ایران بازگشت و میگفت: یکی از افتخاراتش این است که اولین اعلامیه دانشجویی را به حمایت از دکتر مصدق در خارج از کشور صادر کرده است،3 اما حالا دیگر 3 سال از 28 مرداد 1332 میگذشت. از جبهه ملی جز نام تقریباً چیز دیگری باقی نمانده بود ولی انگار عبدالرحمن حال و هوای مبارزه داشت، شور و حالی که در اوج مبارزات ملی شدن صنعت نفت در سال 1329 هرگز به سرش نیفتاد و مانع سفرش به سوئیس نشد.
پدرش آقا محمدخان برومند تازه فوت کرده بود؛4 خوشبختانه مرگ، خان و خانزاده نمیشناسد و گریبان همه را میگیرد. حالا شش خانزاده برومند شده بودند وارث املاک وسیع پدر. محمدخان قبل از مرگ چهار روستای شش دانگ خود را به نام چهار پسر بزرگترش کرده بود و برای دو پسر کوچکترش نیز زمینهایی گذاشته بود تا در آنجا هم دو روستای دیگر بنا کند اما اجل امانش نداد.5 برادران برومند که همگی به جز برادر بزرگتر (عبدالغفار برومند) از فرنگ برگشته بودند، کار و بار پدر را ادامه دادند و شدند خانهای جدید دهستان گز و بُرخوار.6 عبدالرحمن اما هنوز هوای سیاست داشت شاید هم هوای تجارت. خودش میگفت در سرش سودای مصدق بود و مصدقی بودن؛7 بی دلیل نبود که در همین سالها به سراغ شاهپور بختیار رفت.8 بختیار هم مثل خودش اهل سیاست و مصدق بود، و البته اهل تجارت. آنها باید قدر این دوستی را خوب میدانستند چون روزگار همیشه در و تخته را این قدر مناسب جور نمیکند.
بختیار آنچنان که تظاهر میکند یک مخالف تمام عیار و کامل نیست. در طول سالهای سکوت، رژیم سخاوتمندانه از طریق گماردن او به مقامهای پر منفعت در دو شرکت شکر، از او مراقبت میکرد.9
این گزارش را ونس مأمور سفارت آمریکا درباره شاهپور بختیار مخابره کرد. عبدالرحمن هم تقریباً مانند دوستش تمایل داشت تا جایی که ممکن است «به نحوی با شاه تفاهم یابد»10 با این تفاوت که او حدس میزد شاه چندان اهل کنار آمدن با آنها نیست، حداقل تا آن روزها که چنین بود؛ برای همین برومند به دنبال دوستان دیگری علاوه بر بختیار میگشت؛ دوستانی با موهای بور و چشمهای روشن. کنسولگری آمریکا در اصفهان جای خوبی بود برای پیدا کردن دوستانی اینچنین. عبدالرحمن خودش 18 مهر 1336 به سالتزمن -مأمور سیاسی کنسول اصفهان- گفت:
در حال حاضر 95درصد طبقه تحصیل کرده مردم طرفدار آمریکا هستند، ایالات متحده باید از این گروهها حمایت کند وگرنه این گروهها توهماتشان از بین خواهد رفت.11
همیشه قانون نانوشتهای وجود دارد میان لیبرالها و روشنفکران، قانونی که میگوید: جلب رضایت واشنگتن، از نان شب واجبتر است. بعدها علی امینی با توسل به همین قانون نخست وزیر شد و عبدالرحمن برومند نیز از همان سالهای جوانی به دنبال لبخند رضایت گاوچرانها میگشت. کنسولگری هم این موضوع را به خوبی میدانست، یک بار فرانکلین جی کرافورد –سر کنسول آمریکا در اصفهان- طی نامهای به تاریخ 20 مهر 1336 برای وزارت امور خارجه در واشنگتن نوشت:
این واقعیت که بسیاری از آنها [عبدالرحمن برومند و همفکران لیبرال و روشنفکرش] شروع کردهاند به اینکه با مقامات کنسولگری با صداقت و اشتیاق بیشتری حرف بزنند، ظاهراً حکایت دارد که آنها از وقوع هرگونه تغییر دارند ناامید میشوند، اگر رژیم فعلی قدرت خود را بازهم منسجمتر کند، در نتیجه آنها سعی میکنند با آمریکا بیشتر ارتباط داشته باشند.12
مأموران کنسولگری این جوان روشنفکر اصفهانی و خانوادهاش را به خوبی میشناختند، 6 ماهی بود که با او آشنا شده و به او دل بسته بودند13 البته این علاقه دو طرفه بود، عبدالرحمن هم با آنها احساس راحتی میکرد. حتی یک بار مهرماه 1336 مقامات کنسولگری را به همراه همسرانشان برای بازدید از ملک شخصیاش دعوت کرد و «از آنها خواست تا وی را به بعضی از مأموران سفارت معرفی کنند تا اینکه وی بتواند در طول مدتی که در تهران است تماسش را با آمریکائیان حفظ کند.»14 به سالتزمن میگفت:
افراد لیبرال ایران چشم به ایالات متحده دوختهاند تا به نحوی بر دولت حاضر فشار آورد و به اختناقی که ایران را در بر گرفته خاتمه دهد.15
برومند راست میگفت؛ لیبرالها سالهاست که چشم به ایالات متحده دوختهاند تا برایشان دموکراسی سوغات بیاورد، تا نجاتشان دهد، درست مثل قهرمانان فیلمهای هالیوود! اما انگار خبری از سوپرمن یا هر چیز دیگری نبود، فانوس نیمه افروخته جبهه ملی سوسو کنان رو به خاموشی میرفت تا اینکه در سال 1339 فضای سیاسی ایران کمی بازتر به نظر رسید، اعضای جبهه ملی به تجدید فعالیت هر چند به صورت غیر رسمی پرداختند؛ چیزی که در تاریخ از آن به «جبهه ملی دوم» نام میبرند.16 آنها حتی برای شرکت در انتخابات مجلس بیستم شورای ملی نیز نمایندگانی معرفی کردند. عبدالرحمن که دیگر 33 ساله شده بود به عنوان نماینده جبهه ملی در اصفهان نامزد انتخابات مجلس شورای ملی شد.17 کاری که شاید چندان از طرف او ضروری به نظر نمیرسید، هر چه بود خانوادهاش از دوره شانزدهم حضوری مستمر در مجلس شورای ملی داشتند و از حقوق او و خانهای دیگر به خوبی دفاع میکردند،18 عمویش محمدباقر برومند نماینده دوره پیش (دوره نوزدهم) بود و اتفاقاً در تابستان 1339 نیز گوی و میدان را از عبدالرحمن ربود و دوباره شد نماینده مردم برخوار در مجلس شورای ملی.19 عبدالرحمن انتخابات را آزاد و سالم نمیدید، نه فقط او که تمام مردم نیز سالها همین احساس را داشتند اما اینبار آش آنقدر شور شده بود که اعلیحضرت همایونی(!) دستور به برگزاری مجدد انتخابات در زمستان 1339 داد.20 عبدالرحمن برومند باز هم از طرف جبهه ملی نامزد شد.21 یک داستان تکراری همیشه نتیجه یکسان میدهد و این بار هم عمویش محمدباقر برومند روانه مجلس شد، تنها چیزی که عاید عبدالرحمن شد چند روز زندان بود وگرنه روند انتخابات مثل قبل بود فقط فصلش از تابستان به زمستان تغییر کرده بود. در این میان جبهه ملی باید حداقل به فکر آبروی خودش میبود و یک اشتباه را دو بار تکرار نمیکرد؛ سرمایهگذاری بر روی عبدالرحمن برومند یک بازی دو سر باخت بود؛ چه انتخابات آزاد برگزار میشد و چه مثل همیشه به صورت فرمایشی. آنها باید دست کم نگاهی گذرا به اسناد مجلس و اداره عدلیه میانداختند تا ببینند اهالی برخوار در همان زمستان 1339 از اعضای خانواده برومند به جرم تصاحب زمینها و املاکشان شکایت کردهاند،22 هر چند ... این اتفاق از نظر آنها کاملاً طبیعی بود. در جدال میان ارباب و رعیت، این صورت آفتابسوخته رعیت است که همیشه به خاک مالیده میشود. عبدالرحمن نماینده جبهه ملی بود اما هیچ وقت فراموش نمیکرد قبل از آن، یک خان و خانزاده است؛ بالاخره هر کار اقتضای خودش را دارد. سیاست، شعارهای ملیگرایانه میطلبد و تجارت، اقتدار خان مآبانه!
منابع در دفتر روزنامه موجود است